سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سینما، جلوه ‌گاهی برای عرفان سکولار

پا‌فشاری کلیساهای قرون وسطا با انحصاری کردن علم و دین در اختیار و خدمت کلیسا، باور استفاده ابزاری کلیسا از حربه دین در برابر حق آزادی، بهره‌برداری از علم و در نتیجه پیشرفت و سعادت بشر را در ذهن انسان غربی گسترش داد و تقویت بخشید تا آن‌جا که مردم را با چالش بزرگ انتخاب میان دین و آزادی و پیشرفت رو‌به‌رو کرد. به حاشیه رفتن دین و باورهای الاهی از زندگی بشر غربی در عصر مدرنیسم و جایگزین کردن انسان به جای خدا در رأس هرم هستی با اصالت بخشیدن به انسان، در حقیقت از یک سو حاصل افراط‌گری‌های کلیسای کاتولیک در پیش از رنسانس و از سوی دیگر در کج‌فهمی انسان غربی محدود و محصور شده بود که منشأ و علت‌العلل تمامی مشکلاتش را نه در رفتارهای غیر عقلانی کشیش‌ها بلکه در اصل دین تصور می‌کرد. غرب اگر‌چه در دوران مدرنیسم با توجه و اتکا به فلسفه و باورهای اومانیستی‌اش به پیشرفت‌های مادی و صنعتی قابل توجهی دست یافت، ولی خلأ‌های حاصل از بی‌توجهی به معنا و باورهای معنوی، او را با معضل جدید بی‌هویتی و پوچ‌گرایی روبه‌رو ساخت؛ معضلی که روزبه‌روز گسترش و عمق یافت و باورهای اومانیستی را با پرسش‌های جدی روبه‌رو ساخت.
رشد روز افزون تمایلات معناگرایانه در غرب بویژه در دهه اخیر در حقیقت واکنش مثبت انسان غربی به پرسش‌های بی‌پاسخی است که عمداً سال‌ها از آن‌ها دور نگاه داشته شده بود. اما این‌که پاسخ به نیازهای معنوی انسان غربی چگونه پاسخی باید باشد، مشکل بعدی متفکران غربی بود که با آن روبه‌رو هستند. امروزه در سراسر دنیا از شیوه‌ها و ابزارهای مختلفی در جهت گسترش یک ایده و تفکر استفاده می‌شود که در آن میان سینما به دلیل گستره وسیعی که دربرگرفته و میزان محبوبیت و مقبولیتی که در بین مردم دارد، از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. تمایل روز‌افزون تولید و ساخت فیلم‌هایی با موضوع توجه به مسائل معنایی و امور متافیزیکی در سینمای هالیوود، پرده از این واقعیت برمی‌دارد که متفکران غرب از سینما به عنوان یکی از استراتژیک‌ترین ابزار انتقال آراء و عقاید بهره‌برداری می‌کنند. توجه استثنایی و بیش از اندازه سینمای غرب به این مفاهیم، سینمای سایر کشورها از جمله ایران را نیز تحت تأثیر قرار داده است؛ به گونه‌ای که سال گذشته شاهد ایجاد بخش جدیدی در جشنواره‌های بین‌المللی فیلم کوتاه تهران و فیلم فجر با عنوان بخش سینمای معنا‌گرا بودیم. اما این‌که تفسیر متفکران و اندیشمندان غرب از امور متافیزیکی و معنوی چه بوده و اساساً معنا‌گرایی از نگاه آنان به چه چیزهایی اطلاق می‌شود، موضوع بسیار مهم و محور اصلی مبحث بالا است که با توجه به تحلیل و بررسی برخی فیلم‌های تولید شده در سینمای هالیوود و ایران دنبال می‌شود.

سینمای غرب همراه و همگام باسیاستمداران اصلی در بحث معناگرایی!
نتیجه‌ای که پس از بررسی کتاب‌ها و تولیدات سینمایی غرب به خصوص در دهه اخیرحاصل شده، آن است که نگاه و باور انسان محور غربی‌ها در مسائل، همچنان مورد تأیید و تأکید متفکران و سیاستمدارانی است که نقش عمده‌ای در کانالیزه و کنترل کردن اندیشه در غرب ایفا می‌کنند؛ به این معنا که در حقیقت نگاه جدید انسان غربی، تنها به بعد باطنی انسان و نیروهای روحی او فارغ از ارتباطش با پروردگار معطوف است و در واقع نقش امور قدسی در سرنوشت انسان همچون گذشته کم‌رنگ و بی‌مایه است.
در باورهایی که از آن با عنوان دین جدید یا عرفان غربی یاد می‌شود، انسان همچنان در مقام رقیب پروردگار و مخلوقی که می‌تواندتمامی سرنوشت خود را در دست بگیرد و به پروردگار نه بگوید، معرفی می‌شود.

بررسی فیلم نمایش ترومن

 این نگرش به صورت تمام و کمال در فیلم «نمایش ترومن» ساخته «پیتروید» به نمایش درآمده است. ترومن که تمامی رفتارها و حرکاتش حتی در هنگام خواب و پیش از تولد به کمک 5000 دوربین کنترل و فیلمبرداری می‌شود، پس از آگاهی از موضوع سر به عصیان گذاشته و تلاش می‌کند تا به هر نحو ممکن خود را از زیر سلطه صاحبان شبکه تلویزیونی خارج سازد. پیتروید در فیلم نمایش ترومن، خداوند را در قالب یک مدیر قدرتمند شبکه تلویزیونی به تصویر می‌کشد که تمامی اعمال و رفتارهای انسان را با در اختیار داشتن بیش از 5000 دوربین تحت کنترل دارد. از سوی دیگر هر آن‌چه را که صلاح می‌داند و با میل و خواسته‌اش مطابقت دارد، برای بازیچه خود یعنی ترومن بدبخت رقم می‌زند. انتخاب همسر، مرگ پدر، ترس از دریا، محل سکونت، نوع کار همه و همه براساس خواست او بر ترومن تحمیل شده است. هنگامی‌که ترومن پس از گذشت بیش از 30 سال از حقیقت آگاه می‌شود، می‌کوشد تا به هر نحو ممکن حتی تا پای از دست دادن جان، خود را از این معرکه نجات بخشد. او سرانجام در سکانس پایانی فیلم با ورود به درون تاریکی و محیطی که نه خود و نه خالقش از چگونگی وضعیت آن آگاهی دارد، ثابت می‌کند که می‌تواند و در حقیقت برای یافتن آزادی و سعادت باید به پروردگار نه بگوید. استفاده از سکانس‌هایی که در آن، مدیر شبکه تلویزیونی، طلوع و غروب خورشید و ماه، وزش باد و باران و تولید رعدو‌برق را در اختیار دارد، همچنین از میان آسمان و ابرها با ترومن صحبت می‌کند و تأکید بر این جمله که من از خودت به خودت نزدیک‌تر هستم، همگی بر پروردگار بودن فرد مذکور تأکید می‌کند. نمایش ترومن در حقیقت تأکیدی مجدد بر باور نبرد میان پروردگارو انسان برای دستیابی انسان به علم و دانش است که برگرفته از یکی از مشهورترین افسانه‌های یونانی یعنی نبرد میان زئوس و پرومته است. براساس این افسانه، پرومته خدای عقل و شکوفایی و خردورزی، به دلیل دزدیدن آتش (نماد بصیرت و آگاهی) و اهدای آن به انسان به فرمان زئوس – خدای خدایان کوه المپ – در صخره‌های قفقاز با زنجیرهای هفائیستوس (خدای آتش و آهنگری) به بند کشیده شده است تا هر صبح عقابی جگر او را در‌آورد و شب هنگام دوباره سلامت خود را بازیابد و این عمل تا آن جا ادامه یابد که پرومته از رفتار خود پشیمان گردد. این فرمان مجازات به آن دلیل صادر شد که انسان با دستیابی به علم و دانش، دیگر گوش به فرمان خدایان نخواهد داد. نفوذ چنین باوری در الاهیات مسیحی که بویژه در قرون وسطا مورد تأکید قرار می‌گرفت، کاملاً مشهود است. براساس الاهیات مسیحی، پروردگار متعال آدم و همسرش را از خوردن درختی ممنوع کرد که در آن میوه معرفت و آگاهی رشد یافته بود و شیطان با بازگو‌کردن این حقیقت به انسان و فریفتن او در خوردن از میوه آن درخت، علم و دانش برای او به ارمغان آورد. پروردگار متعال نیز خشمگین شده و آدم و همسرش را از بهشت اخراج کرد. کلیسای قرون وسطا معتقد بود که تمامی علوم نزد پروردگار متعال بوده و انسان با دنبال کردن و فراگیری علم، به حیطه قدرت پروردگار وارد شده که گناهی نابخشودنی است؛به همین دلیل باید مجازات شود.
نفوذ و استحکام این اندیشه در باورهای انسان عصر مدرن سبب شد که انسان غربی به این نتیجه دست یابد که می‌تواند با تکیه بر دانش خود، خویشتن را در جایگاه خدایی قرار داده و سرنوشت خود را به دست‌گیرد؛ به همین جهت با پاره‌کردن تمامی رشته‌هایی که سرمنشأ آن در آسمان‌ها بود، اصل اومانیسم را پایه‌گذاری کرد.
بررسی فیلم چه آرزوهایی که می آیند...

این موضوع در فیلم «چه آرزوهایی که می‌آیند» ساخته «وینست وارد» نیز مورد تأکید قرار گرفته است. «چه آرزوهایی که می‌آیند» قصه زندگی و حیات پس از مرگ یک دکتر کودکان است. حاصل ازدواج کریستوفر و آنی دو فرزند است که در یک سانحه رانندگی جان می‌بازند. چند سال بعد، کریس نیز در اثر برخودر با یک ماشین جان خود را از دست می‌دهد. روح کریس که پس از مرگ به بهشت منتقل شده به دلیل علاقه فراوان به همسرش تلاش می‌کند تا با آنی ارتباط برقرار کند. فشارهای روحی آنی سرانجام او را به خودکشی وادار می‌کند. روح او به دلیل ارتکاب به گناه خودکشی به مکانی میان جهنم و بهشت منتقل می‌شود تا برای همیشه در عذاب باشد. کریس با آگاه شدن از موضوع بر خلاف عرف حاکم بر آن دنیا برای نجات روح آنی، روانه جهنم می‌شود. تلاش‌های عاشقانه و صبورانه کریس سرانجام باعث نجات روح آنی می‌شود.
در فیلم چه آرزوهایی که می‌آیند، «وارد» به قدرت اراده و تعقل انسان حتی در حیات پس از مرگ تأکید می‌ورزد. کریس پس از مرگ، همچنان قدرت تصمیم‌گیری و مقاومت در برابر مقدرات الهی را در خود حفظ کرده است به گونه‌ای که بر خلاف سنت و حکم خداوند در دنیای آخرت نسبت به مجرمان و گناهکاران، می‌ایستد و با لغو این حکم ثابت می‌کند که نیروی او نه تنها کمتر از نیرو و خواست پروردگار نیست بلکه می‌تواند در یک مبارزه نابرابر بر آن فائق آید. وارد در فیلم خود افزون بر مطرح کردن بحث فوق به موضوع حلول ارواح و تناسخ نیز اشاره کرده است. بر اساس عقاید و باور هندوها که نفوذ آن را در باورهای بودائیان نیز می‌توان شاهد بود، روح آدمی پس از مرگ، یک سلسله توالد و تجدید حیات را طی می‌کند و به صورت مستمر از عالمی به عالم دیگر در می‌آید. آنها که در طول زندگانی خود به رفتارهای نیکو و پسندیده روی آورده‌اند در زندگی بعدی خود زندگانی بهتر و نیکوتری را تجربه خواهند کرد و آنان که مرتکب اعمال ناپسند و زشت شده‌اند در زندگانی بعدی خود به مراتب پائین‌تری تنزل خواهند یافت تا جائیکه در زندگی بعدی خود شاید در جلد یک سگ و یا حتی نباتات ظهور خواهند یافت!!! ازاین‌رو برای اعمال انسانی هیچگونه قضاوت و داوری صورت نخواهد گرفت و توبه و پشیمانی و همچنین غفران و بخشش و شفاعت معنایی نخواهد داشت. در حقیقت شکل کنونی هر انسانی معلول رفتارهای پسندیده و یا ناپسندی است که خود انجام داده است!! کریس در پایان فیلم پس از آن‌که آنی را نجات می‌دهد برای اثبات وفاداری خود اعلام می‌کند که عشق خود به آنی را هرگز فراموش نخواهد کرد و در دوره‌های بعدی زندگی، همانگونه که این‌‌بار او را یافته، او را پیدا خواهد کرد. سکانس پایانی فیلم نیز آنی و کریس را در چهره و شمایل دو کودک به‌تصویر در می‌آورد که با وجود سن کم، علاقه‌ای غریب را در دل نسبت به یکدیگر احساس می‌کنند.

بررسی فیلم دیگران

«دیگران» ساخته آلخاندرو آمنا‌بار کارگردان اسپانیایی از دیگر فیلم‌های مطرح سینمای معنا‌گرای هالیوود است که به زندگی پس از مرگ پرداخته است. «گریس» زن جوان و پایبند به اصول مذهبی که به همراه دو فرزندش «نیکلاس» و «آن» در خانه‌ای بزرگ و مجلل زندگی می‌کنند، سال‌‌ها است که مرده‌اند اما خود از این واقعیت بی‌اطلاع هست. ورود سه خدمتکار به خانه گریس که آن‌ها نیز سال‌ها پیش دنیا را وداع گفته‌اند، زمینه‌های مناسب برای پی‌بردن گریس به حقیقت مرگ را ایجاد می‌‌کند. پرده‌های ضخیمی که در سراسر روز پنجره‌ها را پوشانده، مانع از ورود هر‌گونه نوری به درون خانه می‌شود؛ چرا که به گفته گریس، کودکان به نور آفتاب بسیار حساسند. آلخاندروآمنابار با تأکید بر پایبند بودن گریس به باورهای مذهبی از یک سو و در تاریکی قرار دادن کودکانش به بهانه حساسیت به نور آفتاب از سوی دیگر، همچنین عدم آگاهی گریس از واقعیاتی که در سراسر فیلم به آن اشاره می‌شود، صریحاً بر ضعف دین در پاسخگویی به پرسش‌های بشر و غیر‌عقلانی بودن باورهای مذهبی اشاره می‌کند. مخاطب در فیلم دیگران با این تفکر روبه‌رو می‌شود که زندگی پس از مرگ برخلاف آن چه که در ادیان الاهی بر آن تأکید می‌شود، همچنان حالت طبیعی خود را ادامه می‌دهد، بی‌آن‌که بحثی از بهشت برای صالحان و دوزخ برای ستمکاران و گناهکاران وجود داشته باشد. این مطلب در سکانسی که گریس برای کودکان خود از کتاب مقدس آیاتی درباره مجازات دروغگویان می‌خواند، در‌حالی‌که دو کودکش را با دستان خود کشته و سپس خودکشی کرده و این کار از گناهان کبیره محسوب می‌شود ، کاملاً مورد تأکید قرار گرفته است.
آلخاندرو با تکیه بر باورهای دین جدید که برگرفته از عرفان‌های سرخپوستی و بودایی است، اگر‌چه بر زندگی پس از مرگ صحه می‌گذارد اما از آن به عنوان راهی در ادامه زندگی دنیایی و درست با همان المان‌ها و خاستگاه‌های زندگی مادی یاد می‌کند که در آن عذاب برای بنده گناهکار بی‌معنا بوده و اساساً چنین باورهایی، خرافاتی هستند که از سوی ادیان الاهی به مردم متدین تلقین می‌شود! این مطلب را آلخاندرو در سکانسی که خانم میلز (خدمتکار) ادعا می‌کند که گریس تنها براساس خرافاتی که از دوران کودکی به او تلقین شده، می‌اندیشد و از حقایق بی‌اطلاع است و او آمده تا چشمان گریس را به واقعیات بگشاید، مورد تأکید قرار می‌دهد.
بررسی دو فیلم بودای کوچک و مسیر سبز

در فیلم‌های «بودای‌کوچک» و «مسیر‌سبز» نیز که هر دو متعلق به ژانر معنا‌گرایی در سینمای غرب است نیز معنا‌گرایی به شیوه دیگری دنبال شده است. در فیلم «مسیر‌سبز» ساخته فرانک دارابانت، جان کافی نام زندانی سیاهپوست غول‌پیکری است که به اتهام قتل دو کودک به اعدام محکوم شده است. جان کافی برخلاف هیکل بزرگش انسان مهربان و گوشه‌گیری است که نه تنها آزارش به کسی نمی‌رسد، بلکه با در اختیار داشتن نیروی مرموزی به نجات بیماران می‌شتابد. کافی نمی‌داند که کجا بدنیا آمده وپدر و مادرش کیست. او رنج‌های بسیاری در طول زندگی متحمل شده است، بی‌آن‌که بداند چرا و چگونه؟ آثار جراحت‌های عمیق بر روی بدنش تنها راه پی‌بردن به آن حقیقت است. دنیا برای کافی مکان بی‌اهمیت، کوچک و غیر قابل تحملی است که رهایی از آن غایت آرزوی کافی است؛ همان‌گونه که در الاهیات مسیحی بر آن تأکید شده و در عرفان‌های غیر دینی همچون عرفان‌های بودایی و سرخپوستی دنبال می‌شود.
در این عرفان‌ها سیر سالک به سمت خدا با نوعی عزلت ورهبانیت تعریف می‌شود. در حقیقت براساس تعلیم و سفارش‌هایی که در این قبیل عرفان‌ها به سالک می‌شود، سالک همواره در یک جهاد دایمی با نفس خویش در قالب ریاضت‌کشی ورهبانیت به سر می‌برد. معنا‌گرایی از دریچه الاهیات مسیحی وعارفان بودایی همواره در تضاد با زندگی دنیایی بوده و با عزلت و رنج به‌دست می‌آید. جان‌کافی در فیلم‌ مسیر‌سبز، رنج‌های فراوانی در طول زندگی متحمل شده و از زندگی در میان مردم گریزان است. این درحالی‌ است که براساس باورهای مذهبی دین اسلام، دستیابی به مقامات عالی عرفانی نه از راه رهبانیت و دوری از مردم بلکه با کمک کردن به انسان‌ها حاصل می‌شود.
صرف‌نظر از مبحث معنا‌گرایی در سینمای هالیوود که به دلیل تنوع و تشتت‌آرا از گستردگی بسیار وسیعی برخوردار است، همان‌گونه که پیش از این اشاره شد، سینمای ایران نیز از سال گذشته به صورت جدی با این پدیده نامبارک روبه‌رو شد.
تاثیر عرفان های منهای خدا و وحی و معاد در سینمای ایران!؟

اگر‌چه سینمای ایران پیش از این موضوعات، بخش‌ها و مفاهیم متفاوتی همچون سینمای دینی، مصلحانه، حمایتی و هدایتی را پشت سر گذاشته بود که هر یک به نوبه خود تا حدودی در راستای تقویت و حمایت از آثار دینی گام برداشته بود، اما توجه به مفاهیم متافیزیکی و امور معنوی به شکلی که در سال گذشته دنبال شد، تاکنون در سینمای ایران سابقه نداشته است. این‌که اساساً سینمای دینی به چه چیزی اطلاق می‌شود و آیا مطرح کردن و پرداختن به امور معنوی در سینمای ایران به صورت مجزا درحوزه‌ای کاملاً مستقل از خاستگاهی منطقی برخوردار است و صدها پرسش دیگر در این راستا، پرسش‌های‌بنیادین و مهمی است که تاکنون پاسخی قانع‌کننده به آن‌ها داده نشده است. «هر آن‌چه بیننده یک فیلم را به جهانی ورای این دنیای موجود متمایل ‌کند، نمونه‌ای از سینمای معنا‌گرا است» جمله بالا تنها تعریف صریح و رسمی مسئولان بنیاد سینمایی فارابی و برگزار‌کنندگان جشنواره بین‌المللی فیلم فجر از سینمای معنا‌گرا بود. آن‌چه در این اظهار‌نظر و سایر اظهار‌نظرها از این دست مشهود است، عدم دستیابی به مفهومی دقیق و مشترک از معناگرایی در سینما است. به نظر می‌رسد آن‌چه پیش از ورود به مبحث سینمای معنا‌گرا در ایران باید مورد توجه قرار گیرد، تأمل در خاستگاه این تفکر است. اگرچه رویکردهای معنوی برای انسان غربی که قرن‌ها محصور در ماده‌نگری افراطی بوده، پدیده مبارکی است و در حقیقت با تقویت و حرکت به سوی سینمای متافیزیک، به نیازهای معنوی خود پاسخ داده است، اما پیروی بی‌تدبیرانه از این رویکرد غرب در سینمای شرق که براساس باورهایش لحظه‌لحظه زندگی بشر آمیخته با معنویت است، تقلید کورکورانه و عبثی است که حاصلی جز انحراف عقاید و خارج شدن از مسیر در پی ندارد.

بررسی فیلم باباعزیز
مروری بر آثار تولید شده و شرکت داده شده در بخش سینمای معنا‌گرای بیست‌‌و‌سومین جشنواره بین‌المللی فیلم فجر به خوبی ادعای یاد شده را ثابت خواهد کرد. «باباعزیز» عنوان فیلمی از ناصر خمیر کارگردان تونسی الاصلی است که با مشارکت کشورهای ایران، تونس، انگلستان و فرانسه به تصویر در آمده است.
بابا عزیز قصه سفر پیرمردی با نوه کوچکش، ایشتار در بیابان‌های سوزان به قصد شرکت در مراسم عمومی دراویش است که هر پنج سال یکبار‌ در محلی که همچون کعبه پذیرای مردم با نژادها و زبان‌های مختلف است، برگزار می‌شود. باباعزیز در طول مسیر برای نوه کوچکش تعریف می‌کند که چگونه روزی در حشمت و جلال به همه چیز پشت کرده و برای یافتن حقیقت، سال‌ها بی‌حرکت به ته برکه آبی خیره شده بود. باباعزیز در طول مسیر در منازل مختلفی توقف می‌کند و با آدم‌های مختلفی روبه‌رو می‌شود تا این‌که سرانجام با رسیدن به مکانی که پیش از این‌ها برای خود تدارک دیده بود، چشم از جهان می‌بندد.
ناصر خمیر در فیلم خود به نکات ظریف و حساسی اشاره می‌کند که بسیار قابل تأمل است: نخست آن که خمیر با توجه به تاریخ زندگی بودا، زندگی و شیوه چگونه پیوستن باباعزیز به مسلک دراویش را به تصویر می‌کشد. باباعزیز همچون بودا، شاهزاده‌ای در اوج مکنت و قدرت بوده که با پشت کردن به تمامی تعلقات دنیایی و سال‌ها زندگی در تنهایی و عزلت به مقامات عالیه دست یافته است. دوم آن‌که مناسب‌ترین راه تقرب به درگاه الاهی را در تمسک و پیروی از روش دراویش معرفی می‌کند. خمیر با استفاده از نوع پوشش باباعزیز و رقص‌ها‌ی سماع که در لحظه‌لحظه فیلم به نمایش در می‌آید، همچنین گفتار و کردار باباعزیز که در آن کوچک‌ترین نشانه‌ای از اعتقاد به شرع و احکام دیده نمی‌شود، هدف خود را تعقیب کرده است. همچنین در باباعزیز بر موسیقی به عنوان زبان مشترک در میان تمامی انسان‌ها و شیوه‌ای که به‌وسیله آن می‌توان به خدا رسید، تأکید خاصی شده است. در سکانس‌های پایانی فیلم، جایی‌که تمامی دراویش و خداجویان از نژادها و زبان‌های مختلف در قلعه‌ای قدیمی گرد‌هم آمده‌اند، هر قبیله با ساز و زبان خاص خود خدا را می‌خواند. اگر‌چه سازها و گویش‌ها بسیار متفاوت است، اما همگی در یک هدف یعنی رسیدن به خدا مشترکند! در باباعزیز هیچ شیوه و روشی مذمت نشده و تمامی شیوه‌ها قابل قبول و پذیرش است؛ حتی اگر این شیوه در ارتباط نامشروع تعریف شده باشد.
نکته قابل تأمل در باباعزیز آن است که خمیر نه‌تنها صریحاً درویش‌گری وصوفی‌مآبی را مورد تاکید قرار داده، بلکه افکار و عقاید پلورالیستی را نیز مورد حمایت قرار می‌دهد. رسیدن به خدا از هر راه ممکن بی‌آن‌که کسی نقش ارشاد‌گری را ایفا کند، از جمله نکات مهمی است که متأسفانه با عنوان سینمای معنا‌گرا در اختیار مخاطبان قرار گرفته است.

بررسی فیلم یک تکه نان

از دیگر آثار شرکت‌کننده در بخش سینمای معنا‌گرا می‌توان به فیلم «یک تکه نان» ساخته کمال تبریزی اشاره کرد. عزیز، خادم امامزاده روستای برزن‌کوه، پس از آن که امامزاده را در خواب دیده، حافظ قرآن شده است. مردم از دور و نزدیک فوج فوج برای زیارت عزیز و طلب شفا به برزن‌کوه می‌روند. در میان خیل مسافران، کربلایی معتمد و استاد قرآن روستای مجاور که چندی دیگر، عازم سفر حج است و همچنین سرباز بی‌نام و نشانی که رفتارهای عجیب او برای دیگران قابل فهم نیست، ایفاگران نقش محوری داستان هستند. سرباز برخلاف سایر مردم برای رسیدن به روستا راهی را در پیش می‌گیرد که سال‌ها به دست فراموشی سپرده شده است. از سوی دیگر او برخلاف مردم، برای دیدن عزیز عازم سفر نشده، بلکه قصد زیارت امامزاده را دارد؛ او به دنبال معلول نیست، بلکه علت را می‌جوید. عزیز در میان سخنان خود از مردی سخن می‌گوید که شباهت زیادی با سرباز مورد‌نظر دارد. مخاطب در نگاه نخست، یک تکه نان را فیلمی کاملاً معنوی می‌یابد که پیام آن دعوت انسان برای بازگشت به فطرتی است که غبارها و زنگارها روی آن را پوشانده‌اند؛ اما در نگاهی عمیق‌تر موضوع شکل دیگری به خود می‌گیرد. در حقیقت تبریزی همان اهدافی را مورد نظر و توجه قرار داده که در فیلم مسیرسبز دنبال شده است. تأکید تبریزی بر عجیب و غیر‌عادی نشان‌دادن انسان‌های الاهی دقیقاً بر مبنای نگاه و اندیشه‌ای قرار گرفته است که بر عرفان‌های غیر‌دینی و الاهیات مسیحی سایه افکنده است. سرباز فیلم یک تکه نان، انسانی عاجز در برقرار‌کردن هرگونه ارتباط با دیگران است. او با گوشه‌گیری و انزوا مسیر خود را از دیگران جدا ساخته و کوچک‌ترین تلاشی برای راهنمایی دیگران نمی‌کند. او از ناکجاآباد آمده و مسیر و هدفش نیز مشخص نیست. او که حتی به ادعای خودش نماز‌خواندن و قرآن خواندن را نیز دست و پاشکسته بلد است، تنها به بهانه داشتن قلبی پاک، مراتب سلوک را پشت‌سر گذاشته است!  در مقایسه‌ای که تبریزی میان سرباز و کربلایی انجام می‌دهد، ابتر و ناتوان بودن انسان متشرع در رسیدن به هدف کاملاً مورد تأکید قرار می‌گیرد. در مجموع می‌توان نتیجه گرفت که مخاطب در این فیلم با چند محور مهم روبه‌رو می‌شود:
ـ نخست آن‌که شرع نه‌تنها یگانه راه نجات بشر و رسانیدن او به قرب الاهی محسوب نمی‌شود، بلکه در بیشتر موارد نیز ناتوان ظاهر می‌شود .
ـ دوم آن که انسان‌های سالک و خداجو، انسان‌‌های عاجز و گنگی هستند که توان و میل ارتباط با دیگران در آن‌ها دیده نمی‌شود.
ـ و سوم پناه بردن به رهبانیت برای یافتن و تقرب به ذات باریتعالی است.
لازم به ذکر است که نکات یاد شده تنها بخشی از مفاهیم و تعبیراتی است که در سال‌های اخیر به بهانه پرداختن به سینمای معنا‌گرا در سینمای هالیوود و ایران گسترش یافته است./ منبع: رامین شریف‌زاده از سایت درگاه پاسخگویی به مسائل دینی: http://www.porsojoo.com/fa/node/3531


نوشته شده در  پنج شنبه 86/12/16ساعت  12:48 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

بخش دوم: شاخص‌های عرفان سکولار
عرفان سکولار ویژگی‌های منحصر به فرد و شاخص‌هایی مشترک با عرفان هندویی دارد؛ به بیان دیگر برخی شاخص‌ها مخصوص عرفان پست‌مدرن است و برخی دیگر میان این عرفان جدید و عرفان هندویی مشترک است. بعضی از مواردی که در این‌جا به عنوان شاخص معرفی می‌شود، در عرفان هندویی نقش مبنایی دارد؛ برای نمونه مباحثی که در ذیل عنوان «موهوم‌انگاری» می‌خوانیم، از این دست می‌باشد. که در بودیسم و هندوئیسم به عنوان «مایا» و اساس جهان‌بینی آن‌ها است.
با مطالعه مبانی دیدیم که هندوئیسم زمینه‌های لازم برای حضور در متن تمدن فرسوده لیبرال سرمایه‌داری را داشت. اما بررسی شاخص‌های عرفان سکولار نشان می‌دهد که چگونه این تمدن رو به افول برای جبران ضعف خود می‌کوشد که حتی تمایلات معنوی انسان‌ها را در راستای اهداف خود ساماندهی کند.
پوچ‌گرایی روش‌شناختی
مدیتیشن یا مراقبه که سوگوارانه بعضی از دینداران کم‌دقت آن را مشابه نماز می‌پندارد، چهار رکن دارد:
1. یک مکان آرام؛
2. وضعیت راحت؛
3. موضوعی برای توجه و مشغولیت؛
4. نگرشی بی‌تفاوت. همه این‌ها برای آن است که «سالک خود را از بند افکار و تصاویر ذهنی برهاند و به نوعی سکوت و عزلت برسد که در ورای ‌‌تفکر یا تعمق بر روی موضوعی یا مضمونی قرار دارد.»
یک اصل پذیرفته شده در این روش این است که همه پریشانی‌ها و آشفتگی‌های ما به خاطر آشفتگی ذهن است. اگر ذهن آرام شود، به آرامش (relaxation) خواهیم رسید. بر این اساس دو دستور یا توصیه ارائه می‌شود: به یک موضوع مشغول شوید و دیگر این‌که نسبت به تصاویر ذهنی‌تان به بی‌تفاوتی یا نظاره محض برسید؛ البته این دو به هم مربوط‌ند؛یعنی اگر شخصی به یک چیزی مشغول شود، معمولاً به امور دیگر کم‌توجه یا بی‌توجه می‌شود.
در اولین بند شاخص‌های عرفان سکولار به این می‌پردازیم که اساتید مدیتیشن برای مشغولیت چند چیز را پیشنهاد می‌کنند:
یک. تراراک (trarak): خیره شدن به یک شعله شمع؛
دو. مانترا: تکرار صداها یا کلمات؛
سه. تمرکز بر روی تنفس.
دکتر «هربرت بنس» از مانترا و تنفس بر تمرکز برای آرامش بیماران خود استفاده کرد و آن را بسیار مفید یافت. اما از این سه، مانترا بسیار مورد توجه ماهاریشی‌ماهش بوده و امروزه در جهان برای مدیتیشن به‌طور گسترده‌ای از ما‌نترا استفاده می‌شود. مانترا‌ها معمولاً از زبان سانسکریت انتخاب شده و مورد استفاده قرار می‌گیرند و بی‌معنا بودن آن‌ها یا مفهوم نبودن معنای مانترا برای مدیتاتور اهمیت ندارد؛ زیرا قرار است فقط به هدف تمرکز و تخلیه فشار ذهنی و فشارهای فکری و آرامش ذهنی مورد استفاده قرار گیرد. البته تمرکز به معنای تمرکز فکر روی یک موضوع برای فهم نیست، بلکه به معنای توقف فهم و کارکرد ذهن است. تمرکز یعنی آرامش ذهنی و مانترا برای این به‌کار گرفته می‌شود که ذهن را خسته کند؛ به همین جهت اگر بی‌معنا یا برای کاربر نامفهوم باشد، باز هم می‌تواند در متوقف کردن ذهن به او کمک رساند.
جیمز هویت می‌نویسد:
« مربیان مدیتیشن پول زیادی از افراد می‌گیرند تا به آن‌ها یک لغت سانسکریت به عنوان مانترا ارائه دهند و اصرار دارند تا به آن‌ها بقبولانند که تنها انتخاب این واژه به نام مانترا برای سیستم عصبی آن‌ها مناسب است. ولی هرگز علم و تجربیات انجام شده این طرز تفکر را تایید نمی‌کند.»
دکتر هربرت بنسن در این‌باره می‌گوید:
« هر چند مدیتیشن متعالی (tm) در از بین بردن استرس و استقرار ریلاکس شدن بسیار مؤثر است، ولی بررسیهای ما طی یک سلسله تحقیقات در دانشگاه هاروارد و آزمایشگاه ثورندیک مموریال (thorndike memorial) نشان دادند که با هر واژه دیگری هم که به عنوان مانترا انتخاب شود، همین نتایج به‌دست می‌آید؛ بنابراین تغییرات پدید آمده در شرایط مدیتیشن کمترین ارتباطی با ذکر مانترای اختصاصی، آن هم به زبان ناشناخته سانسکریت ندارد.»
گذشته از این‌ها یک نقد اساسی که می‌توان به مانترا در روند مدیتیشن وارد کرد، این است که مربیان این روش معتقدند: ‹‹ عمیق‌ترین مراحل یا سطوح مدیتیشن در زمانی حاصل می‌شودکه یک واژه بدون معنی یا بدون معانی عمیق و ریشه‌دار به عنوان مانترا انتخاب شده باشد.››
بنابراین این عرفان از امکانات شناختی انسان برای رشد و کمال فردی به خوبی استفاده نمی‌کند. بی‌تردید تفکر، راهی به سوی شناخت حقیقت است و اگر به درستی از آن استفاده نشود، عرفان چه معنایی خواهد داشت.
در عرفان اسلامی نماز کانون تفکر به معانی بلند قرآنی و نام‌های خداوند متعال است ؛ نام‌هایی که علاوه بر آرامش به انسان قدرت، هوشمندی و معرفت می‌دهد؛ معرفتی که آینه‌دار نفس انسان و کل عالم هستی است. معرفتی که همه چیز را به منزله آیت الاهی بر بصیرت قلبی انسان می‌گشاید و آرامشی در پیوند با رحمت بیکران الاهی به انسان عطا می‌کند و این همه برای کسی است که نماز بخواند و بداند که چه می‌گوید و به اذکار و کلمات آن توجه کند و در معانی آن اندیشه ورزد. اما در مدیتیشن اثری از تفکر بر خداوند و نام‌های نیکوی او نیست. آن‌چه امروزه در جهان به عنوان مانترا آموزش داده می‌شود، تکرار آواها و کلماتی است که فقط و فقط به منظور انصراف ذهن از مشغولیت‌های عادی استرس‌زا به کار می‌آید. لوئیس پروتو کارکرد مانترا را این‌طور توصیف می‌کند:
« راه درست آرام کردن ذهن، جنگیدن و نهیب زدن به آن نیست؛ بلکه باید یک اسباب بازی را در اختیار او قرار دهید تا خود را با آن مشغول سازد، درست همانند موقعی که شما عروسکی را به یک کودک بد‌خلق می‌دهید تا او را آرام کنید. اگر ذهن با نظاره غیر فعال به نحوه انجام تنفس مشغول شود و در ضمن با تکرار یک مانترا یا ذکر‌گویی مشغول و سرگرم شود، آن‌گاه این موقعیت و امکان برای ذهن فراهم می‌گردد تا به یک نقطه توجه پیدا کند.»
این مسأله یعنی پرداختن به هیچ و پوچ.

توهم‌گرایی
پوچ‌گرایی روش‌شناختی که در سلوک عرفانی پست‌مدرن به کار می‌آید، موجب توهم‌گرایی می‌شود. آرامشی که با تکرار مانترا حاصل می‌شود، بر اثر نوعی خستگی ذهنی و از کار افتادن فعالیت آن است؛ یعنی آن‌چه به عنوان رکن چهارم مدیتیشن از آن یاد شد، عبارت است از نظاره محض یا نگرش بی‌تفاوت. به باور پاولوف با تکرار هر واژه‌ای پس از مدتی یک نقطه در مغز دچار خستگی می‌شود و پس از آن مهار شده و با بسط این مهار در سطح مغز، نوعی خلسه و رخوت یا آرامش یه وجود می‌‌آید که حالتی از ریلاکس شدن است.
وقتی بر اثر تکرار مانترا تا اندازه‌ای مغز از کار می‌افتد، دستگاه عصبی با کاهش فعالیت رو‌به‌رو و ماهیچه‌ها سست می‌شود و فشار عضلانی به کاستی می‌گراید. در این شرایط می‌توان به نظاره محض یا نگرش بی‌تفاوت رسید. برای درک نظاره محض لازم است توصیف ماهاریشی درباره ذهن را بدانیم.
ماهاریشی ذهن را چون اقیانوسی می‌داند که امواجی در سطح و آرامشی در اعماق دارد. فعالیت‌های خود‌آگاه (افکار، عواطف و ادراکات) مشابه امواج سطح اقیانوس‌‌اند که روان ما را متلاطم می‌کند؛ اما ژرفای ذهن را آرامشی عمیق فرا گرفته است. افکار ما از عمق ذهن بر می‌آیند و وقتی به سطح آن می‌رسند، متلاطم و خروشان هستند. در روند مدیتیشن، شخص از تلاطم سطح که در حالت عادی با آن درگیر است، به ژرفای آرام ذهن می‌رود و افکار خود را از آغاز پیدایش مشاهده می‌کند و از گرفتاری در ناآرامی سطح خودآگاه ذهن رها می‌شود.
لوئیس پروتو با مثالی، دیدگاه ماهاریشی را به خوبی آفتابی کرده است. او می‌نویسد: «حالت خودتان را در شرایطی مجسم کنید که بدون کمترین علاقه و اشتیاقی به یک برنامه تلویزیونی می‌نگرید، تنها بدین خاطر که کار دیگری برای انجام دادن یا مشغول شدن ندارید و توجه دارید که تصاویر، ساختگی و غیر واقعی است. نقطه متضاد این حالت، درگیر شدن است؛ برای مثال وضعی را تجسم کنید که شما با هنر‌پیشه فیلمی که در حال مشاهده آن هستید، هماهنگی و همدلی دارید. در این شرایط کلیه اتفاقاتی که برای او به وقوع می‌پیوندد، تصور می‌کنید که خودتان هم در این ماجرا شریک هستید. هرگاه که با جریان رشته‌ای از افکار و خیالات متعدد درگیر می‌شویم، مانند این است که کاست محتوی یک فیلم داستانی را در ویدئو قرار داده‌ایم. تنها تفاوتی که در این‌جا وجود دارد این است که در مورد اول، نمایش فیلم یا درگیری به جای ویدئو در داخل سر ما و در افکار ما عرضه می‌شود.»
« بنابراین نظاره محض به این معنا است که ذهن شما ظرف مجموعه‌ای از تخیلات و توهمات پوچ است و با پی بردن به این موضوع می‌توانید بی‌تفاوت به آن‌ها بنگرید و از تلاطم سطح به آرامش عمق ذهن برسید و ریلاکس‌شدن را تجربه کنید. در حالت ریلاکس که آگاهی متعالی پدیدار می‌شود، ذهن فقط به اندازه‌ای که به خواب نرود باید فعال بماند. »
البته مسلم است که اگر ما اساساً ذهن و تفکر را مزاحم آرامش بدانیم و بپنداریم که با توقف اندیشه می‌توان به آرامش رسید، چاره‌ای جز این نداریم که این بخش از استعداد آگاهی انسان را ظرف اوهام تلقی کنیم.
اما نماز به‌راستی فرصت تعالی آگاهی انسان از اندیشه تا شهود است؛ از‌این‌رو نباید در حالت خستگی و خواب‌آلودگی به سوی نماز رفت؛ زیرا در این صورت نمی‌توان به معانی آن اندیشید و اسرار آن را مشاهده کرد.
امام صادق (ع) فرموده‌اند: ‹‹هرگاه روبه قبله ایستادی، دنیا و هر چه را در آن است و مردم و احوال و اوضاع آن‌ها را یکسره فراموش کن و دلت را از هر آن‌چه تو را از خدا باز می‌دارد، خالی کن و با چشم دل، عظمت خدای را ببین و آن روزی را به یاد آر که هر کس کرده خود را می‌یابد و همگان به سوی خداوند که صاحب اختیارآن‌ها است برگردانده می‌شوند و در آن روز تو با پای ترس و امید در پیشگاه او می‌ایستی. هنگام تکبیر گفتن هر آن‌چه را میان آسمان‌ها و زمین است، دربرابر کبریایی او ناچیز شمار…››
پس در نماز با اندیشه در حقیقتی برتر، آگاهی انسان در بعد اندیشه و تفکر اوج می‌گیرد تا جایی که آن حقیقت نامتناهی را که منبع آرامش و اطمینان نفس است، مشاهده می‌کند و در برابر او به تواضع می‌ایستد و رکوع و سجود می‌گذارد و سایر حقایق و خلایق را بندگان و آفریدگان او می‌بیند که همه به سوی او باز می‌گردند. پس در همه هستی حضور خدای مهربان و قدرت بیکران او را می‌یابد و غرق در آرامش و آگاهی حقیقی می‌گردد.
اما در مدیتیشن تداوم تصورات و افکار، مانع پیشرفت کار نیست؛ بلکه نشانه مدیتیشن موفق است و ماهاریشی آن را اصل کامل شدن راه نامیده است. فقط باید آن‌ها را اوهام و تخیلات پوچ دانست؛ نه حقیقتی برتر از انسان است که به آن بیندیشی و نه عظمتی که در برابر آن متواضع شوی و سبکبار به سوی او پر‌گشایی. این توهم‌گرایی نتیجه منطقی پوچ‌گرایی روش شناختی مدیتیشن است و خود آثاری را در پی دارد که در ادامه به بررسی آن می‌پردازیم.

موهم گرایی
نتیجه منطقی توهم‌گرایی برای رسیدن به آرامش که به عنوان نظاره محض یا نگرش بی‌تفاوت مطرح شد، این است که در واقعیت عالم شک پدید آید و اوهام به انسان هجوم آورد. یکی از مبانی بودیسم و هندوئیسم (بویژه در اندیشه‌های شانکارا)، که در عرفان سکولار به عنوان مبنا مطرح نمی‌شود ولی به صورت یک شاخص از آن گریزی نیست؛ نظریه مایا (maya) است. براساس این نظریه، پرده‌ای از اوهام بر چشم و اندیشه انسان افکنده شده و انسان پدیده‌های جهان را در این پرده جادو می‌بیند. « جهان پدیده‌ها چون یک چشم بندی ساحرانه، تنها فریبی است. همان‌گونه که به یاری چشم‌بندی و جادو چیزی‌که واقعیت ندارد، واقعی نشان داده می‌شود، در جهان نمودها نیز آن‌چه دریافت می‌شود، واقعیت ندارد. این نمودها و پدیده‌ها، آفریده ادراک ما است و در کانون این درک نادرست، پندار وهمی و غیر واقعی جای دارد. »
شانکارا معتقد است که «نمایش و تظاهر عالم، مایا است که یک ماهیت حقیقی نیست، بلکه تنها یک جهل موجب این تظاهر می‌شود.»
مطالعه فیزیولوژی مدیتیشن به خوبی زمینه‌های این مشکل روانی را مشخص می‌کند. دو رکن مدیتیشن یعنی مکان آرام و وضعیت راحت، نوعی محرومیت حسی را به وجود می‌آورد. برای مدیتیشن باید لباس راحت پوشید و در جای راحت مثل مبل دراز کشید یا نشست، سپس تمام عضلات را به صورت شل و رها درآورد و چشم‌ها را بست. مدت لازم برای این عمل تا رسیدن به ریلاکس حدود سی دقیقه است. پس از این مدت محرومیت حسی، ماده‌ای توهم‌زا (serotonin) به نام سروتنین در بدن تولید می‌شود.
آزمایش‌های «هب» در دانشگاه مک‌گیل نشان می‌دهد که افراد در این وضعیت دوره‌های خالی را تجربه کردند و طی آن نمی‌توانستند به هیچ‌وجه درباره چیزی فکر کنند… هیجان‌هایشان غالباً رمیده بودند…. در حدود 80 درصد از آزمودنی‌ها هب، نوعی توهم را گزارش دادند. غالباً نخستین توهم، روشن شدن یا درخشنده شدن میدان بینایی آنان بود…. به دلایلی که هیچ‌کس کاملاً نمی‌داند، محتوای این توهم‌ها مافوق کنترل آزمودنی‌ها به نظر می‌رسد.
با توجه به این‌که استفاده از مانترا موجب خستگی‌ذهنی می‌شود، ملاحظه می‌کنید که این عمل نیز حصول آثار محرومیت حسی را تسریع می‌کند؛ بنابراین جای تعجب نیست که چگونه بودائیان و هندویان که مدیتیشن‌های طولانی همراه با ترک غذا و زندگی عادی دارند و ریاضت می‌کشند، همه جهان را رویا می‌دانند و کمال انسان را در تجربه خلا و تهی می‌پندارند. به همین علت در بودیسم تأکید می‌شود که حتی آتمن هم وجود ندارد وتوهمی بیش نیست.
موهوم‌انگاری یا پوچ‌گرایی فلسفی یک شاخص عرفان پست‌مدرن است و هر چند کمی دیر‌یاب می‌باشد و ممکن است به آن تصریح نشود، ولی کسانی که در تمرینات مدیتیشن استمرار دارند، به این شاخص نزدیک شده و در دنیای موهوم با آرزوها و لذت‌های پندارین به‌سر می‌برند.
در نماز هرچند که یافتن مکانی آرام و پاکیزه اهمیت دارد، ولی چون هوشیاری اندیشه و از آن مهم‌تر تحرک وجود دارد، هیچ‌گاه محرومیت حسی پدید نمی‌آید. انسان در نماز بارها دست خود را حرکت می‌دهد و به رکوع و سجود و قیام و قعود تغییرحالت می‌یابد؛ افزون بر این، مدت هر نماز کمتر از مقداری است که حتی در حالت سکون برای کسانی که ناگزیر خوابیده یا نشسته نماز می‌خوانند، محرومیت حسی بدنبال داشته باشد و مورد دیگر این‌که اذکار نماز متنوع است و هر حالت، ذکر ویژه‌ای دارد و بیش از آن‌ها ‌نیز انسان می‌تواند در قنوت یا سجود اذکار مستحبی را به انتخاب خود بگوید و این همه فعالیت ذهنی را در مسیر تعالی آگاهی و ارتباط معنوی با خداوند به‌کار می‌گیرد.
برای مدیتیشن دو بار در روز، یعنی صبح و عصر توصیه می‌شود؛ ولی نماز سه بار و در مدت زمان‌های کمتری انجام می‌شود و می‌توان آن را تا پنج مرحله در روز نیز به جای آورد. همه این تفاوت‌ها نشان می‌دهد که هدف از نماز، شکوفایی معنوی انسان در شناخت حقیقتی برتر است که در همه جهان واقعی، آثار او آشکار می‌باشد. ولی مدیتیشن، فراغتی از فشارهای روانی و آرامشی موهوم‌انگار را، که در بستر همین زندگی موهوم مادی معنا می‌دهد، دنبال می‌کند.

آمادگی برای سلطه‌پذیری
در زندگی مدرن، انسان تمام توان و تمایلات جسمی و روانی خود را برای بهره‌گیری هر چه بیشتر از دنیای پرتزاحم و محدود مادی هزینه می‌کند، برای انسانی که استعداد نامحدود برای شناخت خداوند و ارتباط با او دارد، چنین شرایطی فشار شدید روانی و جسمی پدید می‌آورد؛ زیرا چیزهای بسیاری را می‌خواهد و با تلاش فراوان به آن نمی‌رسد یا اگر می‌رسد، باز هم بیشتر می‌خواهد. کار که می‌توان آن را به صورت راهی برای برآوردن نیازهای طبیعی، روانی، انسانی و شکوفایی و خلاقیت مورد توجه قرار داد، امروزه به شکل نفس‌گیری تا حد یک ضرورت زهرآگین اقتصادی تنزل یافته است؛ حتی تحصیل علم، ماهیت خود را از دست داده است. تفریح و اوقات فراغت که برای افراد متعادل می‌تواند لذت و آرامشی گوارا به همراه داشته باشد، امروزه برای کسب لذت‌های بیشتر و هیجان به صورت استرس‌زایی تداوم وضع ناگوار زندگی کاری شده است.
این پدیده به‌خاطر استرس دایمی است که در زندگی جدید جریان دارد. دکتر «والتر ب. کانن» آثار و عوارض وضعیت استرس را مطالعه و پژوهش‌های خود را در قالب نظریه عکس‌العمل جنگ و گریز ارائه کرد. بسیاری از موارد بیماری‌های قلبی، عروقی، گوارشی و تنفسی در شرایط استر‌س‌زا پدید آمده و تشدید می‌شود. 40 تا 50 درصدمراجعان به پزشک، مشکل روانی دارند . افسردگی‌ها و اضطراب‌ها که بسیاری از مردم جهان را گرفتار کرده، از پیامد‌های‌روانی وضعیت زندگی امروزی است.
این وضعیت، دو پیامد خطرناک برای تمدن جدید و منافع و نیروهای سلطه در این تمدن دارد که یکی به وجود آمدن مردمی بیمار، پریشان و سرکش که در قید و بند انضباط سیاسی نیستند و دوم، شکل دیگری از اندیشه‌ای مخالف که نظام دیگری را پیشنهاد می‌کند و برای دگرگونی نظام موجود می‌کوشد.
بنابراین باید برای مشکلات این زندگی چاره‌ای اندیشید. مراکز علمی که در خدمت نظام لیبرال سرمایه‌داری هستند، برای حل این مشکل، پژوهش‌هایی انجام دادند که حاصل آن، چند مورد بود: یکی طرح شیطانی عصر آکواریوس که به منظور ایجاد گروه‌های ابتذال بویژه بین جوانان بود تا به وسیله رقص‌های تند، سکس، روابط جنسی عجیب و غریب و استفاده از مواد مخدر تخلیه نیرو شوند؛ البته این روش، مطلوب همه نیست و دیگری روش‌های ملایم‌تر برای تخلیه استرس‌ها و بازسازی توان جسمی و روانی بود. در مورد دوم، مطالعات شرق‌شناسی کانون‌های استعماری به‌کار آمد و بودیسم و هندوئیسم به عنوان روش‌های معنوی خنثا مورد توجه قرار گرفت. معنویتی که آرامش، سازگاری با شرایط موجود و بی‌تفاوتی اخلاقی و سیاسی را در‌بر ‌دارد و تنها به آرامش و نجات انسان از رنج زندگی می‌اندیشد. جیمز هویت می نویسد:
« باید با این زندگی به تطابق و همنوایی برسیم یا لااقل به آن نزدیک گردیم… ایجاد تغییر در خودمان خیلی راحت‌تر و عملی تر از آن است که برای تغییرات و تحولات اساسی و بنیانی در محیط کوشش کنیم»
هواداران مدیتیشن در اهمیت و ضرورت روش پیشنهادی‌شان چنین پاسخ داده‌اند: « رشد سریع پیشرفت نیازمند آن است که مردم نیز با سرعت، از استرس‌های درونی خود رها گشته تا مشکل چند تکه شدن فزاینده اجتماع که به صورت بحرانی خارجی ظهور کرده است، حل شود. مردم باید انعطاف‌پذیر شوند. مردم بدون آن‌‌که به استرس زیادی گرفتار شوند، باید شیوه رویارویی با انواع مختلف نیازهای عاطفی و جسمی میان افراد را که به سرعت در حال تغییر است، بیاموزند. مردم باید با یافتن طریق رضامندی پایدار میان خود و نه صرفاً با نگریستن به نقش‌های اجتماعی خشن برای کام‌بخشی، خودکفا شوند. در مردم باید توان کامل یکنواخت کردن اختلافات به منظور تقویت غنای زندگی در میان این تغییر شتابان به وجود آید.»
مدیتیشن با نشستن راحت یا خوابیدن و به تصورات فشارآور ذهن بی‌تفاوت نگریستن و تسلیم و پذیرش در برابر این فشارهای عصبی، مردم را نسبت به فشارهای تمدن سرمایه‌داری مطیع می‌کند. محرومیت حسی حاصل از مدیتیشن، ویژگی‌های روانشناختی سلطه‌پذیری را در افراد به‌وجود می‌آورد. از مهم‌ترین آثار محرومیت حسی، (اختلالات ادراکی) و (تلقین‌پذیری) است این وضعیت روانشناختی وقتی با فشار تبلیغاتی رسانه‌های سرمایه‌داری همراه می‌شود، ساختار سلطه‌گرانه و سلطه‌پذیرانه حیات طبیعی را تثبیت و تحکیم می‌کند. حاصل سلطه‌پذیری روانشناختی و سلطه‌گری تبلیغاتی به صورت نسبی‌گرایی اخلاقی، مصرف‌گرایی اقتصادی و غوغا‌سالاری سیاسی (مبوکراسی) جلوه‌گر می‌شود.
مهمترین کارکرد مدیتیشن، دادن آرامش به افراد در جوامع پر استرس امروز نیست، بلکه تحمل‌پذیر کردن استیلا و استثمار سلطه‌گران سرمایه‌دار جهانی است. اما نماز، قیام و حرکت است. قیام نماز به معنای آمادگی برای قیام الله و حرکت برای حق است. در نظر عارفان مسلمان، قیام نماز نمادی از قیام عبد به حق و توحید عملی است هنگام نشستن مستحب است که پای چپ در زیر بدن قرار گرفته و پای راست روی آن باشد؛ به این معنا که من حق را برپا داشته و باطل را از میان می‌برم بنابراین نماز نه آمادگی برای سلطه‌پذیری، بلکه آمادگی برای جهاد و سلطه‌ستیزی است. این همه سر و صدا و تبلیغات با وصف‌های جذاب هوشیاری خلاق، آرامش، آگاهی متعالی و …. به ساده‌ترین بیان، پذیرش تسلیم در برابر نیروی سلطه‌گر در تمدن سرمایه‌داری است.

زنگ تفریحی برای بردگان سرمایه‌داری
مدیتیشن آثار مثبتی در جسم و روان انسان دارد. هربرت‌بنسن که به تحقیق روی این آثار پرداخته مجموعه ‌آن‌ها را زیر عنوان عکس‌العمل ریلاکسیشن معرفی کرده است. پیامد‌های مطلوب مدیتیشن عبارت است از: کاهش ضربان قلب و فشار خون شریانی، کاهش تعداد حرکات تنفسی و سوخت‌و‌ساز سلولی و لاکتات (ضایعات سوخت و ساز سلولی) در خون، کاهش فعالیت سیستم عصبی سمپاتیک و افزایش فعالیت پاراسمپاتیک و افزایش امواج آلفا از مغز و کاهش تنش عضلانی.
اگر چه کارکرد‌های سیاسی مدیتیشن که در مورد قبل بررسی شد، در شمار کارکردهای مخفی این عمل است، که هیچ‌گاه به آن تصریح نمی‌شود، اما بخش مثبت از کارکردهای آن مورد تاکید فراوان قرار می‌گیرید و معمولاً کتاب‌هایی که در این باره نوشته می‌شود، به اهمیت مدیتیشن در بازیابی توان جسمی و روانی برای انجام بهینه کارها و وظایف شغلی تأکید می‌ورزند.
نمی‌خواهم بگویم که تلاش برای سلامتی یا بهبود انجام وظایف شغلی بد است؛ اما این وضع را در کنار سلطه سیاسی و اقتصادی کسانی در نظر بگیرید که می‌کوشند با کنترل فرهنگی، معنویت و معرفت مردم را مهار کنند و توانایی آن‌ها را در خدمت به تحکیم شالوده نظام سرمایه‌داری و تامین منافع بی‌پایان سرمایه‌داران بهبود بخشیده و به‌کار گیرند.
یکی از ابعاد سکولار بودن این روش معنوی همین است که مهم‌ترین فایده‌ای که برای آن معرفی می‌شود، کامیابی در زندگی مادی و موفقیت‌های اقتصادی و شغلی است . یکی از کسانی‌که در این زمینه آثار بسیاری نگاشته و تلاش‌های بسیاری انجام داده، خانم شاکتی‌گو تبعه آمریکا است که حتی نام خود را از هندوئیسم اقتباس کرده است او که تحت تأثیر سفرش به هند و فراگیری هندوئیسم است، بر مبانی انسان‌گرایانه معنویت هندوئیسم تأکید کرده و می‌نویسد:
« برای خوشبخت و موفق زندگی کردن و استفاده از تجسم خلاق، هر‌چند باید مفاهیم معینی را امکانپذیر بدانید، اما لازم نیست که به یکی از آرمان‌های ماورای طبیعی یا به قدرتی برون از خود، ایمان و اعتقاد داشته باشید. »
او معتقد است که کافی است ما در خیالمان آن‌چه می‌خواهیم، تجسم کنیم و به آن باور داشته باشیم، پس از آن، نیروهای دریایی، ما را به سوی آن هدایت کرده و در دستیابی به آن مدد می‌رساند.او برای روند عملی طرح خود چهار مرحله بیان می‌کند:
1. هدف خود را تعیین کنید؛
2. آرمان یا تصویری روشن بیافرینید؛
3. اغلب اوقات بر آن تمرکز کنید؛
4. به آن انرژی مثبت بدهید.
برای انجام این مراحل باید در وضعیت آلفا یا حالت مدیتیشن قرار گیرید. او می‌گوید: باید به شهود درونی توجه کرد و آن را به عنوان هدایتگر پذیرفت؛ چون او شما را به سوی بهترین وضعیت هدایت می‌کند . «گواین» هیچ‌گاه معیاری را مشخص نمی‌کند که صدای درون چیست و چه می‌گوید و چرا درست می‌گوید و از کجا می‌آموزد؟ ادعاهای او نه تنها اثبات‌پذیر نیست، بلکه ابطال‌پذیر هم نیست؛ زیرا اگر شما به ندای درونتان گوش دهید و نتیجه خوشایندی نگیرید، حتما اشتباه شنیده‌اید و آن ندای درونی شما نبوده یا القای دیگران بوده یا خواسته‌های نادرستی که براساس تکیه بر بیرون وجودتان در شما برانگیخته شده است. او تصریح می‌کند راه مهارت‌یافتن در شهود درونی یا شنیدن صدای درون راه سعی و خطا است. فقط با این معیار که در نهایت اگر احساس رضایت کردید، درست شنیده‌اید و در غیر این صورت اشتباه کرده‌اید.
مهم‌ترین فایده نظریات شاکتی‌گو این است که به اسم گوش دادن به صدای درون، ما را مطیع فریادهای تبلیغاتی زندگی امروزین می‌کند؛ فریادهایی تکراری که انعکاس آن ناخواسته در درون ما طنین می‌افکند.
اگر کمی با روانشناسی تبلیغات آشنا شویم و توجه کنیم که در نظام سرمایه‌داری نه تنها اقتصاد، بلکه سیاست و فرهنگ نیز با تبلیغات و دستکاری تمایلات، ذوقیات و اندیشه مردم مدیریت می‌شود، آن‌گاه به خوبی معلوم می‌گردد در زمانی که سخت‌گیری‌های علمی برای اثبات یک نظریه بسیار پیچیده شده است، چگونه نظریات کسی مانند شاکتی‌گواین در کتاب‌ها و موسسات بسیاری با حمایت مراکز علمی وابسته در جهان تبلیغ می‌شود. معمولاً نویسندگانی نظیر: شاکتی‌گواین، آنتونی‌رابینز، وین دایر، ناپلئون‌هیل، کنت‌بلانکارد و و دیگران که از پوشش تبلیغاتی خوبی برخوردارند، آرامش، شکوفایی، رضایت‌مندی و کمال فردی را در توفیقات مادی و دانستن راه ثروتمند شدن می‌دانند و می‌کوشند آن را به همه مردم جهان بیاموزند. با این همه معلوم نیست چرا روز‌به‌روز تراژدی فقر و گرسنگی در جهان دردناکتر می‌شود؛ حتی در آمریکا که محل زایش این تئوری‌ها است، تعداد افراد بی‌خانمان رو به افزایش است!
البته حرف‌های آن‌ها برای ما که در تمدن سرمایه‌داری زندگی می‌کنیم، بسیار خوشایند است؛ زیرا راه هماهنگ‌شدن با ارزش‌های همین تمدن را به ما می‌آموزند و سلطه‌پذیری سیاسی و اقتصادی را برای ما توجیه می‌کنند تا ستم‌ها و سلطه را زیبا ببینیم و راحت و بی‌دردبپذیریم. یاد می‌دهند که مدیتیشن کنید و آن‌چه دوست دارید، به آن برسید، به تصور آورید و بعد برای رسیدن به آن تلاش کنید. همواره نیمه پر لیوان را ببینید و به فکر پر‌کردن نیمه خالی آن نباشید. چون نمی‌توانید جهان را تغییر دهید. پس باید هماهنگ شوید، به کسانی توجه کنید که ثروتمند شده‌اند. پس مدیتیشن کنید، ریلاکس باشید و در تخیلات خود غوطه‌ور شوید و بکوشید و از کوششتان لذت ببرید تا بمیرید. البته این آخری را نمی‌گویند، چون این مطلب رویارویی با حقیقت و کلید معنویت راستین است و با خیالات خوشایندی که رضایت و آرامش و کمال‌فردی موهوم را برای ما می‌سازد، تعارض دارد. معنویت و عرفان اسلامی با شریعتی روشن، انسان را از سرگردانی در امکانات نامحدود انتخاب و ناخودآگاه تسلیم خواسته دیگران شدن به سامانی روشن می‌رساند و آرامشی می‌دهد که خود زمینه رسیدن انسان به کمال حقیقی و شکوفایی معرفت فطری است. عرفان سکولار – یعنی عرفان بدون خدا و معاد – عرفان بدون شریعت و آیین خواهد بود و آن‌گاه که خدا برود، باید به انتظار شیطان و غلبه طاغوت نشست. آرامش، تلاش و کوشش، رضایتمندی و نعمت و برخورداری خوب است و بخشی از تعالیم معنوی اسلام را تشکیل می‌دهد، اما نه به قیمت از دست رفتن عزت انسانی و نه به بهای پذیرش ستم و سلطه دنیا‌مداران، بلکه اگر انسان به عظمت وجودی خود در ربط با پروردگار توجه کند و زندگی حقیقی در سرای دیگر را که پایان نخواهد داشت، فراموش نکند، عرفان و معنویت او حسینی (ع) می‌شود و عزت و ذلت را به‌درستی تشخیص می‌دهد و از چشمه جوشان عرفان و معنویت حقیقی و ابدی بهره‌مند می‌گردد.


نوشته شده در  پنج شنبه 86/12/16ساعت  12:45 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

نقد عرفان پست مدرن - حمید رضا مظاهری سیف

چکیده
عرفان مسیری است که انسان را به نوعی دیگر از معرفت و شناخت می‌رساند که با معرفت حسی و ظاهری متفاوت است. به همین منظور باید ابزار دیگری را برای سالک پدید آورد یا در درون او کشف کند تا بتواند راه دستیابی به معرفتی دیگر را هموار سازد.مکاتب عرفانی گوناگون در سراسر جهان همیشه به نوعی معرفت درون بینانه که با شهود قلبی و درونی دریافت می‌شود، اشاره دارند و برای استفاده از آن تلاش می‌کنند. همین تلاش، نیاز به برنامه‌ عملی خاصی را پدید می‌آورد که اگر از سوی خداوند و به واسطه پیامبران به انسان برسد، شریعت نام دارد.بی‌تردید با پذیرش این که انسان را خالقی دانا و حکیم آفریده که از همه اسرار وجودش آگاه است، باید اعتراف کنیم شریعت الاهی بهترین راه شکوفا‌سازی استعداد‌های نهفته عرفانی است و با عمل به شریعت می‌توان به عرفان راستین رسید. از این رو این شریعت به همه پیامبران رسیده است خداوند به حضرت محمد(ص) می‌فرماید:«شرع لکم من الدین ما وصی به نوحاً و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی ....» آیینی را برای شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود و آن‌چه را بر تو وحی فرستادیم، به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم.....
سید حیدر آملی رابطه شریعت و حقیقت عرفان را به پوست بادام و روغن بادام تشبیه می‌کند. اگر این پوست نباشد، آن مغز فاسد و تباه می‌شود و تازگی‌اش را از دست می‌دهد و اگر آن مغز شیرین و تازه نباشد، این پوسته بی‌ارزش است.بزرگان اهل معرفت همواره اصرار دارند که بدون شریعت نمی‌توان به مسلک عارفان درآمد و به حقیقت رسید؛ زیرا اگر راه الاهی طی نشود، به جای مکاشفات و مشاهد‌ات رحمانی، اوهام شیطانی به درون انسان هجوم می‌آورد و فرد به خیال این‌که در عرفان سیر می‌کند، به دام پندارهای شیطانی فریفته می‌شود.این مقال بر آن است که بگوید عرفان در صورتی که از شریعت فاصله بگیرد و برنامه‌های عملی الاهی را به دنبال ایمان به خداوند یکتا و معاد کنار گذارد، پایه‌ای برای استقرار سلطه در جامعه بشری شده و سلطه‌گران دنیا‌طلب را بر مردم مسلط می‌کند.
* * *
امروزه با همه شعار‌های زیبا و دلربایی که در جهان به گوش می‌رسد، همچنان سلطه‌گری در زندگی بشر باقی است.نیروی استکباری حیات طبیعی معاصر با هوشمندی تمام، نقاط ضعف خود را شناسایی کرده است و برای ترمیم و تقویت آن اقدام می‌کند. اما این وصله پینه‌ها تا عمق مبانی مدرنیسم پیش‌رفته و وضعیت پست‌مدرن را رقم زده است.
در دهه‌های اخیر مهم‌ترین جریانی که برابر تمدن غرب جلوه کرده و نشان‌گر کاستی‌های بنیادین در مبانی مدرنیسم بوده، جریان معنویت‌گرایی و بازگشت به دین است.
در این بین، معنویتی دروغین و فریبنده پدید آمد تا بحران معنویت را در زندگی مادی‌گرایانه اهالی تمدن غرب برطرف سازد. عرفان پست مدرن کارکردهایی دارد که در نهایت، تحکیم و تداوم شرایط سلطه‌گرانه و سلطه‌پذیرانه حیات طبیعی معاصر است.
بنای این پژوهش، نقد ساختار درونی (مبانی و شاخص‌های) عرفان‌پست مدرن است که هرگز قصد تطبیق ندارد؛ ولی از آن‌جا که سوگوارانه بعضی از متدینان، روش این عرفان را که مدیتیشن است، بر نماز تطبیق می‌دهند و با آن مقایسه می‌کنند، در بخش دوم مقاله چند سطر به تفاوت‌های نماز و مدیتیشن اشاره شده است.

بخش اول: مبانی عرفان پست مدرن
پست مدرنیسم
پست‌مدرن، دوران یا مرحله‌ای است که بنیان‌های عصر‌مدرن به چالش می‌رود و مورد تردید و پرسش قرار می‌گیرد. بحران مدرنیته، پست‌مدرنیته نامیده می‌شود .
دوران مدرن با رنسانس آغاز شد. آن‌گاه که نویسندگان و هنرمندان و دانشمندان موفق شدند تا سلطه متحجرانه قرون وسطایی را که به نام دین و خدا بر مردم روا داشته می‌شد، کنار بزنند و با صدر‌نشین کردن انسان و ارج گذاشتن به اندیشه‌ها، آرزوها وتمایلات و تمنیات بشری، طرح دیگری برای زیستن در‌اندازند.
در دوران مدرن، مردمان غرب کوشیدند تا اندیشه و تلاش خود را برای برآوردن آرزوها و ارضای تمایلات طبیعی به‌کار گیرند و برای رسیدن به بهشتی در زمین به راه افتادند؛ اما هر چه رفتند نرسیدند و در همین جا بود که از خود پرسیدند: آیا درست می‌اندیشیدیم؟ آیا راهی که پیمودیم درست بود؟ چرا با کنار گذاشتن دین و ماورای‌طبیعت به آرامش و آزادی نرسیدیم، بلکه پریشان و آشفته شدیم؟ چرا با دانش و تکنولوژی به رفاه نرسیدیم؟ بلکه در یک قفس آهنین اسیر شدیم؟ در خلال این تردید‌ها حتی گروهی مدرنیته را «کسوف عقل» خواندند. این پرسش‌ها وضعیت پست‌مدرن را پدید آورد.
مدرنیته بر خود بنیادی خرد جزئی انسان استوار بود؛ خردی که در پی کشف حقایق متعالی عالم نیست، بلکه در جست‌و‌جوی رسیدن به حد‌اکثر کامیابی در دنیا است . بنابراین لذت‌گرایی، زرسالاری، نفی دین و شریعت، حس‌گرایی روش‌شناختی و تجربه‌گرایی معرفت‌شناختی و بسیاری از مقولات دیگر را می‌توان به عنوان مبانی مدرنیته معرفی کرد. اما از همه مهم‌تر، سه اصل انسان‌گرایی (اومانیسم)، دنیا‌گرایی (سکولاریسم) و عقل‌گرایی (راسیونالیسم) است. در این میان، همه مبانی اصلی و غیر آن، همچنان در وضعیت پست‌مدرن باقی است و فقط عقل‌گرایی، یعنی عقل جزئی و مادی که برای ارضای تمایلات و برآوردن تمنیات دنیایی انسان به‌کار می‌آید، مورد تردید قرار گرفته است. خود بنیادی انسان به عنوان فاعل شناخت با عقل جزئی متزلزل شده اما هنوز این بشر زمین خورده،خود بنیادی خویش را ترک نکرده است، بلکه راه‌های غیر عقلی را برای جبران کاستی‌های خرد مادی در برآوردن آرزوهایش به‌کار آورده و می‌آزماید.
عرفان پست‌مدرن تلاشی است تا ساکنان خیابان شلوغ مدرنیته، مقداری از رنج‌ها و پریشانی‌های خود را کاهش ‌دهند و تا حدودی لذت آرامش درونی را بیابند و با متوقف کردن جریان عقل جزئی و ذهن پر مشغله، نوعی معرفت درونی و شهودی را تجربه کنند.
در این گیر و دار، غرب به مرام‌های معنوی شرق روی آورده و برنامه‌هایی را براساس مبانی تمدن غرب طراحی کرده است.
عرفان پست مدرن که مهم‌ترین مبلغ آن در غرب، «ماهاریشی ماهش» نام دارد، نوعی از هندوئیسم است که با برخی آموزه‌های بودیسم ترکیب شده و به نام مدیتیشن متعالی (Transcendental Meditation) با نام مخفف (TM) ارائه شده است. در این عرفان مراقبه، تمرکز، آرامش، رهایی از رنج زندگی وجود دارد، اما آموزه‌های ماورای طبیعی هرگز. از یک سو هندوئیسم و بودیسم و از سوی دیگر اومانیسم و سکولاریسم به عنوان مبانی این عرفان قابل طرح است.

هندوئیسم
هندوها دین خود را آیین ازلی می‌دانند و پیامبری برای آن نمی‌شناسند. اصول اعتقادی، آیین‌ها و خدایانی که در هند وجود دارد، فراوان است و در کتاب‌های تاریخ ادیان و تاریخ فلسفه شرق صفحات بسیاری به بررسی آن‌ها اختصاص یافته است. بنابراین، آن‌چه برای این پژوهش مفید است، شرح بعضی مفاهیم کلیدی این مرام عرفانی است که در ذیل می‌آید:

1. برهمن: او خالقی است که در آغاز جهان وجود داشته و در مرکز همه موجودات و خدایانی است که کل جهان هستی را به‌وجود می‌آورند و خدایان دیگر مانند خدای آتش (آگنی) و خدای باد (وایو) فرمانبردار او هستند.
پل دوسن می‌گوید:« برهمن علت ماقبل زمان است و جهان به منزله معلولی است که از آن ظاهر شده است. اتصال باطنی عالم به برهمن و یگانگی آن با ذات برهمن موجب شده است که آفرینش توسط او و از ذات او به وقوع پیوندد.»
بنابراین برهمن ذات مطلق و واحد الاهی است که همه جهان در او و او در همه جهان است و در این هویت است که توحید کامل را در سطح وحدت وجود مشخص می‌سازد.

2. آتمن (Atman) و جیوه (Jiva) :جیوه روح فردی است که زندگی هر فرد در گرو آن است. این روح فردی حقیقتی، بیکران و نامتناهی است که در بند تعینات محدود شده است و در صورتی‌که از این تعینات و حدود رها شود و به برهمن پیوندد، آتمن نامیده می‌شود.
روح فردی بر اثر محدودیت‌هایی نظیر همراهی با تن دچار مشکل شده و از حقیقت متعالی خود در مقام آتمن و این همانی با برهمن فرو می‌آید.
آتمن، نور درونی انسان است که در دل جای دارد و همان پوروشه است که از دانایی تشکیل شده است. … آتمن واقعاً برهمن است که از درک … تشکیل شده است.
در کتاب مقدس هندوها اوصاف و ستایش‌هایی که برای برهمن ذکر شده، برای آتمن یعنی حقیقت انسان نیز آمده است.
« آن‌که او در زمین جای دارد … در آب‌ها … در آتش … در جو … در نسیم… در آسمان… در آفتاب… در چهار سوی افلاک… در ماه و ستارگان… در ظلمات…. در نور…. آن‌که در همه چیز سریان دارد و با این همه، غیر از همه چیز است.
آن‌که ناشناخته همه را انجام می‌دهد، آن‌که در پیکر همه چیز‌ها است، آن‌که از درون همه چیز را در ید، اختیار دارد او روان تو است، مراقب درونی و جاودانه. او است بینای نادیده و شنوای ناشنیده و اندیشمندی که اندیشه را بر کنه او راهی نیست و فهمیده‌‌ای که فهم را بر او دستی نه و با این همه غیر از نادیده… ناشنیده… ادراک ناشونده است… او روان تو است، مراقب درونی و جاودانی.»
در این مکتب عرفانی دو جمله معروف است: «تو آن هستی» و «من برهمن هستم». اوپانیشاد، اساتید و مفسران بزرگی داشته است که یکی از برجسته‌ترین و تأثیر‌گذار‌ترین آن‌ها، شانکارا است. او مقام آتمن را حتی از آناندا (ananda) مبرا می‌داند. آناندا وجد و شادی در مقام سرمدیت ولایتغیر و بلاتعین هستی است. اصل واقعی عالم و ذات نامتناهی برهمن است. شانکارا، آتمن را از آناندا که وجه توصیف شده و تجلی یافته برهمن است، برتر می‌داند؛ زیرا برای برهمن وجهی مستور قایل است و آتمن را در آن مرحله نیز با برهمن یگانه می‌داند. اصل همسانی و یگانگی آتمن- برهمن، یکی از آموزه‌های بنیادین عرفان هندویی و اوپانیشادها است که همه هندوشناسان و مفسران اوپانیشاد بر آن تکیه دارند؛ یعنی کشف این حقیقت که آتمن همان برهمن است. نیروانا (nirvana) به معنای فنا و اوج سلوک عرفان هندویی است. شانکارا می‌نویسد:
« من واقعا برهمنم یکی بدون دومی، بدون لکه، حقیقت بدون آغاز، ورای تصوراتی چون تو یا من، این یا آن، جوهر لذت و سرور ابدی، حقیقت اعلا»
بنابراین در هندوئیسم به ویژه فرقه سمارتو، برهمن (Smartava Brahman) که شانکارا پایه‌گذار آن بود، حقیت همان برهمن – آتمن است و هرچه غیر از آن توهم است.

3. مایا (Maya): از نظر لغوی به معنای «نَه آن» است و اصطلاحاً به وضعیت توهمی و فریبندگی جهان گفته می‌شود؛ این‌که در زندگی روزمره، برهمن و عظمت آتمن فراموش می‌شود و هر چیزبه طور مستقل از برهمن به‌نظر می‌رسد. مایا «عبارت است از چیزی که در تاریکی جهل قرار دارد و در روشنی نور دانش راستین نیست.»

4. سامسارا (Samsara): به معنای تناسخ یا تولد‌های مکرر در دنیا و بازگشت به این جهان پس از مرگ و تحمل رنج زندگی مجدد است. تا وقتی انسان خود را از مایا رها نکند و به این حقیقت پی نبرد که جهان از برهمن است و به خودی‌خود چیزی نیست، در گیرودار زندگی و مرگ‌های متوالی اسیر بوده و به این جهان باز می‌گردد.

5. موکشا (Moksa): به معنای رهایی و نجات از کارما است. اگر معرفت انسان از مایا رها شود، زندگی او نیزاز چرخه کارما خارج می‌شود و روح فردی (جیوه) به روح کلی (آتمن) تبدیل شده و به برهمن می‌پیوندد. در این وضعیت، دیگر علتی برای بازگشت به این جهان وجود ندارد.

6. کارما (Karma): به معنای کار و انجام وظیفه است و در متون مقدس هندی (وداها) به اعمالی که در مراسم مذهبی انجام می‌شود، مانند قربانی، نذورات، خواندن سرودهای مذهبی و گفته می‌شود.

7. جنانا (Jnana): به معنای دانایی و فرزانگی است. هدف از انجام عبادات و مراسم و مناسک مذهبی در هندوئیسم، رسیدن به دانایی و شناختی است که براساس آن، حقیقت یکتای «آتمن – برهمن» شناخته و «موکشا» حاصل می‌شود.
شانکارا در تفسیر یکی از بخش‌های اوپانیشاد، بین طریق کارما برای رهایی و جنانا تفاوت قایل شده است و می‌نویسد:
«این دو طریق که تمام اصول «ودا» برآن بنا شده، عبارت است از: راه کردار و انجام تکالیف شرعی که خاصیت آن، تعلق به عالم است و دیگری، راه نهی از کردار که خاصیت آن، تجرد ورهایی از قیود عالم است.»
شانکارا معتقد است که باید برهمن را در مقام نفس فردی شهود کرد و شناخت؛ ولی عبادات و مناسک ما را به سویی می‌برد که آن را بیرون و برتر از خود انکاریم و فقط او را بپرستیم، نه این‌که بشناسیم. او تصریح می‌کند که پرستش «اوپانسه» با شناخت «جنانا» تفاوت دارد و بهتر است که به‌دنبال رهایی از راه شناخت باشیم و عبادت و شریعت را کنار گذاریم. البته او به‌جای عبادت، ریاضت، آوارگی و ترک دنیا را پیشنهاد می‌کند، نه تنها عبادت را کنار گذاریم بلکه همه چیز این جهان را کنار گذاریم تا به رهایی از چرخه تناسخ، تولدها، رنج‌ها و مرگ‌های دوباره برسیم.

بودیسم
بودا به معنای «روشن» لقب شاهزاده‌ای است که از خانواده و زندگی خود دست کشید و برای جست‌و‌جوی حقیقت به مرکز راهبان پناه برد. او پس از آموزش‌هایی که از مرشدان هندویی خود فراگرفت و پس از مراقبه‌های سخت و طولانی، بودیسم را پایه‌گذاری کرد.
او قرن ششم پیش از میلاد مسیح در دورانی می‌زیست که اعمال و عبادات هندویی چنان دشوار و پیچیده شده بود که برای عده‌ای و تنها با کمک روحانیان و برهمنان انجام آن امکان داشت؛ از این رو در طریقت بودا که واکنشی به این شرایط بود، نه از برهمن و خدایان خبری است و نه از عبادت و شریعت اثری. بودا که شاید بتوان او را اصلاحگری در هندوئیسم دانست، می‌کوشد جهان‌بینی و مرامی را پیش نهد که در آن، انسان در تلاش است تا به منظور رهایی خود از رنج دنیا، حقیقتی درونی را کشف کند. در این‌جا نیز می‌کوشیم با بررسی چند مفهوم کلیدی در این مکتب تا حدودی پرتو بر چهره آن اندازیم.

1. دوکا (Duhkha): به معنای رنج است که چهار حقیقت شریف را بودا درباره آن بیان کرده است.
یک. رنج در هر جای دنیا وجود دارد.
دو. رنج به زنجیره‌ علت‌های دوازده‌گانه مربوط است.
سه. توقف یا پایان رنج ممکن است.
چهار. راه‌های هشتگانه‌ای برای پایان رنج و رهایی انسان وجود دارد.

2. دارما (Dharma): زنجیره‌ای از علل دوازده‌گانه است که ازنادانی(‌اویدیا: Avidya) آغاز می‌شود تا تناسخ و زندگی‌های پی در پی که در رنج ادامه می‌یابد. این حلقه‌های دوازده‌گانه عبارت است از: نادانی، کرمه‌سازها (زمینه و ظرفیتی برای توهم پایداری و واقعیت جهان)، دانستگی [کاذب]، نام و شکل [اصالت جهان فانی]، حواس، تماس، احساس، تشنگی و تمنا، دلبستگی، وجود یا شدن [استعداد بازگشت به این جهان پس از مرگ]، تولد دوباره، رنج. «سو‌بندو» توضیح می‌دهد که چون در زندگی پیشین درباره معنای عظیم وجودمان نادان بودیم، تمایلاتمان را آزاد می‌گذاشتیم و از همین‌جا کرمه‌سازها دانستگی ذهنی یا وهمی را برای ما ذخیره کرده و به شکل‌ها، نام‌ها و حواس گرفتار شده و اسباب تولد دوباره را فراهم کردیم دارما در بودیسم از اهمیت والایی برخوردار است تا جائی که بودائیان آن را نام مکتب خود می‌دانند؛ زیرا کل آموزه‌های بودیسم در آن است. اگر رنج می‌کشیم برای دارما است و راه نجات هم شناخت آن است.

3. نیروانا (Nirvana): وضعیتی است که «دارما» شناخته شود، مثل سراب هنگامی که به نزدیک آن می‌رسی و شاید فنا تا حدودی آن را بیان کند. ولی به هر حال قابل توصیف و شناخت ذهنی نیست،چون از سنخ دیگر است.
بودائیان سه نوع شناخت را معرفی می‌کنند:
«پرکلپیته» یا دانستگی موهومی که در دارما وجود دارد. ریشه آن نادانی و میوه‌اش رنج است.
«پرتنتره» یا دانش تنیده شده برای کسی که هنوز به روشن‌شدگی (بودهی) نرسیده و شامل اعتقادات واعمال مذهبی می‌شود. کسی که می‌کوشد به روشنی برسد و به تامل وریاضت می‌پردازد، از این نوع دانایی بهره‌مند است.
«پرگیا» که با درک تهی بودن (شونیتا) و پوچی دارما در حالت نیروانا پدیدار می‌شود. وقتی بفهمی این جهان هیچ بر هیچ است و از زنجیره دارما رها شوی، تهی بودن و خلأ را از درون یافته وسه اصل بودایی را کشف می‌کنی.
یک. همه چیز ناپایدار است.
دو. همه چیز رنج است.
سه. هیچ چیز ذات ندارد.

4. دیانا (Dhyana): به معنای مراقبه، تمرکز، تامل‌درونی و انتظار گشایش درون است که در انگلیسی «maditation» نامیده می‌شود.
بودا برای رهایی از رنج دارما مردم را به هشت راه نجات توصیه می‌کرد: دیدگاه درست، قصد درست، سخن درست، اعمال درست، امرار معاش درست، کوشش درست، توجه درست، تمرکز درست. که شش مورد اولیه مقدمه‌ای است برای دو مورد اخیر، یعنی توجه و تمرکز درست که در دیانا صورت می‌گیرد و رسیدن به پرگیا و نیروانا را میسر می‌سازد. بودا پیشنهاد کرد که به جای شریعت دشوار و پیچیده آن دوران هندوها، راه میانه‌ای در زندگی پیش گرفته شود و بیشتر به مراقبه و تمرکز پرداخته شود؛ زیرا راه نجات انسان این راه است.
«گوده‌پاده» استاد شانکارا این دیدگاه را که رنج انسان به سبب جهل است و برای رهایی آن باید به دیانا پرداخت و به فراشناخت (پرگیا) و نیروانا رسید به هندوئیسم وارد کرد و شانکارا با تطبیق این نظریات با آموزه‌های اوپانیشادها، مکتب «سمارتوبرهمن» را پایه‌گذاری کرد و ماهاریشی‌ماهش که پیرو مکتب شانکارا است، برای تعلیم و ترویج بعضی آموزه‌های این مرام معنوی که عرفانی بدون شریعت و مبتنی بر اومانیسم و سکولاریسم است، تلاش می‌کند.
هدف ما از مرور آموزه‌های بودیسم و هندوئیسم نه برای نقد این دو، بلکه به منظور شناخت ریشه‌های عرفان پست مدرن و نقد عمیق و آگاهانه آن است.

اومانیسم
اومانیسم به معنای اصالت انسان یا انسان‌گرایی، نوعی رویکرد به منزلت و ارزش‌های وجودی انسان است که در برابر تحقیرهای کلیسای قرون‌وسطا بر انسان در نیمه دوم قرن چهاردهم در ایتالیا، شکل گرفت. «اومانیسم، پارسایی تنگ‌نظرانه‌ای را که کلیسا مقرر می‌داشت، تاب نمی‌آورد، نمی‌خواست از طبیعت به عنوان دامی فریبنده بهراسد، نمی‌خواست نفس را پلید به شمار آورد و فضیلت را تنها در ترک زاهدانه زندگی بیابد. آموزه کلیسای قرون وسطا اعتقاد به گناهکاری ذاتی بود. (اعتقاد به این‌که روح و جسم به کلی از یکدیگر جدا هستند و چون آدمی جز از راه جسم توانایی نمایش روح را ندارد، گناهی اجتناب‌ناپذیر را به دوش می‌کشد. [و آمرزش این گناه با رنج و زهد میسر است، چنان که عیسی رنج کشید]) اما آموزه اومانیسم، پاک‌نهادی ذاتی بود.»
ارج نهادن به منزلت انسان در این جهان و انکار تمایز ارزشی میان جسم و روح و دنیا و آخرت به این نتیجه می‌رسد که تمایلات بشری در حیات طبیعی و دنیایی ارزشمند و قابل توجه است و از همین جا است که بذر سکولاریسم و دنیاگرایی در زمین اومانیسم کاشته و روییده می‌شود.
حذف تمایز ارزشی میان جسم و روح و شهر زمینی و شهر آسمانی، دو صورت را بر می‌تابید: یکی پذیرش ارزشمندی قدسی بودن روح و جسم و کنار گذاشتن مبنای تمایز. دوم پذیرش مبنای تمایز و حذف ماورای طبیعت و کنار‌گذاشتن اعتقاد به بعد روحانی، خدا، معاد و دین. «البته با توجه به حال و هوای آن روزگار، دشوار بود که اومانیست‌ها خود را مذهب ستیز به شمار آورند.»
در مرحله اول، اومانیست‌ها مذهبی بودند و فقط انتقاداتی از کلیسا داشتند؛ ولی در نهایت دو راه طی شد که «ژاک‌مارتین» آن را اومانیسم خدا محور و اومانیسم انسان محور نامید. اومانیسم انسان محور سه مرحله را پشت سر گذاشته و امروز به ضد خود تبدیل شده است، یعنی با این‌که هنوز نامی از اومانیسم و حقوق بشر باقی است، ولی به روشنی این واژگان برای رفتارهای ضد انسانی و ضد حقوق بشر به‌کار می‌رود.
مرحله اولی که انگاره اومانیسم گذرانید، آن بود که ریشه‌های تغذیه‌ کننده‌اش را به فراموشی سپرد؛ زیرا در آغاز، اومانیسم با مطالعه آثار یونان باستان نظیر افلاطون و ارسطو و آرزوی بازگشت به آن دوران شکوفایی هنر و اندیشه پدیدار گردید. اما در قرون شانزده و هفده، روند اومانیسم به این‌جا رسید که براساس قدرت عقل انسانی تمدنی تازه بسازد. در این دوران هنوز زیر تأثیر رفورمیسم مسیحی عمل می‌کرد و شاید بتوان آن را دوره طبیعت‌گرایی مسیحی نامید.
مرحله دوم، قرون هجده و نوزده یا عصر روشنگری بود که خود را از استانداردهای فوق طبیعی جدا ساخت و معتقد شد که باید خویشتن را از خرافات مذهب و‌حیانی رها کرد و در معرض خوبی و نیکی طبیعی و فطری قرار داد. این دوره خویش‌بینی بر این آموزه آزموده نشده «روسو» استوار بود که اگر انسان به حال خود رها شود، وضعیت طبیعی عادلانه‌تر و بهترین زندگی را رقم می‌زند. چون این پندار نادرست بود و اومانیست‌ها توجه نداشتند که اعتقاد به خدا ضامن هر خیر در زندگی بشر است، مرحله سوم اومانیسم صورت بندی شد.
در مرحله سوم که قرن بیستم را پوشش داد و به قرن بیست‌و‌یکم نیز رسید، اومانیسم نتیجه‌ای مبنی بر براندازی همه ارزش‌های انسانی برای رسیدن انسان برتر به قدرت و سلطه مطلق، زندگی انسانها را در جهان زیر تأثیر دارد. نیچه با اعلام مرگ خدا، مرگ همه ارزش‌های انسانی را اعلام کرد و تنها ارزش، رسیدن به قدرت است، آن هم برای کسی که می‌تواند.
جمع کردن میان انسان و خدا یا فراموشی خدا و ملاحظه انسان به عنوان محور هستی در تفکر هندوئیسم و بودیسم به خوبی وجود دارد. در بودیسم اساساً اعتقاد به خدا وجود ندارد؛ بلکه محور در آن، مرام عرفانی «دارما» یا همان زنجیره علّی است که از جهل آغاز و به رنج ختم می‌شود که سایه موهوم خود را بر همه جهان زیست انسان افکند و عارف کسی است که با تمرکز و رعایت هشت راه رهایی، حقیقت پوچ آن را کشف کرده و به نیروانا یا فراشناخت (پرگیا) برسد و پوچی و خلأ (شونیتا) را دریابد.
در هندوئیسم نیز نظریه آتمن – برهمن به راحتی هر فاصله و تمایزی را میان انسان و خدا نفی می‌کند و با مراحل اولیه اومانیسم به راحتی کنار می‌آید. شانکارا حتی آتمن را به معنای مطلق نفس به کار می‌برد و آن را همزمان بر ذات خدا و ذات انسان اطلاق می‌کند ومیان آن‌ها هیچ تمایزی را منظور نمی‌کند.
با توجه به این هماهنگی‌ها، عرفان پست‌مدرن با رگ و ریشه بودایی و هندویی به راحتی می‌تواند در تمدن غرب بر مبنای اومانیسم جایگاهی پیدا کند.
علاقه‌مندان به عرفان پست مدرن مدعی‌اند که در این روش بدون اعتقاد به خدا و شریعت می‌توان در درون خود به کاوش و تأمل نشست و نشاط و آرامش معنوی را تجربه کرد.
البته این مطلب اشکالی ندارد، غیر از این‌که این منبع آفرینندگی درونی به هیچ منشأ متعالی و ماورای انسانی متصل نیست. در این مرام معنوی، انسان جدای از خداوند – که می‌تواند حامی و پشتوانه قدرت انسان باشد – معرفی نمی‌شود. در حالی که اگر به نامحدود بودن نیروی درون معتقد باشیم، هیچ تبیینی جز اتصال به قدرت خداوند یکتا نمی‌توان برای آن یافت. کنار‌گذاشتن او که قدرت انسان و بلکه همه هستی برای او و جلوه او است، گذشته از این‌که دروغی بزرگ است، ریشه‌های اومانیسم غربی را نیز آبیاری می‌کند.
همه انسان‌ها به ضعف و ناتوانی‌های خود واقف هستند: این‌که به دیگران محتاجند با یک دگرگونی کوچک بیمار و بستری می‌شوند و در این دنیای تنگ همواره مجبورند در بین خواسته‌های خود دست به گزینشی بزنند و هیچ‌گاه نمی‌توانند به هر آن‌چه می‌خواهند، دست‌یابند. این‌ها واقعیاتی است که کسی انکار نمی‌کند. در این شرایط، ظرفیت شناختی و هوشیاری انسان دو کار‌کرد می‌تواند داشته باشد: یا نیروی بیکرانی را ببیند و در پیوند با او بکوشد تا مشکلات را پشت سر بگذارد و ناکامی‌های دیگر را به امید کامیابی اخروی و برخورداری از اکرام خداوند تحمل کند یا پرده اوهام را بر همه رنج‌ها بکشد و خود را خلاص کند.
معنویت جدید و عرفان سکولار چون به خداگرایی ملتزم نیست، ناگزیر در بن‌بست اومانیسم، بهشتی موهوم و راهی خیالی برای خود پرداخته است. در این زندگی رنج‌خیز دنیا بویژه دشواری‌ها و ناملایمات تمدن جدید، که نمی‌تواند آن را به تنهایی تحمل کند، به تدریج به این گمان می‌رسد که همه این عالم یک بازی موهوم است و من با توهم این‌که نیروی مقاومت در برابر این مشکلات و گذر از آن‌ها را دارم، می‌توانم رنج و درد خود را کاهش دهم. ولی باید گفت که حل این مشکل تنها با اعتقاد به خدا به عنوان منبع بیکران نور و نیرو در درون و بیرون انسان ممکن است.

سکولاریسم
سکولاریسم با واژگانی نظیر: دنیا‌گرایی، دین‌زدایی، جدایی دین و سیاست و عرفی شدن معادل‌های فارسی این لغت همراه است.
نخستین بار این کلمه در معاهده وستفالی (Westphali) در سال (1648‌م.) به کار رفت و مقصود از آن، توضیح و توصیف انتقال زمین‌های تحت نظارت کلیسا به زیر اقتدار سیاسی غیر روحانی بود. علاوه بر آن،دیر زمانی بود که کلیسا کشیشانی را که در تشکیلات دینی و رهبانی خدمت می‌کردند، کشیش‌های دینی و آن‌ها که در خدمت جامعه و بیرون از تشکیلات دینی بودند، سکولار یا عرفی می‌نامید.
بعد از آن به کمرنگ‌شدن برخی از جنبه‌های دین هم سکولاریسم گفتند؛ برای نمونه نظریه «فروید» که منشأ دین را ناخودآگاه معرفی می‌کند یا «اگوست‌کنت» که دین را اساساً مربوط به دوران کودکی و پیش از بلوغ انسان می‌داند و پیشنهاد می‌کند که برای گذر از آن دوران و راه یافتن به بلوغ فکری و عصر علم و صنعت، مرام و اندیشه اومانیسم به جای مذهب بنشیند و کارکردهای انجام‌بخشی را ارائه دهد.
«مارکس»، دین و معنویت را ساخته و پرداخته طبقه سلطه‌گر بر طبقه زیردست می‌داند که باید با انقلاب کارگری، ایدئولوژی‌کمونیسم جایگزین آن شود.
«امیل دورکیم» نیز اتحادیه‌های صنفی و گروه‌های اجتماعی را جایگزین خوبی برای دین می‌داند؛ زیرا آن‌ها می‌توانند کارکردهای دین را که هویت‌بخشی افراد است، به خوبی ارائه دهند. ماکس وبر نیز با طرح نظریه عقلانیت و افسون‌زدایی از جامعه مدرن به مسأله حذف دین از زندگی بشر توجه کرده است، اما جایگزینی برای آن پیشنهاد نمی‌کند؛ زیرا کارکردهایی را در آن می‌بیند که پدیده‌های دیگر توان تولید آن را ندارند. او معتقد بود که اعتقادات معنوی رنج‌ها را قابل تحمل کرده و پیشرفت‌های بزرگ را پدید می‌آورد و بدون آن زندگی یک قفس آهنین است. از این‌رو هم جرج ویگل «مدعی بود که ما امروزه شاهد شکل‌گیری نوعی حرکت فراگیر احیاگرانه دینی در تلاش برای سکولاریسم‌زدایی از جهان، هستیم.»
این شکست سکولاریسم افراطی در عصر مدرن سبب شد که نوعی سکولاریسم تعدیل شده پیشنهاد شود و همین امر مبنای معنویت‌گرایی در عصر پست‌مدرن قرار گیرد. سکولاریسم تعدیل شده بر این مبنا است که انسان نیاز به دین و فراغت از زندگی مادی دارد؛ ولی نباید این نیاز به حوزه عمومی کشیده شود. «پارسونز در روند تحولات جاری در زیر ساخت اجتماعی، برای آینده دینداری در جوامع مسیحی غرب پیش‌بینی کرده و اشاره به موقعیتی دارد که در آن دین از هر‌گونه حضور در حیز اجتماعی معزول شده است و تنها برای قابل تحمل کردن زندگی در قفس آهنین دنیای تهی از معنا، به تعلق‌خاطر شخصی بدل می‌شود تا دلمشغولی اوقات فراغت وی گردد.»
بنابراین عرفان پست‌مدرن به گونه‌ای طراحی شد که کاملاً بر اصطلاح درونی فرد تأکید دارد و می‌تواند سختی‌های زندگی مدرن را قابل تحمل کند.
هندوئیسم و بودیسم که اعتقاد به معاد و حیات اخروی در آن کمرنگ است و به جای آن تناسخ و بازگشت‌‌های متوالی به این جهان را در بر دارد، می‌تواند زمینه خوبی برای هماهنگی با سکولاریسم تعدیل شده غرب باشد؛ زیرا هر دو می‌خواهند از رنج زندگی دنیا بکاهند ودر هر دو مرام، زندگی دنیا اعتبار دارد؛ زیرا پایان آن، تولدی دیگر را در پی دارد. انسان‌های خوب در بازگشت مجدد به جهان در طبقات بالای جامعه و بدکاران در طبقات پایین یا حتی به صورت حیوانات، گیاهان و حتی جمادات به دنیا باز می‌گردند.
در کاوشیتکی اوپانیشاد آمده است: «چه به شکل کرم یا میت یا ماهی یا مرغ یا مار یا ببر یا شخصی یا موجودی دیگر، تناسخ هر فرد بسته به علم و عمل او است.»
ولی چرا انسان درگیر چرخه سمسارا می‌شود و همواره به دنیا و رنج‌های فرساینده آن باز می‌گردد؟ پاسخ هندوئیسم این است که انسان وقتی علاقه‌مند و وابسته به چیزی باشد،برای آن عمل می‌کند و این به سبب تعلقی است که فرد دارد و این فشار و رنج که او را به عمل و تلاش واداشته است، موجب می‌شود که انسان پس از مرگ بار دیگر به این دنیا برگردد و رنج‌های گذشته را که به آن‌ها وابسته بوده، ادامه دهد؛ از این‌رو در بریهدار ‌نیکه اوپانیشاد آمده است: «میل آدمی تصمیم به وجود می‌آورد، تصمیم موجب عمل می‌گردد و عمل طالع آدمی را معین می‌دارد.» بودائیان نیز معتقدند تا انسان از زنجیر دار‌‌ما رها نشود و تهی‌بودن و پوچ بودن عالم را در نیابد، در چرخه سامسارا اسیر می‌ماند. البته چون معتقدند هیچ چیز پایدار نیست، می‌گویند حتی در سامسارا نیز کسی به‌طور کامل باز نمی‌گردد، بلکه برخی از ویژگی‌ها به زندگی دیگر منتقل می‌شود.
این اعتقاد سبب شد که آن‌ها اساس برنامه‌های عملی خود را بر پایه رهایی از رنج زندگی این دنیا بنیان نهند. در زندگی مدرن امروز هم که فشار‌های روانی و جسمی و ذهنی، انسان‌ها را پریشان نموده، مضمون رهایی از رنج زندگی یا «موکشا» بسیار جذاب به نظر رسیده و مورد توجه مرام‌های معنوی مدرن قرار گرفته است. این عقیده کاملا مناسب با علاقه انسان مدرن به زندگی این جهان و یافتن راه‌هایی برای حد‌اکثر لذت و بهره‌مندی از دنیا است. عرفان سکولار به انسان می‌آموزد که چگونه هر چه بیشتر توانایی خود را به کار گیرد تا کمیاب‌تر و موفق‌تر و راحت‌تر در دنیا و برای دنیا عمل کند.
ماهاریشی‌ماهش این روش معنوی را هوشیاری خلاق نامیده است: «منظور از خلاق، توان ایجاد تغییر و منظور از هوشیاری، توان جهت دادن به تغییر است. به این ترتیب اصطلاح هوشیاری خلاق، ظرفیت‌ذاتی آدمی را در تحمل پیشرفت توجیه می‌کند.»
در نتیجه این روش معنوی می‌کوشد تا انسان‌ها را برای تحمل مدرن و مقتضیات آن آماده‌تر سازد و آستانه تحمل فشار‌های آن را در مردم بالا برد.
علاوه بر انحصار کارکرد این جهانی عرفان پست‌مدرن، محدود شدن آن به حوزه شخصی افراد نیز بعد دیگر سکولاریست بودن این مرام معنوی است.
اصل طریقت عرفانی هندویی بر تامل درونی، مراقبه و رسیدن به معرفت‌نفس (برهمن – آتمن) بوده و طریقت‌های عبادی نیز به نوعی سکون، آرامش و کسب فیض در محضر خدایان بت‌گونه خلاصه می‌شود. هر کس باید از درون خود را رها سازد تا به کسب معرفت توفیق یافته و به آرامش رسد و به رنج دنیا خاتمه دهد.
البته این به معنای ترک زندگی نیست؛ هر چند مرحله کامل مراقبه و درون‌نگری عرفان هندویی با ترک دنیا و زندگی در انزوا تحقق می‌یابد، ولی مراحلی از آن برای همه قابل عمل است و در زندگی روزمره می‌توان جایی برای آن باز کرد تا به وسیله آن برای دقایقی از زندگی مادی گریخت و به مراقبه پرداخت. در بودیسم نیز اصل سیر‌ سلوک عرفانی وشهود تهی‌بودن و پوچی‌جهان و رسیدن به نیروانا و رهایی از رنج دارما با مراقبه امکانپذیر است. ماهاریشی‌ماهش با معرفی مدیتیشن. متعالی (t m) می‌کوشد این روش را به همه مردم جهان بیاموزد. او این روش را متعالی توصیف می‌کند تا نشان دهد که هر کس به آن عمل کند، به ورای تجربه بیداری و آرامش عمیق می‌رسد. به این صورت که روزی دوبار به مدت حدود سی دقیقه آرام و بی‌حرکت و راحت بنشیند یا دراز بکشد و با تنفس عمیق و آرامش ذهنی، آماده رسیدن به آرامش درونی و روانی شود.
طرفداران این روش مدعی‌اند که بدون اعتقاد به خدا و پیامبران می‌توان در درون خود مأوا گزید و نشاط و آرامش معنوی و درونی را تجربه کرد.
در مجموع با ملاحظه مبانی عرفان‌های شرق دور، همانندی‌هایی با برخی از مبانی تمدن غرب مشاهده می‌شود که زمینه‌های پدید آمدن عرفان‌های سکولار بر شالوده حیات طبیعی معاصر را فراهم می‌سازد. در بررسی شاخص‌های عرفان پست‌مدرن می‌بینیم که چگونه این معنویت جدید در متن تمدن رو به افول غرب جا گرفته است و در تحکیم شالوده‌های سلطه‌گرانه و سلطه‌پذیرانه آن به کار می‌آید.

منبع: http://www.porsojoo.com/fa/node/3522سایت درگاه پاسخگویی به مسائل دینی


نوشته شده در  پنج شنبه 86/12/16ساعت  12:40 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

مجید مجیدی تو مردی نه آنانکه در یک فیلم مثلا تاریخی سه عشق مثلثی می گذارند...

 آقای مجیدی! امسال وقتی فیلم «آواز گنجشکها»یت را در جشنواره دیدم، با خود می گفتم اگر بخواهم نقد یا یادداشتی بر این فیلم بنویسم چه خواهم نوشت. عبارتی که از آن موقع در ذهن خود تکرارش می کنم این است که «آواز گنجشکها فضای عجیبی دارد. از ابتدا تا انتهای فیلم، هر چند مستقیما از خدا صحبت نمی شود، اما خدا و ساحت غیب به نحوی ملموس و محسوس حضور دارد.» و حالا که سخنان خود ویرانگرانه ات را در برابر جسارت عبدالکریم سروش به حضرت رسول(ص) خواندم، ایمان آوردم که اثر هنری، بازتاب روح خالقش است.

من که یک دانشجوی معمولی سینما هستم، شاید بهتر بفهمم شخصی در مقام و موقعیت تو، چقدر باید مردانگی و شجاعت داشته باشد تا به این راحتی پرستی‍‍‍ژ روشنفکری خود را بشکند و فارغ از همه تبعاتی که سخنانش برایش خواهد داشت، غیرتمندانه از اعتقادات مذهبی اش دفاع کند. فقط یک ایمان قوی می تواند تو را به جایی رسانده باشد که با دست خود، آینده ات را در محافل مطبوعاتی و روشنفکری خراب کنی. می دانم که می دانستی سیل انگها و تهمتها نثارت خواهد شد، می دانستی که از این به بعد، فیلمهایت شاهکار هم که باشند، به چشم بسیاری از منتقدان نخواهند آمد. غولهای مدعی عرفان و دینداری که کلاه خود را سفت گرفته اند تا باد نبردش و انقلابیهایی که چنان اسیر سیاست بازی و قدرت طلبی شده اند که برای توهین یک سایت گمنام به نوه امام خمینی یقه جر می دهند، اما توهین آشکار قطب یک جریان قدرتمند سیاسی به پیامبر(ص) را ندیده می گیرند، باید دو زانو در برابرت بنشینند و مودب، دست بر زانو بگذارند و از تو درس فدا کردن آبرو و موقعیت را به خاطر پیامبرشان یاد بگیرند. درود خدا بر تو و رحمت بر شیر پاکی که خورده ای!

متن اعتراض شدید مجید مجیدی به عبدالکریم سروش

خالق فیلم سینمایی «آواز گنجشک‌ها» پس از گرفتن جایزه فیلم برگزیده انجمن روزنامه‌نگاران مسلمان، با قرائت متنی به جسارت عبدالکریم سروش (حسین حاج فرج الله دباغ) به مقام حضرت محمد(ص) به شدت انتقاد و از تمام آنان که در مقابل این جفای بی‌نظیر سکوت کرده‌اند گله کرد.

متن یادداشت مجید مجیدی به این شرح است:

خدای را شاکرم که در هیاهوی نغمه‌های ناساز، «آواز گنجشک‌ها» بر گوش‌های بسیار شنیدنی آمد و بر چشم‌های فراوان دیدنی. از انعکاس مثبت فیلم در این مدت کوتاه در میان گروهها و مخاطبان گوناگون سخن نمی‌گویم، اما در مقابل آنان که از تکرار و پیام تکراری فیلم سخن گفته‌اند می‌گویم هیچ ابایی ندارم اعلام کنم فیلم، مانند آثار قبلی من «بچه‌های آسمان»، «رنگ خدا»، «باران» و «بید مجنون» باز هم بر فطرت و نهاد پاک انسانی تاکید می‌کند. باز هم سخن از نیاز دنیای امروز یعنی معنویت است. بدون تکیه به معنویت، آنچنانکه در جای جای جهان می‌بینیم، انسان‌ها گرگ‌های درنده‌ای خواهند شد که درندگان وحشی نیز شرمنده ددمنشی‌های آنانند. در شرایطی که جای خالی «خدا» بیش از هر زمان و عصری احساس می‌شود و تاریخ گواه آنکه، بدون خدا هر عملی مباح و آزاد است، باید آزادگان نگران باشند و از آن میان هنرمندان آزاده. در این صورت چه باک از برچسب «تکرار» که اگر تکرار «مذموم» بود و ناپسند، باید اولین اعتراض و بزرگترین اعتراض را به پیامبران نمود که در طول اعصار و قرون، همه سخن تکراری بر زبان رانده‌اند و پیام تکراری «بازگشت به معنویت» را سر داده‌اند. وقتی «آواز گنجشک‌ها» در برلین به نمایش درمی‌آید و استقبال تماشاگران گوناگون و منتقدان ریز و درشت اینچنین بهت‌انگیز و حیرت‌آور می‌شود، من بر این باور استوارتر می‌گردم که اخلاق و معنویت گمشده عصر ماست و این مهم جغرافیا و مکان نمی‌شناسد. اعتراف می‌کنم که نگاه اینچنینی و موفقیت و اقبال آنچنانی را وامدار مکتبی هستم که در آستانه رحلت بزرگ پیامدارش رسول گرامی اسلام(ص) هستیم. وامدار پیامبری که از پس قرن‌ها ندایش را می‌شنوم که فرمود «من مبعوث شدم تا برتری‌ها و مکارم اخلاقی را به اتمام رسانم.» وامدار رسول رحمتی که بر نهاد و فطرت پاک انسانی تکیه می‌کرد و می‌فرمود «هر انسانی بر فطرت پاک زاده می‌شود، حتی اگر پدران و مادرانی کافر و مشرک داشته باشد.» وامدار پیامبری که نه تنها در عصر خود، که امروز نیز مظلوم و جفادیده است.

اگر روزگاری کودکان و دیوانگان سنگش می‌زدند و دندان و پیشانی مبارکش را می‌شکستند و در برابر، اندیشمندان دور از خدا شاعر و نادانش می‌خواندند، در جاهلیت نوین نیز مانند جاهلیت اولی، داستان تکرار می‌شود. نابخردان و کودک‌صفتان با هجو و کاریکاتور با او به ستیز برمی‌خیزند و اندیشه‌ورزان دنیاطلب، شاعر و نادانش می‌خوانند و چون جاهلیت پیشین قرآن را «اساطیر الاولین» می‌دانند.

آن روز که جشنواره فیلم دانمارک را به خطر بی‌حرمتی به پیامبر مهربانی کنار نهادم، بسیاری آن اقدام را سیاسی و حکومتی خواندند. در دنیای آلوده امروز کار به جایی رسیده که ارزش‌ها ضدارزش شمرده می‌شود و ضدارزش‌ها، ارزش. هر عملی چون به مزاج ما خوش نیاید در توهم خویش به جایی منسوبش می‌کنیم. اگر کسی از اعتقاد و باورش دفاع کند وابسته خوانده می‌شود و اگر آسوده بنشیند تا به مقدساتش بدترین توهین‌ها و ناروایی‌ها صورت گیرد، آزاده است.

اینجا می‌گویم که من نه از موضع دفاع از حاکمیت و دولت ـ که می‌دانید مرا با سیاست و سیاست‌پیشگی کاری نیست ـ که از موضع یک مسلمان، یک هنرمند پیرو مکتب اهل بیت، انزجار خود را از آنچه یک به اصطلاح روشنفکر گفته است اعلام می‌کنم و از همه آنان که در مقابل این جفای بی‌نظیر سکوت پیشه کرده‌اند، گله‌مندم. حالا باید پرسید اگر سیاست‌پیشه نیستیم، چرا وقتی چند کودک‌صفت و دیوانه‌رفتار بیگانه، با کاریکاتور به پیامبر ما توهین می‌کنند آن موج به راه می‌افتد، اما امروز که از زبان خودی ناپسندترین نسبت‌ها به آن بزرگ و کتاب هدایتش قرآن داده می‌شود، سکوت همه جا را دربر می‌گیرد و جز یکی دو صدایی کم‌جان هیچکس فریاد نمی‌زند که چرا دوباره از پس قرن‌ها به پیامبر نسبت شاعری می‌دهند و قرآنش را احساسات شاعرانه و خطاپذیر می‌خوانند.

اگر آن روز که روشنفکران مذهبی، عصمت و علم غیب ائمه را زیر سئوال بردند و نفی کردند یا مسلمات تاریخی چون غدیر و شهادت حضرت زهرا(س) را افسانه خواندند یا مانند همین قلم منحرف، زیارت جامعه کبیره را «مرامنامه شیعه غالی» برشمردند سکوت نمی‌کردیم، امروز جسارت را به مرحله پیامبر و قرآن نمی‌رساندند تا علنا پیامبر را فردی عامی و ناآگاه و همسنگ افراد جاهلی بدانند و قرآن، کلام الهی را، محصول بشری بخوانند. کسی که ادعای مولوی‌شناسی می‌کند و برای او بیش از معصومان ارج و اعتبار قائل است، بداند که به حکم مرادش مولوی کافر است:

 گرچه قرآن از لب پیغمبر است/هر که گوید حق نگفت آن کافر است / این همه آوازها از شه بود /گرچه از حلقوم عبدالله بود

*** لینکهای مرتبط با موضوع:
عبدالکریم سروش:‌ پیامبر، شاعر و قرآن، انسانی و خطاپذیر است
نقد عالمانه حضرت آیت الله جعفر سبحانی بر سخنان سروش

نقد استاد بهاءالدین خرمشاهی بر سخنان سروش
نقد دکتر عبدالله نصری بر سخنان سروش
نقد محمدحسن حائری بر سخنان سروش

منبع: وبلاگ آرمانشهر/با تشکر از دوست بزرگوار حامد(sobh.blogfa.com)


نوشته شده در  پنج شنبه 86/12/16ساعت  12:31 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

یک نکته مهم:ضمن تبریک این روزهای فجر انقلاب -که یادآور تفکر عمیق و دقیق اسلامی در تقابل با جو غالب اومانیستی دنیای ظلمت زده مدرن بود - از تلاش های بسیار خوب رادیو تلویزیون در ایام الله دهه فجر عمیقا سپاس گزارم. این نقد به معتای نادیده انگاشتن تلاش های بسیار خوب صدا وسیما در بخش های سیاسی و مذهبی و سریال های مفیدی چون پدر خوانده نیست. نقدی است برای جلوگیری از نفوذ فرهنگ فراماسون زده در صدا وسیما. من هم دقیقا موارد مطروحه در این نقد را قبول ندارم ولی آن را بسیار جدی می دانم. خصوصا نقد به قسمت هایی از سریال روزگار قریب-که دیگر از آن خوشم نمی آید- که مکتب خانه هارا در سیاهی و تعصب نشان می دهد و هیچ اشاره ای نمی کند که نظام جدید تعلیم را فراماسونرهای غربزده در ایران حاکم کردند و با برنامه ای دقیق حوزه ها و سیستم آموزشی قبلی را نابود کردند وسیستم به شدت غربی آمریکایی و فرانسوی مدارس و دانشگاه ها را به جای آن حاکم کردند. به جای پرداختن سیستم بومی و ابداعی و بهتر از قبل و کشور را در دامن فرهنگ غرب انداختند....
پس از دویست سال، همان دعوای قدیمی؟ به بهانه سریال روزگار قریب

«روزگار قریب»، سریال خوبی است و کمتر نقصی در آن مشاهده می‌شود، نه در فکر، نه در اجرا و نه در پخش. وقتی همه چیز برای یک اجرای خوب فراهم باشد، از موضوع خوب تا کارگردان مسلط و برجسته و تا نظارت و مساعدت صداوسیما (و گذشتن از خطوط قرمز تصنعی و خودساخته)، ساخت چنین مجموعه خوبی دور از انتظار نیست. اما این یادداشت (با علم و احترام به همه این برجستگی‌ها) قصد دارد از منظری انتقادی به این مجموعه نگاه کند و البته نقد را نیز سزاوار چنین مجموعه‌هایی می‌داند و نه سریال‌ها و فیلم‌های سست و بی پایه.
بخشی از داستان زندگی دکتر قریب، به کودکی او باز می‌گردد. آنجا که (در قسمت قبلی این مجموعه) در یک روستا، متعصبین با تأسیس مدرسه به سبک جدید مخالفند و مدرسه روستا را به آتش می‌کشند. و نیز به ویژه در قسمتی که دوشنبه شب پخش شد و داستان روز اول مدرسه دکتر قریب بود. علی اصغر خان قریب، پدر روشن‌اندیش دکتر محمد قریب، او را به «مدرسه غیرمجانی سیروس» می‌فرستد و از فرستادن وی به مکتبخانه در نزدیکی خانه خود خودداری می‌کند.
مکتبخانه‌ها، بر اساس روایت عیاری دخمه‌ای است تنگ و تاریک که پسرانی که در آن درس می‌خوانند، بدون برنامه و فقط بر اساس حفظ کردن عمل می‌کنند و دو زبر ان و... می‌خوانند و تنبیه‌های شدید می‌شوند: از فلک شدن تا ساعت‌ها بر روی پا ایستادن. و برای تأثیرگذاری بیشتر، عیاری محمد قریب را پنهانی به مکتبخانه می‌فرستد تا معلم مکتبخانه بی‌رحمانه، ابوالفضل (دوست محمد قریب) را در جلوی چشمان ما به فلک ببندد و ما پای به خون کشیده شده وی را هم بعدا ببینیم. در مقابل، مدرسه سیروس، مدرسه‌ای است در فضای دلباز، با مدیر و معلم خوش برخورد و جذاب و حتی منعطف.

در این روایت، مخالفت با مدارس جدید از سوی سنتی‌هاست، آنها که اعتراض می‌کنند که «آیا یک کوره سواد ارزش داشت تا بچه‌ات بی‌ایمان شود» و مدرسه را جای یاد دادن کفریات می‌داند. تازه سریال اندکی در تاریخ دست برده و روحانیت را از مخالفت با مدارس جدید مبرا کرده و حتی در روستا، آنها را موافقینی می‌داند که از ترس متعصبین سنتی، موافقت خود را اعلام نمی کنند. در حالیکه تاریخ دوره قاجار (و حتی نیمه اول سده حاضر) مملو از مخالفت‌های علما با مدارس جدید است و البته بخش‌هایی از روحانیت (حتی شیخ فضل الله) هم حامی این مدارس بوده اند.
روایت عیاری از مخالفت‌های سنت با علم جدید (و به طور کلی با تجدد) نادرست نیست و چنین صحنه‌هایی در تاریخ ایران واقعا وجود داشته است. از این نظر نقدی بر کارگردان وارد نیست. اما مسئله در اینجاست که بازخوانی گذشته برای نگاه انتقادی به آن و تجربه اندوزی برای امروز ماست. یعنی یک سده پس از این وقایع (که در روزگار قریب می‌گذرد) و دو سده پس از ورود مدرنیته به ایران، هنوز ما درگیر ماجراهای دوران مشروطیتیم و از لحاظ نظری هنوز از آن دوران فاصله نگرفته‌ایم. ساده‌لوحانه و خوشباورانه مدارس جدید را اوج علم می‌دانیم و نقطه شروع تجدد، و راه حل‌ها را در «از فرق سر تا نوک پا فرنگی شدن» می‌دانیم و هنوز نمی‌توانیم مدرنیزاسیون دوره قاجار و پهلوی اول را نقد کنیم.
تنها کسانی که در رویای گذشته سیر می‌کنند، می‌توانند مکتبخانه را بر مدرسه ترجیح دهند و شیوه‌های سنتی آموزش مؤثرتر بدانند. اینها بازمانده کسانی هستند که در صورت افراطی آن با بلندگو مخالف بودند و با قضایای فلسفی، عکس انداختن را ممتنع می‌دانستند. اما مخالفت‌ها را به چنین سطحی تقلیل دادن، مغالطه‌ای است که سخیف‌ترین مخالفت‌ها را برجسته می‌کند و به واسطه آن، از نقدهای جدی فرار می‌کند.
نقدهایی که در دوران قاجار به مدرنیته می‌شد، هر چند در برخی موارد به همین سخافت بود و فراموشخانه را محل اجتماع «امارده و اجانده» می‌دانست (و متاسفانه هنوز هم چنین نگاه‌هایی وجود دارد) و «کلمه قبیحه آزادی» را ماری خوش‌نما می‌دانست، اما در پاره‌ای موارد بصورت جدی و بنیانی با آن به مخالفت بر می‌خاست و نقدهایی بر آن وارد می‌کرد که کمتر به آن توجه شده است.
یکی از این موارد، نحوه ورود تجدد به ایران است. از قضای روزگار، این نقد ابتدا بر خوشنامترین مصلح اجتماعی دوران قاجار، امیر کبیر وارد است. تاسیس دارالفنون در تهران و استخدام معلمین خارجی، هر چند شیوه‌ای مقبول برای ورود علم غربی به ایران بود، اما امیر به گونه‌ای آن را وارد کرد که انگار جامعه ایران، مانند قبایل آفریقایی هیچ بهره‌ای از علم و آموزش علمی نبرده بود. آیا در دوران امیر در حوزه‌های تهران و قم، هیئت و هندسه تدریس نمی‌شد و هیچ کس نبود که بتواند فلسفه غربی را فهم کند. چرا ما مانند غربی‌ها، دانشگاه‌های خود را بر اساس سنت آموزش مذهبی و حتی در فضای آن حوزه‌های سامان ندادیم.
آیا تمام مدارس مذهبی و مکتبخانه‌های قدیمی به همین دلگیری بودند که عیاری نشان داده است. آیا در تمام آن فضای علمی، هیچ «اقلیت زودپذیر و روشن اندیشی» نمی شد یافت که دغدغه ای از نوع عباس میرزا، امیرکبیر، سپهسالار و رشدیه داشته باشند و بواسطه آن بتوان اندکی در مدارس قدیمه، شیوه‌های جدید را وارد کرد.
گذشته طلایی تاریخ ایران نشان می‌دهد که می‌توان مکتبخانه داشت و علم هم داشت، اما انحطاط فکری دوران قاجار، پویایی را از سنت گرفته بود که بتواند خود را با دوران جدید تطبیق دهد. برخی معتقدند که سنت در آن روزگار، دچار آنچنان تصلب و انسدادی شده بود که راهی برای تغییر در آن یافت نمی شد و چاره ای جز حذف آن و برپایی بنیان‌های تازه نبود. اما تجربه انقلاب مشروطه و ورود نهادهای سنتی مانند بازار و روحانیت در آن، این فرضیه را زیر سئوال می‌برد و ظاهرا این امکان و فرصت در دوران قاجار موجود بود که نسل گذشته آن فرصت را ضایع کرد.
نقد امیر و رشدیه و سپهسالار و دیگران، برای اکنون ما فایده چندانی ندارد، اما تاسف آنجاست که پس از حداقل یک سده، هنوز هم مانند همان دوران به سنت می‌نگریم و آن را چنان سیاه و تیره نشان می‌دهیم که مستحق حذف است. در روایت عیاری از روزگار قریب، هیچ نقدی به فهم و نوع برخورد متجددین به سنت وجود ندارد. سهل است؛ این نگاه انتقادی در صدا و سیما و در جامعه علمی هم هنوز وجود ندارد و ما هنوز با آموزه‌های مدرنیته اولیه به سنت می‌نگریم و نگاهی کاملا منفی به آن داریم. در این روایت، جایی برای بازسازی سنت وجود ندارد.
ایرانیان بیش از دو سده است که در رویای تجدد به سر می‌برند، و وقتی هنوز به سنت خود اینگونه می‌نگرند، دوگانه سنت/تجدد به جای خود باقی است و روزگار به همان روال می‌گردد که بود. آنانکه که از گذشته عبرت نمی گیرند، مجبور به تکرار آن هستند و جامعه ایران، ظاهرا هنوز مجبور به تکرار این تجربه است.

محمدرضا جوادی یگانه استادیار جامعه‌شناسی دانشگاه تهران Info@mrjavadi.com از سایت تابناک  http://www.tabnak.ir/pages/?cid=5768


نوشته شده در  شنبه 86/11/20ساعت  3:12 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

تشکیل شورای مقابله با تجارت جنسی

سرانجام پس از آسیب های جدی شیوع تجارت جنسی در کشورهای توسعه یافته، اولین شورای مقابله با این تجارت غیراخلاقی در اروپا افتتاح شد.به گزارش رجانیوز به نقل از یورونیوز، تجارت جنسی در جهان پس از قاچاق  مواد مخدر و اسلحه مقام سوم را دارد که اما عاملان آن حتی به عنوان جنایتکار هم شناخته نمی شوند.بنا براین گزارش، قرار شده است که از قربانیان این تجارت اعاده حیثیت و از آنها حمایت شود. تا کنون بیش از 15 کشور غیر از 47 کشور عضو پارلمان اروپا نیز از این کنوانسیون حمایت کرده اند. 33 عضو خارج از این کشورها نیز ابراز تمایل خود را از این کنوانسیون اعلام کرده اند.

این کنوانیسون، مقابله با تجارت نیروی کار ارزان را نیز شامل می شود. جامعه بین المللی ضد برده داری نیزاز این حرکت استقبال کرده است و نظام بهره کشی موجود از کارگران کشورهای جهان سوم در کشورهای صنعتی را، برده داری مدرن خوانده است.بنا بر اعلام  این شورا، سالانه بیش از 600 هزار انسان در اروپا خرید و فروش می شوند و امیدوارند که این کنوانسیون به عنوان سلاح مؤثری علیه برده داری مدرن وارد عمل شود. 

گفتنی است بنابر آمار سازمان ملل، طی سالهای90 تا 98 میلادی بیش از 253 هزار زن و دختر در 12 کشور اتحادیه اروپا برای تجارت جنسی قاچاق شدند و تعداد کل زنان روسپی در این 12 کشور به بیش از نیم میلیون نفر می‌رسد.دکتر صمدی‌راد در این زمینه می گوید: در شهر وین اتریش 70 درصد زنان روسپی از کشورهای اروپایی شرقی آورده شده‌اند و 15 هزار زن روس در اروپای شرقی در مناطق چراغ قرمز، مشغول به فعالیت آزادانه جنسی هستند.این معضل در اروپا تا آنجا پیش رفته است که سفیر آلمان در آمریکا برای اولین بار اعلام کرد که رقمی نزدیک به 400 هزار زن روسپی از نقاط مختلف برای تأمین خواسته‌های تماشاگران فوتبال، به این کشور گسیل شده‌اند! که بعدها این اظهار نظر با اعتراضاتی روبرو شد و رقم فوق به 40 هزار نفر تغییر یافت.بسیاری از این زنان که عمدتا از کشورهای تازه استقلال یافته اروپای شرقی و کشور روسیه به اروپای غربی می‌آیند، تحت کنترل شدید مالی گروههای جنایتکار وابسته به کشورهای تازه استقلال یافته روسیه، ترکیه، یوگسلاوی سابق مشغول به کار می‌شوند. 

در کشورهای اروپای شرقی آلبانی، بوسنی و هرزگوین، بلغارستان، کرواسی، کوزوو، مقدونیه، رومانی، صربستان و مونترنگرو، 90 درصد زنان خارجی شاغل در تجارت جنسی، به صورت غیرقانونی وارد این کشورها شده‌اند. این افراد به صورت شبکه‌های پیچیده و با جعل اسناد و ...، چنان فعالیت می‌کنند که حتی کشورها نمی‌توانند به راحتی حضور غیرقانونی آنها را اثبات کنند.10 تا 15 درصد این 90 درصد، زیر 18 سال هستند و کودک محسوب شده و همه نوع فعالیت جنسی برای آنها غیر قانونی است. همچنین اکثر قربانیان از آلبانی، بلغارستان و رومانی هستند که به خاطر نوع سیاستهای وضع شده، فقر زده شده و خانواده از تامین کار، تحصیل و زندگی رفاهی آنها عاجز است؛ بنابراین به کشورهای مختلفی سرازیر می‌شوند.

 وی با اشاره به زندگی بسیار وحشتناک زنان و کودکان قاچاق شده، در خصوص نحوه به دام افتادن آنها گفت: جنایتکاران با نشان دادن عکسهایی رؤیایی از زنان و دختران جذاب، دختران ساده‌لوح کشورهای فقیر را جذب کرده و وارد حوزه تجارت جنسی می‌کنند و این افراد هرگز راه برگشت ندارند.منبع:http://www.rajanews.com/News/?23174

سابقه روابط غیراخلاقی رؤسای جمهور فرانسه:
سارکوزی تنها نیست

در حالیکه طی ماههای اخیر، نیکلا سارکوزی به عنوان یک چهره جنجالی در رسانه های جهان مطرح بوده و بیش از آنکه سیاستهای وی مورد توجه این رسانه ها و افکار عمومی باشد، مسائل شخصی زندگی وی مورد پیگیری قرار گرفته است، بررسی ها نشان می دهد، رؤسای جمهور سابق این کشور نیز در دوران ریاست جمهوری خود، دارای روابط نامشروع و غیراخلاقی بوده اند. به گزارش رجانیوز به نقل از خبرگزاری آلمان، انتشار خبر ازدواج سارکوزی رئیس جمهور فرانسه با برونی در روز گذشته، موجب شده که طرفداران و متحدان وی نسبت به وقت گذرانی های شخصی وی احساس آرامش بیشتری داشته و امیدوار باشند در آستانه انتخابات محلی، سارکوزی بیشتر به امور کشور بپردازد.از سوی دیگر، در حالیکه جامعه فرانسه خود را جامعه ای اخلاقی به حساب می آورد اما این اولین بار نیست که رؤسای جمهور این کشور پا را از دایره اخلاق بیرون می گذارند.

به عنوان مثال "فرانسوا میتران" رئیس جمهور سابق فرانسه به هوسرانی مشهور بود و حتی از یکی از رفیقه هایش دارای دختری به نام "مازارین" شد. خود میتران از این روابط دفاع می کرد.همچنین داستانهای زیادی در مورد روابط نامشروع "ژاک شیراک" رئیس جمهور سابق فرانسه وجود دارد. در سال 2007 کتابی تحت عنوان "غریبه ای در الیزه" منتشر شد که جزئیات روابط جنسی نامشروع شیراک در آن درج شده بود. انتشار این کتاب هیچ عکس العملی در فرانسه بوجود نیاورد."والری ژیسکاردستن سلف میتران" هم به روابط نامشروع شهرت داشت. زمانی که همسر سابق سارکوزی در کتابی که اخیراً منتشر شد سارکوزی را به عنوان فردی چشم چران توصیف کرد، اشخاص اندکی در این کشور تعجب کردند.

 اما از سوی دیگر همسران روسای جمهور فرانسه اغلب افرادی بودند که تلاش داشتند زیاد در محور توجه افکار عمومی قرار نگیرند. سنتی که احتمالاً با ازدواج روز شنبه پایان یافته است چون "کارلا برونی" همسر جدید سارکوزی یک بانوی اول معمولی نیست.  فهرست عشاق سابق او، طولانی و چشمگیر است که از جمله آنها می توان به اهالی موسیقی چون "میک جاگر" و "اریک کلاپتون"، غول معاملات املاک، "دانالد ترامپ"، هنرپیشگانی چون "کوین کاستنر" و "وینسنت پرز" و "لوران فابیوس" نخست وزیر سابق فرانسه اشاره کرد. خواهر برونی می گوید زمانی که خواهر من کسی را می خواهد او را بدست می آورد برای مثال مورد میک جاگر را بیاد بیاورید که کارلا چند شب را در خانه کلاپتون گذارند اما در نهایت با جاگر ارتباط برقرار کرد. وی گفت کارلا حتی اکنون که نزدیک به 40 سال دارد همانند یک دختر شانزده ساله عاشق می شود. تعجب آور نیست که برونی سال گذشته به مجله فیگارو گفت او ذاتا آدمی نیست که به یک مرد پایبند باشد. بر اساس گزارشهای خبری برونی زمانی که در خانه فیلسوف فرانسوی "ژان پل انتوان" زندگی می کرد با پسر او "رافائل" که او هم یک فیلسوف است، آشنا شد و از او یک نوزاد نامشروع پسر بدنیا آورد.  

"ژوستین لوی" همسر سابق رافائل بعداً با نوشتن کتابی به شرح چگونگی جدایی اش از وی و نقش برونی در آن پرداخت. در این کتاب که "هیچ چیز خاصی نیست" نام دارد، لوی از برونی به عنوان یک نابودگر نام برده و او را به عنوان زنی جذاب با نگاهی همچون نگاه یک قاتل توصیف کرده است.برونی خود گفته است ترجیح می دهد بیشتر به عنوان یک غارتگر شناخته شود! اما آیا مردم فرانسه هم اینگونه می اندیشند؟ سارکوزی و کشورش در حالیکه در آستانه انتخابات محلی قرار دارند و بزودی نوبت فرانسه برای برعهده گرفتن ریاست دوره ای اتحادیه اروپا شروع می شود، برای اینکه زندگی خصوصی بانوی اول این کشور از صدر اخبار کنار رود، کار اندکی می توانند انجام دهند. منبع:http://www.rajanews.com/News/?23133


نوشته شده در  سه شنبه 86/11/16ساعت  5:57 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

به چه می خندیم؟! به حماقت بی هنران هنرنمایمان؟

کاملا بدیهی هست که بعد از اشغال عراق توسط امریکا ،موج ایجاد اختلاف بین فرق ومذاهب مختلف اسلام شروع شد.  پان ترکیسم از یک سو پان عربیسم از سوی دیگر . تحرکات گروه های پژواک ،ک پ،پ از سوی دیگر تحرکات بعضی گروه های بلوچ من جمله جندالله (عبدالله مالک ریگی )و...هزاران حرکت گروهی وقبیله ای دیگر همه خبر از حرکت جدید استکبار برای به زانو در آوردن جمهوری اسلامی ایران میداد.

در این که هر از چندی استکبار برنامه ای را برعلیه ما طراحی واجرا می کند حرف یا نکته ای نیست ولی نکته مهم بعضی از حرکت ها وجریانات داخلی است که همسو با انها سعی در دامن زدن به  این اختلافات دارن. افغانستان بعد از اینکه ارتش سرخ را در شکست داد گرفتار  طالبان شد وتجربه تلخی از انها به یادگار دارد بعد از طالبان گرفتار امریکا شد و بدبختی های زیادی ازامریکا دید وهنوز می بیند در این بین با توجه به پیشینه تاریخی وفرهنگی وحضور چند ده ساله افغان ها در ایران  ،یک  موقعیت عالی برای ایران ایجاد شد تا با خط دهی وسازماندهی فکری برادران افغان علاوه بر ایجاد یک جمهوری اسلامی دیگر در منطقه و یک پیوند محکم بین خود وانها ایجاد کند .وانسجام اسلامی را عملا به بار بنشاند.اما با همه این تفاصیل ناگهان در این بحبوبه سریالی به نام چهار خونه (بخونین شش گوشه ستاره داوود) سر در می آورد که در اون ضمن دغل باز بودن ومکار ونیرنگ نشان دادن افاغنه هم چهره انها رو مایع تمسخر می گیرد وهم تخم تفرقه ونفاق ودشمنی را در دل ملت افغان قرار می دهد .

با هر لبخندی که بر لب مخاطبین نا اگاه ایرانی می نشیند اتشی هم در دل مردم افغانستان و ایران روشن می شود. آنان که رستگاری را نه در ناسیونالیسم بی معنا و کور که در وحدت امت اسلام می دانند....

واکنش هائی که سفارت افغانستان نشان داد شاید کف روی اب این ماجرا باشد ولی باید به حرکت خزنده ای که این کار در افغانستان به صورت یک موج ایرانی ستیزی یا شیعه ستیزی ایجاد کرد دقت کرد ...... با تشکر از وبلاگ صهیونیزم و ادیان... http://analizehagigat.blogfa.com/post-25.aspx

من این مطلب را برای روزنامه «جام جم» که به واقع ارگان نشراتی صدا و سیمای ایران است فرستادم، ولی متولیان امر در آن نشریه از چاپ آن خودداری کردند.
محمد کاظم کاظمی - این نوشته، تاملی است دربارة مجموعة تلویزیونی «چهارخانه» که هم‌اکنون هر شب از شبکه سه سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش می‌شود. من این مطلب را برای روزنامه «جام جم» که به واقع ارگان نشراتی صدا و سیمای ایران است فرستادم، ولی متولیان امر در آن نشریه از چاپ آن خودداری کردند. بنابراین من بهتر می‌بینم آن را در وبلاگ خویش، یعنی تنها جایی که در آن اختیار تمام دارم، درج کنم، چون به نظر می‌رسد که مطرح کردن این سخنان در مطبوعات ایران، نوعی شناکردن بر خلاف جریان آب است.

بسیار رنجبار است که کسی لهجه‌ات‌، این رکن مهم هویتت را به سخره بگیرد. و رنجبارتر این است که لهجه‌ای نازیبا و ناخوشایند را به تو نسبت دهند و آن را به نام تو به سخره بگیرند. و این رنجی است مضاعف‌.

ما مهاجران افغان در ایران‌، هر شب با دیدن مجموعه طنز «چهارخانه‌» چنین رنجی را متحمل می‌شویم‌. البته ما مردم‌، فرزند رنجیم و با آن بزرگ شده‌ایم‌، ولی این بار، دشواری در این است که زبانمان را به سُخره گرفته‌اند و زبان خانة حقیقت آدمی است‌.

باری‌، من به دیگر جوانب شخصیتی با عنوان «نذیر شنبه‌» در این مجموعه درنمی‌پیچم و از اینها به اختصار می‌گذرم که در افغانستان کسی را «شنبه‌» و «یک شنبه‌» نام نمی‌نهند و خود می‌دانند که اینها نام روزهای هفته است‌، نه نام آدمیان‌. فقط کلمة «جمعه‌» آن هم به خاطر قداستی که دارد، وارد بعضی نامهای ما شده است‌، مثل «جمعه‌گل‌» و امثال اینها. و نیز به این موضوع نمی‌پیچم که نحوة حضور این شخصیت و این که به مرور زمان‌، از کارگری به مراتب و شئون دیگر اجتماعی می‌رسد و حتی جای را برای دیگران هم تنگ می‌کند، خود کنایه‌گونه‌ای است بر حضور مردم مهاجر افغانستان در ایران‌.

باری‌، نقطة تأکید و گلایة اصلی من که حدود بیست سال است در این مملکت قلم می‌زنم و دربارة زبان فارسی افغانستان و ایران پژوهش هایی کمابیش هم داشته‌ام‌، این است که به‌سخره‌گرفتن لهجة هر فارسی‌زبان‌، چه ایرانی و چه غیرایرانی‌، در این روزگاری که ما فارسی‌زبانان نیاز به همراهی و همسویی با هم داریم‌، کاری است ناستودنی‌. این بسیار فرق می‌کند با این که در برنامة کودک‌، لهجة فلان قبیلة افریقایی را تقلید می‌کنند (مثلاً در برنامة فیتیله‌) چون تشابه یا عدم تشابه این صورت تقلیدشده با اصل آن‌، نه چندان محرز است و نه چندان مهم‌.

از این گذشته‌، چنان که پیشتر اشاره کردم‌، این تقلید از لهجة افغانستان‌، متأسفانه بسیار مضحک و ناشیانه از کار درآمده است‌. شاید بگویید این ویژگی یک برنامة طنز است‌، ولی همگان نیک می‌دانیم که طنزآمیزبودن یک مجموعة تلویزیونی‌، نمی‌تواند جوازی برای به سخره‌گرفتن لهجه‌ها باشد، چون یک طنز واقعی‌، باید بیش از لهجه‌های خنده‌آور، بر عناصر باطنی‌تر و عمیق‌تری متکی باشد، به‌گونه‌ای که با یک لهجة معیار و بهنجار نیز تأثیر خود را برجای گذارد، چنان که دیگر شخصیتهای این مجموعه‌، لهجه‌هایی سالم و مطابق هنجار دارند. اگر در اینجا نیز ما شخصیتی می‌داشتیم که تا حدود زیادی معرّف چهرة واقعی مردم افغانستان باشد، البته جای چنین چند و چونی نبود.

از آن گذشته‌، من نمی‌دانم که چرا فقط در برنامه‌های طنز نوبت به ما مردم می‌رسد و چرا کمتر اتفاق افتاده است که در مجموعه‌های تلویزیونی‌، باری یک افغان واقعی‌، با همان رفتار و گفتار طبیعی خودش نشان داده شود، تا حداقل زمینة شناخت بهتر میان همزبانان فراهم آید. به راستی شما می‌خواهید از همزبانانتان در آن سوی مرز، یعنی از بخش عمده‌ای از فارسی‌زبانان دنیا، چه تصویری به مردم خود ارائه کنید؟ به راستی این به نفع این حوزة زبانی و فرهنگی است‌؟
البته سازندگان مجموعه‌، گویا برای پیش‌گیری از انتقادهایی که از این رهگذر بر کارشان وارد می‌شود، داستان را چنین تنظیم کرده‌اند که این «شنبه‌» به واقع یک ایرانی است که خود را افغان وانمود کرده است‌. ولی این تمهید، در کل مجموعه بسیار کمرنگ است و در هر حال‌، این شخصیت از هر جایی باشد، گویا لهجة افغانستان را تقلید می‌کند و تأثیر منفی خود را بر جای می‌گذارد.

باری‌، چنان که گفتیم‌، دردآور این است که آنچه با عنوان لهجة افغانستان در این مجموعه به نمایش درآمده است‌، با لهجة فصیح‌، شیرین و فاخر مردم این کشور تفاوتی بسیار دارد. زبان فارسی در افغانستان‌، از جهاتی‌، دست‌نخورده‌، خالص و باستانگونه (آرکائیک‌) باقی مانده است‌، به گونه‌ای که می‌تواند یادآور لهجة فارسی کهن‌، حتی فارسی کهن ایران کنونی باشد.

نمایاندن درست و صادقانة لهجة مردم افغانستان‌، به واقع تصویرکردن بخشی از تاریخ پرافتخار زبان ادب فارسی است‌. این لهجه می‌تواند همانند یک شی‌ء تاریخی گرانبها برای مردم ایران نیز جذاب باشد. ما شنیده‌ایم داستان حیرت‌کردن استادان دانشگاه ایران را از این جملة یک دختر فقیر در کابل که به دوستش گفته بود «شرمت باد، از بیگانه دریوزه می‌کنی‌؟»(1)و دیده‌ایم که یک نویسندة صاحب‌نام ایران‌، باری نام مقاله‌اش را از گفتارهای یک کارگر افغان انتخاب کرده بود که «از تلخ پروا نیست‌»(2)

چنان که پژوهشگران زبان و ادب فارسی مسجل کرده‌اند، لهجة فارسی افغانستان و تاجیکستان‌، به‌ویژه در نظام آوایی خود، با لهجة کهن فارسی قرابت بسیاری دارد. بررسی شعر مولانا، فردوسی و حتی حافظ، نشان داده‌است که قرائت درست شعر آنان‌، بیش از آن که به لهجة رایج در ایران کنونی نزدیک باشد، به لهجة افغانستان نزدیک است‌. مثالها و شواهد این بحث‌، بسیار است و من فقط به منابع مورد نظر ارجاع می‌دهم.‌(3)

با این وصف‌، می‌توان گفت که ما در افغانستان امروز، به واقع لهجة ایران قدیم را می‌بینیم‌، که مردم آن روز طوس و اصفهان و شیراز بدان سخن می‌گفته‌اند. در ایران‌، همان‌گونه که تحولات سازندة زبان بیشتر بوده است‌، گویش فارسی نیز بیشتر تغییر کرده است‌، ولی در افغانستان به تبع رکود نسبی زبان‌، لهجة قدیم سالم‌تر باقی مانده است‌. یادآوری می‌کنم که این سخن ما دربارة لهجة واقعی مردم افغانستان است‌، نه آنچه از زبان نذیر شنبه و آن دوستش در مجموعة «چهارخانه‌» می‌شنویم‌.

برای ما مردم افغانستان مایة مباهات است که بعضی واژگان کهن فارسی را حفظ کرده‌ایم‌. بسیاری از ما، به «اجاق‌»، «آتشدان‌» می‌گوییم‌; به «چکمه‌»، «موزه‌» می‌گوییم‌; به «شلوار»، «ازار» می‌گوییم‌; به «سفره‌»، «دسترخوان‌» (دستارخوان‌) می‌گوییم و کسی که با این واژگان آشنا باشد، لاجرم شاهنامة فردوسی و تاریخ بیهقی و دیگر متون کهن فارسی را بهتر درک می‌کند.

ولی به همان میزان‌، مایة دریغ است که در شبکه‌های گوناگون صدا و سیما، تقریباً هیچ‌گاه به این ذخایر زبانی اشاره‌ای نشده و راهی برای دادوستدهای سازنده که پیوستگی بیشتر میان فارسی‌زبانان را سبب خواهد شد، باز نشده است‌.

با این وصف‌، به نظر می‌رسد آنچه در مجموعة «چهارخانه‌» دیده می‌شود ـ صرف نظر از جوانب اجتماعی و کنایه‌های خاص آن ـ کاری در راستای شناخت و همدلی بیشتر میان فارسی‌زبانان نیست‌. حتی می‌توان گفت در این مجموعه‌، به صورت غیرمستقیم‌، لهجة فاخر فارسی قدیم ایران نیز به سخره گرفته شده است‌.


پی‌نوشت‌ها
1. شفیعی کدکنی‌، محمدرضا، موسیقی شعر; چاپ دوم‌، تهران‌: آگاه‌، ???? صفحة ??.
2. عنوان مقاله‌ای است از یوسفعلی میرشکاک که متأسفانه نشانی آن را در این لحظه ندارم‌.
3. شواهد این بحث را می‌توانید در این منابع بیابید:
ـ روان فرهادی‌، عبدالغفور، «یاری شاهنامه در پژوهش‌ِ تلفّظِ واژه‌های فارسی‌»، برگ بی‌برگی‌، به کوشش نجیب مایل هروی‌; چاپ اول‌، تهران‌: طرح نو، ????، صص ??? ـ ???.
ـ فکرت‌، محمدآصف‌، «لهجة بلخ و دریافت بهتر سخن مولوی‌»; نثر دری افغانستان‌; جلد دوم‌، چاپ اول‌، پشاور: بنیاد انتشارات جیهانی‌، ????.
ـ وحیدیان کامیار، تقی‌; «زبان فارسی در عصر حافظ»، در قلمرو زبان و ادبیات فارسی‌، چاپ اول‌، مشهد: انتشارات محقق‌، ????، صص ??? ـ ???.
ـ بهار، محمد تقی‌; سبک‌شناسی‌: تاریخ تطوّر نثر فارسی‌; ? جلد، چاپ نهم‌، تهران‌: مجید، ????، صفحات ???، ???، ???، ???، ???، ??? و ???.

منبع: http://www.mkkazemi.persianblog.ir/


نوشته شده در  شنبه 86/9/10ساعت  6:40 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

مهدی حق‌وردی طاقانکی :مردی سفیدپوش، سوار بر اسبی با شمشیر می‌آید او خود را از شیعیان می‌داند، شیعه ایرانی، مردی شجاع و قوی، او خود را فدایی می‌داند و هدفی جز کشتن ندارد... .

شرکت یوبی سافت (Ubi-Soft) اقدام به ساخت بازی با عنوان (Assassin`s Creed) نموده بازی که با عناوین فارسی چون «عقیده فدائیون»، «آیین قاتل»، «آیین اساسین» از آن یاد می‌شود. لازم به ذکر است سازندگان این بازی همان سازندگان نسخه‌ «شاهزاده ایرانی» هستند.داستان بازی در زمان قرن 12 روایت می‌شود، موضوع بازی جنگ‌های صلیبی است. در سومین جنگ صلیبی که مدتها به طول انجامید، زمانی که مسلمانان و مسیحیان برای تصرف سرزمین مقدس (Holy Land)، به نبرد سختی می‌پردازند. داستان در بیت المقدس (اورشلیم)، دمشق و عکا اتفاق می‌افتد.در قرن دوازدهم میلادی اروپاییان مسیحی به سرزمین بیت‌المقدس حمله کردند و در این میان مسلمانان با تمام وجود از سرزمین خود دفاع کردند و در آخر، پیروز از میدان بیرون آمدند.

شخصیت اصلی بازی یعنی «الطیر»، یکی از شخصیت‌های مبارز مؤثر در این جنگ خواهد بود که یکی از اعضای گروه اساسیون (Assassins) می‌باشد. «الطیر» فردی مسلمان و روحانی می‌باشد که خود را «شمشیر انتقام خداوند» یا «پیام‌رسان خداوند» می‌داند. «الطیر» کسانی را می‌کشد که فکر می‌کند لایق مردن هستند و در طول بازی جملاتی را بیان می‌کنند که بر گرفته از کتاب مقدس است. مسلمانی که خشونت، تمام وجود او را فرا گرفته است.اعضای گروه Assassins یکی از انگشتان خود را قطع می‌کردند و جای آن چاقوی تیزی را قرار می‌دادند که بتوانند قربانیان خود را مخفیانه از بین ببرند.شخصیتی در بازی به نام «Tamir» وجود دارد، او یک مسلمان بوده و یهودیان قاتل را به قتل می‌رساند هنوز اطلاعات کاملی درباره این شخصیت منتشر نشده است.
اساسین یا فدائیون چه کسانی هستند؟
داستان‌های اسرارآمیز «اساسیون» یا «حشاشین» یا «حشیشیون» یا «فدائیون»، از قرن دوازدهم میلادی تا کنون مورد توجه بسیاری بوده است.پیروان مکتب «صباح» که به «الموتیان» و «اسماعیلیه» نیز شناخته می‌‌شدند، به نام حشیشیون (حشاشین) معروف بوده‌اند که ریشه کلمه Assasination در زبان انگلیسی نیز از همین مکتب است.اسماعیلیه یکى از فرقه‏هاى شیعه محسوب می‌شود.آنان گروهى بودند که به امامت اسماعیل گرویده و مرگ او را انکار کرده، گفتند او زنده و غایب است و روزى ظهور خواهد کرد و در توجیه عمل امام صادق ـ علیه‏السلام ـ که جنازه‏ اسماعیل را تشییع و تدفین کرد، گفتند، اینها همگى جنبه‏ ظاهرى داشت و مقصود این بود که بدخواهان به گمان این‏که او مرده است درصدد سوء قصد به جان او برنیایند.
انشعابات زیادی در این گروه رخ داده است که خود داستان مفصل دارد. اما «حسن صباح» که یک ایرانی شیعه اثنی‌عشری بود اما بر اثر القائات و تبلیغات این گروه به شیعه اسماعیلی گرایید، با رفتن به مصر که مرکز علمی اسماعیلیه به شمار می‌آمد، به آموختن تعالیم اسماعیلیه پرداخت که در سال 472 به دلیل طرفداری وی از شیعه نزاری از مصر به مغرب تبعید می‌شود و سرانجام به ایران در اصفهان می‌رسد و با حکومت سلجوقیان مخالفت علنی می‌کند و مورد تعقیب آنان واقع می‌شود و بالاخره به دژهای الموت پناه می‌گیرد و فعالیت خود را برای تربیت نیروی ورزیده و رزم‌آور شروع می‌کند.
مشهورترین نام و لقب این فرقه همان «اسماعیلیه» است، که چون به امامت اسماعیل، فرزند امام جعفر صادق ـ علیه‏السلام ـ معتقدند، به این نام خوانده شده‏اند. گذشته بر این نام، القاب دیگرى نیز دارند که برخى از آنها عمومى و برخى خصوصى است؛ آنها عبارتند از:
باطنیه: از دیگر القاب عمومى آنان لقب «باطنیه» است و بدان جهت به این نام شهرت یافته‏اند که براى هر ظاهرى به باطنى قایل‏اند.
سبعیه: لقب دیگر آنان «سبعیه» است. علت نامیده شدن آنان به این نام این است که به امامان هفت‏گانه قایل‏اند و رهبرى الهى را بر پایه‏ حجت‏هاى هفت‏گانه تفسیر مى‏کنند.
تعلیمیه: از القاب دیگر اسماعیلیه، «تعلیمیه» است. وجه تسمیه‏ آنان به این نام این است که امام را عالم به باطن امور دانسته و معتقدند هیچ کس حتى پیامبر، جز به واسطه تعلیم امام، بر باطن آگاه نمى‏گردد.
ملحده: بدان جهت به این لقب خوانده شدند که گاهى ظواهر شریعت را رها کرده و به باطن بسنده کردند.
اما یکی از القاب این گروه حشیشیون، حشاشین می‌باشد.در این‌که چرا این گروه را به این نام می‌خوانند دو دیدگاه وجود دارد:
الف: زیرا در آن زمان حشیش به معنی دارو و حشاش به معنی داروفروش و حشاشین، جمع عربی حشاش می‌باشد.
ب: حشیشیان گروهی‌اند که با مصرف حشیش، در کمال شجاعت اقدام به عملیات انتحارى و ترور اشخاص می‌نمودند.
بررسى و تحقیق تاریخ اسماعیلیان کارى بسیار دشوار است. محققان براى پژوهش درباره این فرقه با مشکلاتى روبه‌رو هستند که در بررسى سایر سلسله‏ها و فرقه‏ها وجود ندارد. کمتر فرقه‏اى را مى‏توان یافت که مانند اسماعیلیان دچار ابهام و پیچیدگى شده باشد. تاریخچه زندگانى سران آن‏ها و افکار و عقایدشان بسیار تاریک و مبهم است و این مشکل با مراجعه به منابع متعصبانه و مغرضانه دشمنان اسماعیلیان که اجبارا به آن‏ها رجوع خواهد شد، برطرف نمى‏شود. ابهام در تاریخ این گروه دلایل مختلفى دارد؛ از جمله این که منابع تاریخى خود اسماعیلیه نوعا از بین رفته و مأخذ عمده اطلاعات، کتاب‏هایى به قلم مخالفان ایشان است. از این رو، به ناچار باید به منابع تاریخ‏نویسانى اتکا کرد که یا کورکورانه دشمن تحولات درونى اسماعیلیان بودند، و یا آن را نادیده مى‏گرفتند، لذا بر محقق منصف و بى‏غرض که تا اندازه‏اى با تاریخ آن عصر، انس دارد، غرض‏ورزى در بسیارى از نسبت‏ها که به این فرقه و پیروان آن داده اند، آشکار است، و اغلب آن‏ها به نظر کلى، ساختگى مى‏آید.
محققان غربى نیز که شایسته بود با مسئله، منصفانه و محتاطانه برخورد کنند در نخستین وهله، تحت تأثیر خیال‌پردازى‏هاى صلیبیان و شخص مارکوپولو و روش مخالفان قرار گرفتند و تاریخ را همانند «داستان پلیسى‏» دنبال نموده‏اند و اسماعیلیان را نه انسان‏هایى پاىبند به اعتقادات محکم حاکم‏شان «شیخ الجبل‏» بلکه انسان‏هاى شیطان‏صفتى به حساب آورد که پایبند «طریقت‏حشاشین‏» بودند.
روحانى کاتولیک آلمانى بروکاردوس (Brocardus) در سال 1332 (میلادى) درباره آنها نوشت: «آنها تشنه خون بشر هستند و بیگناهان را در قبال گرفتن پول مى‌کشتند».
بی‌باکى جسورانه «حشاشین» در اروپا با وجود شیطانى بودن این فرقه از نظر آنها زبان‌زد خاص و عام شد. بدین ترتیب در نامه‌هاى عاشقانه ایتالیایى قرن دوازدهم میلادى عباراتى مانند این باب شد: «من اساسین توام و در حالى که به فرامینت گردن مى‌نهم امیدوارانه به بهشت چشم دوخته‌ام» یا «همچون اساسین‌ها که در ثابت قدم در خدم استادشان بوده‌اند من نیز با وفایى خدشه ناپذیر در خدمت عشق بود‌ه‌ام». به نظر می‌رسد با ساخت و عرضه این بازی به بازار، جهان غرب علنا شمشیر را از رو بست و استفاده از بازی‌های رایانه‌ای را در جهت تخریب مسلمانان را علنی کرد.بازی که در آن منجی مسلمانان و آن هم شیعیان به این صورت نمایش داده می‌شود. منبع:http://mh3.blogfa.com/post-58.aspx

نوشته شده در  شنبه 86/9/10ساعت  6:34 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

با عرض معذرت از اینکه وقت زیادی ندارم که وبلاگم را زودتر به روز کنم.

وقتی صدا و سیما سریال ایرانی-هالیوودی ‍«او یک فرشته بود» را ساخت خیلی نگران شدم. اعتراضاتی هم در محافل خصوصی کردم. برخی هم در نشریات مطالبی را نوشتند ولی... من که درباره شیطان پرستی و ارتباطش با صهیونیسم و مبانی کلامی-سیاسی شیطان پرستی کار کرده بودم بسیار نگران شدم. اما امسال دیدم که  متاسفانه با شدت بیشتری تلویزیون ما به سمت هالیوودیسم  می تازد (در نورپردازی و موسیقی و فیلمنامه نویسی: مثلا شما مقایسه کنید این سریال را با فیلم وکیل مدافع شیطان و جن گیر و ...) و سریال «اغما» گوی سبقت را در قدرت دادن بیش از حد به شیطان و تجسم او و ارتباط دائمی و مستقل شیطان  با بسیاری از افراد بشری از برخی فیلم های هالیوود هم گرفت... نگرانی ام صد چندان شد. رفتم و با دوستانم در مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما(مستقر در قم) صحبت کردم. تقریبا همگی مخالف این قبیل سریال ها بودند. نکته جالبی گفتند که مرا هم شوکه کرد. گفتند دو سریال «اغما» و «میوه ممنوعه»  فیلمنامه اشان در اینجا رد شده است ... ولی صداوسیما آنها را ساخته است...!!؟؟به صدا وسیمایی ها هم که می گویی آمار نظرسنجی را به رخ می کشند... کسی نیست به اینها بگوید آقایان برخی فیلم های پرونو که مخاطبانش بیشتر است! ملاک شما عقلی و علمی نیست. جوزدگی است. آقایان بناست صداوسیما دانشگاه باشد نه جولانگه مشتی هالیوودی مآب بی تعمق! مردم دینشان را می خواهند نه تحریفات یهودیزه و مسیحی شده و ماده گروانه و هالیوودیستی را! فعلا چند نقد خوب را آدرس می دهم تابعد:

*اغما ترویج نبودن حمایت خدا-------http://www.aftab.ir/articles/art_culture/TV/c5c1192268991p1.php

*سیمای شیطان------http://ipakchi.net/blog/?page_id=163

*میوه ایی گندیده از باغ سیل زده ---------http://mh3.blogfa.com/post-55.aspx

*آیا تجسم شیطان از دید قرآن ممکن است ؟  --------http://mh3.blogfa.com/post-54.aspx

*کار کرد خدا و تجسم شیطان در آثار ادبی و تصویری دنیای غرب-------http://mh3.blogfa.com/post-53.aspx

*چرا الیاس چرا کنستانتین چرا وکیل مدافع شیطان --------  http://mh3.blogfa.com/post-52.aspx

*تقابل انسان محوری لیبرالیسم با مکتب خدامحور اسلام ----http://www.tarafdarane-abbasi.persianblog.ir/

*شیطان شناسی در ماه ضیافت الهی------http://www.aftab.ir/articles/art_culture/TV/c5c1192269255p1.php

*جلسه پرحاشیه نقد سریال های ماه رمضان-----http://www.jahannews.com/pages/view.php?id=14178

*انتقاد شدید حوزه‌علمیه قم از سریال‌های سیما در رمضان------http://www.jahannews.com/pages/view.php?id=13373

*اغما حکایت یک سنگ و دیوانه یک چاه وصدعاقل------http://www.aftab.ir/articles/art_culture/TV/c5c1192105701p1.php

*ای کاش شیطان واقعی، مثل الیاس بود! ------http://www.amaliat.blogfa.com/post-249.aspx

دو نقد هم درباره یانگوم ببینید-----http://www.persianblog.ir/posts/?weblog=pasdaran.persianblog.ir&postid=7316065

و http://www.aftab.ir/articles/art_culture/TV/c5c1192536402p1.php

ویک نکته از سریال حاج یونس فتوحی!---میوه ممنوعه------http://www.fardanews.com/show/?id=36172

البته فراموش نشود که نقدهای ما به تلویزیون در کنار تشکر از برنامه سازان فهیم و دلسوز و برنامه های سیاسی-فرهنگی-هنری مثبت صدا وسیماست. امید که باعث رشد و تعالی جامعه گردد.


نوشته شده در  پنج شنبه 86/7/26ساعت  12:37 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

میوه‌های مسموم سیما سر سفره افطار مردم

 ناخوش‌آوازی به بانگ بلند، قرآن همی خواند. صاحبدلی برو بگذشت، گفت: تو را مشاهره چند است؟ گفت: هیچ! گفت: پس این زحمت خود چندین چرا همی دهی؟ گفت: از بهر خدا می‌خوانم. گفت : از بهر خدا مخوان:گر تو قرآن برین نمط خوانی   ببری رونــق مســلمانی

 ***

 خوش‌بینانه‌ترین فرض درباره سریال‌های مناسبتی امسال سیما این است که سازندگان و برنامه‌ریزان آنها را، عواملی بدانیم که حسن‌نیت داشته‌اند و خواسته‌اند که از بهر خدا و برای معنوی‌تر کردن رمضان مردم ـ و صد البته، نه بدون مشاهره، بلکه با بستن قراردادهای نان وآب‌دار از جیب گشاد بیت‌المال ـ آوازی خوش سر دهند ؛ اما بد صدایی و بد سلیقگی، معجون‌های نامطبوعی سر سفره مردم برده است.  فرض های دیگری نیز البته وجود دارد که مایل نیستم آنها را حتی به مخیله خویش خطور دهم و خاطر خوانندگان را محزون و اوقات خود را تلخ‌تر کنم. راستش را بخواهید، در نوشتن این یادداشت مردد بودم و با خود کلنجار می‌رفتم و عاقبت با نهیب دوستان و از ترس عقوبت الهی، سکوت را در این منکر آشکار شکستم ؛ که گفته‌اند:

 دو چیز طَیره عقل است: دم فرو بستن               به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی

 ***

 تلویزیون در سال های اخیر، مروج و مؤید بسیاری از منکرات شده است؛ از تبلیغ تجمل‌گرایی وفخر‌فروشی گرفته تا عادی‌سازی روابط حرام دختران و پسران بیگانه و تقدیس چشم‌چرانی و نظربازی؛ و از رواج بددهنی و بی‌نزاکتی به نام طنز کرفته تا ترویج خرافه‌پرستی و قشری‌گری به نام دین .  تنها چیزی که حضرات برنامه ساز، به جوانان نیاموخته بودند «حق مراجعه دختران دم بخت به دادگاه و گرفتن حکم قضایی برای ازدواج با عاشقان سینه‌چاک» بود که این میوه ممنوعه هم به لطف رسانه ملی در دسترس تمامی جوانان برومند این مرز وبوم قرار گرفت! حال اینکه پدر و مادری که یک عمر برای فرزند خویش خون دل خورده اند و آنچه وی در آینه نمی بیند را در خشت خام می بینند وخیر او را، بیش از خود او می خواهند ، مشکل خود آنهاست . بگذار جوان‌ها به دنبال یکدندگی های خودشان بروند و عشقشان را به سرانجام برسانند! گور پدر آمارهای رو به تزاید طلاق؛ زنده باد عشق، زنده باد فرزندسالاری، زنده باد فمینیسم، زنده باد درام، زنده باد سریال خوش رنگ ولعاب مناسبتی. بنز وپرادو و هنرپیشه‌های خوش بر و رو هم که کم نیستند. اصلا چه بهترکه چهره های منفی سریال ها ریشو باشند (از «جلال» میوه ممنوعه گرفته، تا «کامرانی» یک وجب خاک و تا «الیاس» اغما) اینطوری خشونتشان هم بیشتر می شود.

 صدا وسیمای جمهوری اسلامی که سال‌هاست ازدواج دوم را ـ همچون برخی مسیحیان ـ و ازدواج موقت را ـ مانند برخی اهل تسنن ـ ذنب لایغفر و در حد «خیانت در زناشویی» تلقی کرده است و کسانی که دست به این عمل شرعی می‌زنند را شیطان‌زده و زنانی‌که اینگونه ازدواج می‌کنند را شیطان نشان می‌دهد؛ پس دیگر چوب حراج به آبروی‌بازاریان متدین زدن که کاری ندارد. بگذار حاجی بازاری ما، در عرض یک شب یک عمر دین‌داری خود را بر باد دهد؛ نه او از «شیخ صنعان» زاهدتر است نه کارگردان ما از کارگردان فیلم‌های وقیح «دنیا» و «کما» نازل‌تر؛. فقط تفاوتش این است که شخصیت‌های بظاهر حزب‌اللهی آن فیلم‌ها از اول ریاکار و دغل بودند و سپس دستشان رو شد اما حاجی ما از ابتدا مثبت و خوب است و سپس فاسد و گرفتار می‌شود؛ و ناگفته پیداست که ضرر این بمراتب بیش از آن فیلم‌هاست ؛ بگذریم از اینکه آن فیلم‌ها در فضای دوم خرداد ساخته شدند و این یکی در سیمای ضرغامی ؛ و آن فیلم‌ها بینندگانی ‌محدود داشتند و این یکی بینندگان میلیونی.

 اصلا چه کسی گفته که دین و تدین، آن چیزی است که متدینان می گفتند؟ می‌شود چند قلم آرایش کرد ؛ برای کسی که به جای پدر آدم است ناز و کرشمه آمد ؛ ولی در عین حال «ویل للمصلین» هم خواند و حدیث پیامبر را از رسانه ملی به مردم آموخت. یا اینکه می‌شود ادای رزمندگی درآورد و سپس با کلاس و موسیقیدان شد و دست دختر مردم را گرفت و به زور دادگاه و پاسگاه ، وی رااز خانواده اش جدا کرد و به عقد خود درآورد و مدام هم درس ایثار و ازجان‌گذشتگی و معرفت داد ؛ اگر گوشه و کناری هم، یک بسیجی، غیرتش گل کند که ما برای این جنکیدیم وبرای این شیمیایی شدیم و برای این نخاعمان را از دست دادیم که خانواده‌ها مستحکم بمانند و کسی به دختران مردم چپ نکاه نکند لابد آن بسیجی، امل است و از هنر و هنرمندی سر در نمی‌آورد و ارکستر خونش کم شده است.

 (یک سؤال حاشیه‌ای هم برای نگارنده ایجاد شده است : آیا نهادی، سازمانی، صنفی ، وزارتخانه ای ، چیزی نیست که نگذارد هر وصله ناجوری را به رزمنده و رزمندگی بچسبانند؟ اگر کسی از چنین مرجعی مطلع است نویسنده را خبردار کند.)

 اما شبکه پنج که همیشه باید دراینگونه موارد یک قدم از بقیه شبکه‌ها جلوتر باشد تا حق مالیات بیشتری که همشهریان تهرانی می‌دهند ادا شود، با اقتدا به سنت سیئه «مدار صفر درجه» ، یک دختر خانم بی‌حجاب تاجیکی را پیدا کرده و با نمایش قد و بالای ایشان به مردم روزه دار، دل ها را برای شب قدر آماده می‌کند! نمی دانم این مجوز را کدام مرجع صادر کرده است که می توان برای خارج شدن از حدود قوانین حجاب و عفت، به خارج از مرزها پناه برد و گاه در مجارستان و گاهی در تاجیکستان، هنرپیشه‌های جذاب خارجی را به کار گرفت تا از قید احکام دین خلاص شد؟ مگر علت وجودی حجاب، حفظ عفت و دین مردم نیست؟ آیا مو و روی بازیگران آن سوی مرزها عفت و دین مردم را هدف نمی‌گیرد ولی مو و روی بازیگران وطنی مشکل دارد؟

 غصه زیاد است و قصه به درازا کشید. می‌خواستم سخنان اعتراض آمیز «آیت‌الله استادی» در نماز جمعه اخیر قم درباره سیما و نیز اعتراض «دکتر حیدرپور» عضو کمیسیون بهداشت و درمان مجلس نسبت به سریال اغما را نیز متذکر شوم ؛ اما نه حوصله شما و نه خاطر حزین من این را برنمی‌تابد. خودتان سرچ کنید و بخوانید. همچنین اگر آن حوصله، تدارک و این حزن، مرتفع شد در آینده به «یانگوم» نیز خواهم پرداخت و اینکه چگونه کشوری تازه به دوران رسیده، با استفاده از غفلت و تجاهل مسؤولان فرهنگی ما و حمایت یک کمپانی‌بزرگ صوتی و تصویری، با جعل تاریخ برای خود کسب آبرو می‌کند و بسیاری از افتخارات علمی و پزشکی ما ودیگران را به نام خود سند می‌زند. (و با کمال تأسف اخباری هم شنیده شده که قرار است کاراکتر اصلی این سریال، نقل محافل فطریه سیما هم باشد!)

 بهرحال شاید اگر این سریال‌ها، به مناسبت ماه مبارک رمضان ساخته نشده بودند، اینگونه حیرت و غضب من ـ وبسیاری مانند من ـ را برنمی‌انگیختند ؛ اما هزار و هزاران افسوس که این همه، به نام دین است ولی به کام رمضان نیست. می دانم که نه تنها کسی جلوی پخش این برنامه های موهن را نخواهد گرفت، بلکه به احتمال زیاد مدیران صدا و سیما اصلا به روی خود هم نخواهند آورد. می‌دانم که مردم بخت برگشته مجبورند که آنها را تا پایان ماه مبارک تحمل کنند و با چشم خود شاهد انحراف جوانانشان باشند. اما اگر اعتراض‌ها همه‌گیر شود و خانواده‌ها فریادشان را به گوش مسؤولان برسانند، شاید تا رمضان بعد، فرجی حاصل شود ... شاید هم نه. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، گاردی که مردم متدین و مسلمان ایران سال‌ها در برابر تلویزیون، بسته نگهداشته بودند ناگهان باز شد ؛ بخصوص آن زمان که مرشد فقید آنان ، این رسانه را «دانشگاه» خواند. اما اکنون با عملکرد سوء مدیران رسانه ملی ـ که در موسیقی ها، انحراف ها، بدحجابی ها، پردهدر‌ی‌ها و بدآموزی‌های آن تجلی کرده است ـ شرایط اندک‌اندک به سمتی می‌رود که دوباره مؤمنان، تلویزیون‌ها را از پنجره بیرون بیاندازند و عطای آموختنی‌های جعبه جادویی را به لقای ناهنجاری‌های آن ببخشند.

 ازبهرخدانگذارید که اینگونه شود... با شما هستم! کسی صدای مرامی‌شنود؟ منبع: ازسایت اخبار شیعیانhttp://www.rajanews.com/News/?15863


نوشته شده در  سه شنبه 86/7/3ساعت  2:0 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
سواد رسانه ای درحوزه:تحلیل و برررسی شبکه های اجتماعی و موبایل
معرفی تفصیلی کتاب «اسطوره های صهیونیستی در سینما»
نقد وبررسی چند فیلم ایرانی جدید توسط سعید مستغاثی
نقد وبررسی ابعادشخصیت مرد درسینمای ایران/بررسی\تسویه حساب\
نقد و بررسی انیمیشن ظهور نگهبانان/ rise of guardian
مروری بر فیلم های بازگوکننده جنایات صهیونیسم غاصب درفلسطین اشغال
حقیقتاچرارسانه های آمریکایی نسبت به ایران،اینقدر کینه جو هستند؟!
هالیوودوبازنمایی محرف تاریخ واندیشمندان ایرانی-نقدفیلم پزشک
بررسی سینمای اسراییل[غاصب]:شرق،غرب وسیاست بازنمایی
آشنایی با الکس جونز اندیشمند و منتقد ومستندساز آمریکایی...
[عناوین آرشیوشده]