سفارش تبلیغ
صبا ویژن

                     بخش اول از قسمت دوم نقد سریال 24 را از این آدرس بخوانید: http://naghdefilm.parsiblog.com/1369658.htm

تحلیل استاد حسن عباسی از سریال 24/ قسمت دوم:
امنیت در آمریکا،خط قرمزی است که اخلاق را زیرپا می گذارد.

سریال 24 با چنین پس زمینه فلسفی و مباحث استراتژیکی ساخته شده است. در سری اول در ساعت 12 شب جک باوئر با همسر و دخترش در خانه هستند که جک برای وضعیت بحرانی به وجود آمده مأموریت پیدا می‌کند و از منزل خارج می‌شود. دخترش هم به یک مهمانی می‌رود که این مهمانی برای دزدیدن دخترش برنامه‌ریزی شده بود. ضمن اینکه جک به تازگی مجدداً با همسرش زندگی کرده است. در یک جریان جک متوجه می‌شود که قرار است "دیوید پالمر" را که کاندیدای ریاست جمهوری است ترور کنند. یکی از همکارانش به نام خانم "نینا مایرز" که به او نزدیک است و مدتی که همسر جک او را ترک کرده بود با او به عنوان دوست دخترش زندگی می‌کرد. در فیلم یکسری حساسیت‌ها و رقابت‌های زنانه هم وجود دارد. این خانم مأمور سه‏جانبه است و با آلمانی‌‌ها و سرویس‌های اطلاعاتی جاهای دیگر کار می‌کند و در این مجموعه یک مأمور نفوذی است. دیوید پالمر سناتور ایالتی است و در کمیته امنیتی و نیروهای مسلح کنگره آمریکا ـ‌که شبیه کمیسیون امنیت ملی مجلس خودمان است‌ـ ‌خدمت می‌کند. یکبار زمانی که در آن کمیته بوده پیگیری کرده که ارتش آمریکا یک تیم عملیات ویژه به صربستان فرستاده است تا آنها بعضی از نیروهای صرب را بکشند. مأمور آن واحد ویژه کلاه سبزی که اعزام شده همین جک بوده است. حالا پسران آن تروریست‌های صرب آمده‌اند تا انتقام بگیرند. بنابراین هم می‌خواهند جک را بکشند و برای همین خانواده‌اش را می‌دزدند و هم به دیوید پالمر تعرض می‌کنند.

جک در کشمکشی می‌تواند دیوید پالمر را از اقدامات تروریستی نجات دهد و بقایای کار را رقم بزند تا بتواند این چهارچوب را شکل دهد و امنیت را ایجاد کند. در سری اول ظرافت‌های بسیار زیادی در حوزه مباحث علوم سیاسی وجود دارد. جملاتی که در ستاد انتخاباتی بین آقای پالمر سیاه‌پوست و افراد ستادش رد و بدل می‌شود بسیار حائز اهمیت است. تروریست‌های صرب قصد ترور فیزیکی پالمر را دارند که اصطلاحاً به آن ترور سخت می‌گوییم. سرمایه‌دارانی که حامی مالی او هستند قصد ترور نیمه ‌سخت او را دارند. یعنی با اکراه و اجبار او را وادار می‌کنند آن طور که آنها می‌خواهند جلو برود و افرادی را که در مسیر او قرار دارند ترور می‌کنند تا او زودتر رئیس جمهور شود. در حالی که همسر و اطرافیانش او را ترور نرم می‌کنند. یعنی به شکل اقناعی او را به راهی که خودشان می‌خواهند می‌برند. در واقع پالمر در مقابل سه گروه مقاومت می‌کند. جلوی همسر، رئیس ستاد انتخاباتی و وکیلش که قصد دارند او را به صورت اقناعی ترور نرم کنند تا از خودش اختیار نداشته باشد. سرمایه‌داران و کارتل‌‌هایی که پول داده‌اند تا او انتخاب شود، می‌خواهند او را ترور نیمه سخت کنند و آن افراد صرب هم قصد دارند او ترور فیزیکی یا سخت کنند. جذابیت‌‌های کار به دلیل همین نکته است. او با انتخاب عنصر صداقت و روراستی با مردم و نفی پنهان‌کاری و دروغ به نیت تغییر می‌آید و برنده می‌شود. سراسر 24 قسمت سری اول، آقای دیوید پالمر مداوم می‌گوید من با شعار صداقت آمده‌ام و از دروغ بیزارم. دروغ ممنوع است و دیگر نباید دروغ گفت. باید تغییر صورت بگیرد.

مهم‌ترین ویژگی شعار تغییری که داده می‌شود نفی دروغ و مقابله با آن در حوزه انتخاباتی است. جک باوئر مأمور ویژه سی.تی.یو عملیات ضد تروریسم را انجام می‌دهد. تهدیدها را پس می‌زند. چهره دروغ و نیرنگ نینا، همکار او شفاف می‌شود. در انتها نینا از حضور در سیستم منع می‌شود و با کشتن همسر جک باوئر از صحنه فرار می‌کند. در اینجا زن نماد دروغی است که قرار است با شعار تغییر کنار گذاشته شود. در این سریال نینا چهره‌ای از خود ارائه کرده بود که به عنوان دوست نزدیک جک با او زندگی می‌کرد. وقتی زن جک را بازجویی می‌کند یکسری اطلاعات و حرف‌ها را راجع به این قضایا منعکس می‌کند که رقابت‌ها و حسادت‌های زنانه‌شان هم در این زمینه دخیل می‌شود؛ اما آنچه که اتفاق می‌افتد این است، زمانی که پالمر به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد لحظه‌ای است که نینا طرد می‌شود. یعنی نماد دروغ، تزویر و نیرنگ کنار می‌رود و صحنه صداقت خود را نشان می‌دهد. یکی از شاخص‌ترین ارزش‌های این سریال در این نکته نهفته است، یعنی شعار انتخاباتی تغییر، صداقت و راستگویی در مقابل دروغی که قبلاً وجود داشت.

در سری دوم دیوید پالمر رئیس جمهور شده و همسرش شری را از کاخ سفید بیرون کرده است و تعلق خاطری به پزشک خود دارد. دختر جک هم از او گلایه‌مند است به دلیل اینکه جک نتوانسته است کنترل کند تا مادرش زنده بماند. چون همسر جک داخل سی.تی.یو کشته شد. جک که سرخورده است مجدداً به کار فرا خوانده می‌شود. قرار است مسلمان‌ها در شهر لس‌آنجلس یک بمب اتمی را منفجر کنند. یک خانوده‌ مسلمان که نام پسرشان "رضا"ست، می‌خواهد با یک خانواده آنگلوساکسون ازدواج کند. روابطی با گروه‌های تروریستی دارند. این شخص با گروهی تروریستی به نام «سید‌علی» مناسباتی داشته است. جک رد آنها را دنبال می‌کند و بالاخره موفق می‌شوند بمب اتمی را پیدا کنند. "جورج میسون" مسئول واحد سی.تی.یو شیمیایی و آلوده به مواد اتمی می‌شود و طی یک عملیات استشهادی هواپیمای حامل بمب را به بیابان‌های نوادا همانجایی که آزمایش‌های اتمی آمریکا در حال انجام است، می‌برد و منفجر می‌کند.

در سری دوم یک خطر حمله اتمی با هماهنگی شخص رئیس جمهور در کاخ سفید و جک باوئر در سی.تی.یو از سر آمریکا رفع می‌شود. دختری که خواهر خانمی است که می‌خواهد با رضا ازدواج کند به جک نزدیک می‌شود و به عنوان یک چهره کاملاً آنگلوساکسون و تفکر آمریکایی از این قضیه دفاع و همراهی و همکاری می‌کند تا این عملیات انجام شود. در اینجا حرکتی را معرفی می‌کند که ان.اس.اِی پشت آن است و فساد در درون دستگاه‌های امنیتی آمریکاست. آقای دیوید پالمر را برکنار و علیه او کودتا می‌کنند. معاون اول رئیس جمهور را به جای او می‌نشانند و او را تحت‌الحفظ نگه می‌دارند. طی اتفاقاتی پالمر دوباره به قدرت برمی‌گردد.

در سری سوم، شرایط طوری رقم می‌خورد که پالمر قصد دارد دیگر در رقابت‌های انتخاباتی شرکت نکند. جک فاصله گرفته است، ولی دخترش در سی.تی.یو کار می‌کند. "تونی آلمیدا" که کمک همکار جک بود با یکی از خانم‌های همکارش به نام "میشل دسلر" ازدواج کرده است و در آنجا مسئولیت دارند.

باید این توضیح را بدهم که سرویس‌های اطلاعاتی شامل دو بخش‌اند. یک گروه کنترل صحنه می‌کنند. یعنی از داخل صحنه با اطلاعاتی که گردآوری کرده‌اند صحنه را کنترل می‌کنند. یکسری افراد هم در صحنه مأموریت تاکتیکی دارند و عمل می‌کنند. جک باوئر افسر عملیات صحنه است که به آنها "افسر عملیات تاکتیکی" می‌گویند. افسرانی که کارهای اطلاعاتی می‌کنند کسانی هستند که از تمام افراد داخل صحنه اطلاعات می‌گیرند و از ذخیره و بانک اطلاعات، اطلاعات دیگر را هم به آن اضافه و آنها را تحلیل می‌کنند. ضمن اینکه دائماً از نظر اطلاعاتی حمایت می‌شوند.

"جک" مخالفت عجیبی با کسانی دارد که به دخترش نزدیک می‌شوند

شما به طور دائم در 24 می‌بینید که جک موبایلش را روشن می‌کند و می‌گوید، فلان نقشه یا عکس فلان شخص را برایم بفرستید. یا اینکه عکس کسی را که آنجاست با موبایلش می‌گیرد و می‌فرستد و می‌خواهد که اطلاعات مربوط به او را در بیاورند و مشخص کنند. مرد جوانی که در سری سوم وارد واحد سی.تی.یو می‌شود و در آخر هم دستش قطع می‌شود به عنوان داماد آقای باوئر معرفی می‌شود. او یک افسر تاکتیکی صحنه است که تقابل همراهی را نشان می‌دهد. عموماً جک در این هفت هشت سری مخالفت عجیبی با کسانی دارد که به دخترش نزدیک می‌شوند.

"پالمر" می گوید: با تروریست ها هیچ معامله ای نمی کنیم!

در سری 1و2 با دوست پسرهای دخترش بد برخورد می‌کند. در سری 3 زمانی که دخترش می‌خواهد ازدواج کند با دامادش هم بد برخورد می‌کند. در قسمت‌های بعدی هم که دخترش با پزشکی یا شخص دیگری ازدواج کرده است و جک آنها را می‌بیند برخورد خوبی با دامادش ندارد. طبق تعریف نمادینی که از زن کردیم، داماد جک باوئر طرف سرزمین و عقیده است. عموماً برخورد جک با دامادش برخورد تند و بدی است. در سری سوم یک حمله بیولوژیکی به آمریکا انجام می‌شود. جک، "سالازار" را می‌گیرد. ضمن اینکه خود جک معتاد شده است. برادر سالازار یک جسد آلوده به ویروس بخصوصی را می‌فرستد تا بگوید، ببینید من چگونه می‌توانم کل لس‌آنجلس را به این ویروس به خصوص آلوده کنم. لذا باید او را آزاد کنید. البته پالمر زیر بار نمی‌رود و می‌گوید با تروریست‌ها هیچ معامله‌ای نمی‌کنیم. در نهایت مشخص می‌شود این اقدام به چه صورت است. تعداد زیادی از مأمورین خودشان هم به این ویروس آلوده می‌شوند. به این ترتیب یک تک میکروبی هم کنار می‌رود. این سریال تلاش می‌کند تا انواع تهدیدها را به مردم آمریکا نشان دهد. در قسمت اول تروریسم مستقیم، در قسمت دوم تروریسم هسته‌ای و در قسمت سوم تروریسم بیولوژیک است. یعنی قصد دارد در هر مرحله یک نوع تهدید را به مردم آمریکا نشان دهد.

سری چهارم ویژگی‌های خاص خود را دارد. در اینجا جک مشاور امنیتی وزیر دفاع در کابینه یک رئیس جمهور سفیدپوست شده است. چون در انتهای سری سوم پالمر به جک می‌گوید، دیگر نمی‌خواهم در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کنم. در واقع پالمر خود را کنار می‌کشد. در این سری جک به عنوان مشاور امنیتی وزیر دفاع یک شخص کت و شلواری و اتوکشیده است. او با دختر وزیر دفاع دوست است. البته در اینجا یک عشق مثلثی به وجود می‌آید. این دختر همسر دارد. منتهی این مناسبات عاطفی است که آنها در فرهنگ خود دارند.

وزیر دفاع پسری دارد که با وضع موجود در جامعه در تقابل و تعارض است و به گروه‌های چپ و چه‌گوارا علاقه دارد. این پسر توسط تروریست‌ها ربوده می‌شود. این گروه تروریستی خاورمیانه ای به رهبری "حبیب مروان" که به روش القاعده از پوشش عربی استفاده می‌کنند و نشان می‌دهند می‌خواهند کنار یک پارچه مشکی سر فردی را که ربوده شده است ببرند. اینها به سی.تی.یو حمله می‌کنند. سی.تی.یو به کمک سپاه تفنگداران دریایی آمریکا، وزیر دفاع و دخترش را که به گروگان گرفته شده بودند نجات می‌دهند. در ادامه تروریست‌ها یک فروند هواپیمای اس‌تیلس را می‌دزدند تا از سیستم آن برای زدن هواپیمای رئیس جمهور استفاده کنند. چون هواپیمای رئیس جمهور اسکورت می‌شود بهتر این است هواپیمایی را بدزدند که رادار نتواند آن را ردیابی کند. هواپیمای اف.117 همان هواپیمایی است که رادار آن را نمی‌گیرد. این هواپیما از هواپیماهای رادار گریز یا اس‌تیلس است. تروریست‌ها به هواپیمای ایرفورث‌وان (Air force 1) هواپیمای مخصوص رئیس جمهور حمله و آن را منهدم می‌کنند و رئیس جمهور را از بین می‌برند.

ماجرای کیف همیشه در دسترس"فوتبال دستی"!

رئیس جمهور آمریکا، فرانسه، روسیه، نخست وزیر انگلیس و همچنین چین کیفی به نام کیف فوتبال دستی دارند. هیچ وقت این کیف را از خود جدا نمی‌کنند و همیشه همراهشان است. در این کیف کدهای موشک‌های اتمی‌شان قرار دارد. رئیس جمهور کشورهایی که دارای قدرت اتمی‌اند، هر جا که باشند به هیچ وجه نباید آن کیف از آنها جدا شود. این کیف دوتاست. یکی هم دست وزیر دفاع آنهاست. این کیف را باز می‌کنند. کلیدهای مختلف را می‌زنند. کد را می‌دهند و موشک‌های آنها آماده شلیک می‌شود. برای آنکه سیستم کامپیوتری‌ای که بتواند آنها را حمایت کند دو کامیون مخصوص است که این اطلاعات را رله می‌کند. وقتی آقای پوتین به ایران آمده بود این دو کامیون همراهش بود و حدود هشتاد نفر آدم هستند که همراه این کیف‌اند. یعنی هر جا که رئیس جمهور می‌رود آنها هم باید باشند. به این ترتیب رئیس جمهور آنها خدم و حشم این طوری هم دارد.

در سری چهارم می‌بینید که هواپیمای حامل رئیس جمهور را می‌زنند تا کیف فوتبال دستی را به دست بیاورند. این کیف حامل کدهای رمز هزاران کلاهک هسته‌ای آمریکاست. یعنی قدرت انهدام قطعی که دست یک رهبر است به دست حبیب مروان، تروریست مسلمان می‌افتد. وقتی جک به صحنه می‌رسد تا آن را پس بگیرد، یکی از برگ رمزهای آن مفقود شده است. تروریست‌ها با فعال کردن آن کد رمز می‌توانند کلاهک‌های هسته‌ای را در اختیار داشته باشند. رئیس جمهور هم ترور شده است و معاون اولش به عنوان کفیل او جانشین شده است. ضعف مدیریت او موجب توسل به پالمر می‌شوند و از رئیس جمهور قبلی یعنی آقای پالمر سیاه‌پوست درخواست کمک می‌کنند. شرکت کامپیوتری را پیدا می‌کنند که مروان در آنجا روی سلاح‌های الکترومغناطیس فعالیت می‌کرده است.

بحث اصلی در سری 4، سلاح‌های الکترومغناطیس است. آمریکایی‌ها سلاحی به نام سلاح الکترومغناطیس دارند. اگر این سلاح بالای تهران منفجر شود بدون آنکه صدمه‌ای به هیچ ساختمان و فردی بخورد، هر پدیده الکترونیکی که کیت مغناطیسی و الکترونیکی دارد یعنی همه موبایل‌ها، تلویزیون‌ها، رادیوها، کامپیوترها و... می‌سوزد. در واقع چه چیزی را هدف می‌گیرند. وقتی این بمب را شلیک می‌کنند و این بمب در ارتفاعی منفجر می‌شود، موشک‌ها، سیستم دفاعی و همه وسایلی که کیت کامپیوتری دارند می‌سوزد. به این ترتیب خاموشی عجیبی در کشور به وجود می‌آید و بعد از آن نیروی عملیاتی آنها وارد می‌شود و اشغال موضع می‌کند. در حال حاضر این نوع سلاح را آمریکا و یکی دو کشور دیگر دارند.

104 نیروگاه اتمی در آمریکا

در این فیلم نمونه‌ای از عملیات بمب‌های الکترومغناطیسی را نشان می‌دهد، البته تحذیر می‌دهد که مبادا تروریست‌ها به سلاح‌های الکترومغناطیسی دسترسی پیدا کنند. در این قسمت سی.تی.یو با وزارت دفاع آمریکا تعامل نزدیک دارد تا جلوی فاجعه هسته‌ای را با آن حمله سایبری بگیرد. آمریکایی‌ها 104 نیروگاه اتمی مشابه و بزرگ‌تر از نیروگاه اتمی‌ای که ما داریم در بوشهر می‌سازیم. قرار است حبیب مروان و دیگران در حمله سایبری این 104 نیروگاه اتمی را منهدم کنند و خود این نیروگاه را علیه مردم آمریکا به کار بگیرند. سی.تی.یو عملیات "ضد سایبر تروریسم" را انجام می‌دهد و این خنثی می‌شود. حبیب مروان که از این کارها ناامید شده است، کلاهک هسته‌ای دزدیده شده‌ای را که روی موشک کروز نصب شده است با کمک یک دانشمند اتمی چینی فعال می‌کند، ولی قبل از اینکه بتوانند از آن استفاده کنند جک آن را خنثی می‌کند.

رئیس جمهور جدیدی که سر کار آمده است دستور قتل جک باوئر را می‌دهد. این یکی از نکات زیبای فیلم است که جک به عنوان یک شخصی که شورشی داخل سیستم نیست، حکومت تا آخرین مرحله از او استفاده می‌کند و و در نهایت دستور قتلش را می‌دهند. خلاصه ‌چندین بار قصد داشتند او را از سر راه بردارند که دوباره برای انجام عملیاتی به او احتیاج پیدا می‌کنند.

یک خانواده ایرانی الاصل در سریال

در این سریال یک خانواده ایرانی وجود دارد که هنرپیشه آن یک خانم ایرانی‌الاصل است. همسرش "نابی" نام دارد. اسم پسرش "بهروز" است که یک اسم فارسی است. این خانم آن جمله معروف را در فیلم می‌گوید که همه مسلمانان تروریست نیستند، ولی همه تروریست‌ها مسلمان‌اند! زمانی است که ایران درگیر پرونده هسته‌ای و در ایران رئیس جمهور وقت آقای خاتمی بود. چهار اسم در این سریال مطرح است. بهروز که یک اسم ایرانی است، در سری 4، قسمت 18 نام شخصی خاتمی است. این شخص توسط "پرادو" کشته می‌شود. نام سومین فرد "صابر" و فامیلش "اردکانی" است. اردکان هم یک شهر ایرانی و محل تولد رئیس جمهور وقت ایران است. سری چهارم زمانی ساخته و پخش شد که اوج پرونده هسته‌ای ایران، بعد از سال 82 بود. القای مستقیمی که در سری 4 این سریال صورت می‌گیرد همین است. در واقع تلاش شده است بین مخاطب آمریکایی و مسائل ایران همزاد پنداری به وجود آید.

در این فیلم مناسبات عاطفی بحث جدایی دارد که از حوصله بحث ما خارج است. در قسمت‌های قبل گفته شد که افراد سی.تی.یو طبق آیین‌نامه‌های سی.آی.اِی نباید با هم رابطه عاطفی برقرار کنند. چون روی کارشان تأثیر می‌گذارد. جک برای همسر و دخترش وقت نگذاشته و بیشتر به کارش پرداخته است و آنها این‌ طوری شده‌اند و چنین القایی دارد. در انتهای سری سوم، تونی آلمیدا و میشل به دلیل آنکه همسر بودند در انجام مأموریت، وقتی دچار مشکل شدند باعث شد آلمیدا در دفاع از همسرش که داشت به آن گازهای بیولوژیکی آلوده می‌شد مأموریت را طوری سمت و سو دهد که به سود همسرش شود؛ همه این موارد را به عنوان اشکالات روابط عاطفی کارکنان می‌گیرند. "کیف" همان پسری که قرار شد با "کیم" دختر جک ازدواج کند از عملیات پرمخاطره زمینی به فعالیت پشت میز برود. "کیم"، دختر جک به او می‌گوید: «می‌خواهم یک بچه را با تو بزرگ کنم نه برای تو.» یعنی با هم زندگی کنیم. نه اینکه من این بچه را برای تو بزرگ کنم و تو مثل پدرم هر روز در مأموریت باشی. این موارد کاملاً در مناسبات عاطفی فیلم موضوعیت دارد.
منبع اصلی  بخش اول و دوم قسمت دوم: http://rajanews.org/detail.asp?id=46644  

بخش اول از قسمت اول:http://naghdefilm.parsiblog.com/1369657.htm 

بخش دوم از قسمت دوم: http://naghdefilm.parsiblog.com/1369657.htm

***قبلا در همین وبلاگ درباره سینمای استراتژیک در این ادرس ها مطالبی آمده بود: http://naghdefilm.parsiblog.com/Archive132517.htm  و همچنین خلاصه چند نقد استاد عباسی:‏ http://naghdefilm.parsiblog.com/1369651.htm  و همچنین قسمت اول و دوم نقد استاد عباسی بر سریال گمشدگان(لاست) را نیز می توانید در این دو آدرس همین وبلاگ ببینید: http://naghdefilm.parsiblog.com/1369652.htm  و http://naghdefilm.parsiblog.com/1369653.htm

***پیشنهاد می کنم متن کامل اولین بحث دقیق استاد عباسی را در بیست و هفت صفحه به نقل از مجله هیات اسلامی هنرمندان (آیینه هنر) بخوانید: فایل پی.دی.اف را از این آدرس میتوان ذخیره کرد: http://andishkadeh.ir/documents/download.aspx?id=2083&fn=sc.pdf و  http://www.andishkadeh.ir/news/content/?n=17  ***درباره سینمای استراتژیک، سایت راسخون نیز مقالات متعددی را گردآوری کرده است که در این آدرس ها ببینید: http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-1.aspx و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-2.aspx  و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-3.aspx  و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-4.aspx 


نوشته شده در  جمعه 88/12/28ساعت  3:52 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

تحلیل استاد حسن عباسی از سریال 24/ قسمت دوم:
امنیت در آمریکا،خط قرمزی است که اخلاق را زیرپا می گذارد.

متن زیر قسمت دوم سخنرانی حسن عباسی پیرامون تحلیلی بر سریال 24می‌باشد که در فرهنگسرای ارسباران تحت عنوان سلسله بحث‌هایی پیرامون نقد و تحلیل برفیلم‌ها و سریال‌های هالیوودی ایرادشده است.

سریال 24 یک شاهکار محسوب می‌شود. یعنی حسی که به شما منتقل می‌شود این است که الان کار از دست آقای جک باوئر خارج شده و وضعیت امنیت به هم ریخته است. زمانی این حس به شما دست می‌دهد که وقتی تازه دخترش را پیدا کرده‌اند و آن دختر تازه از بدبختی نجات پیدا کرده و با سی.تی.یو تماس گرفته است. از آن طرف از لوس‌آنجلس ماشینی با دو مأمور فرستاده‌اند تا او را به سی.تی.یو که جای امنی است ببرند. دقیقاً حس به هم خوردن تعادل سیستم آن لحظه‌ای است که با جک تماس گرفته‌اند و به او گفته‌اند، خیالش راحت باشد ما داریم دخترت را می‌آوریم، ولی ناگهان وسط راه به ون حامل دو مأمور و دختر جک می‌کوبند و آن دو مأمور را می‌کشند و دوباره دخترش را می‌برند. تا چند دقیقه پیش جک می‌دانست دخترش کجاست، اما حالا اصلاً نمی‌داند به کجا برده شد، لذا دوباره وضعیت نابسامان امنیتی پیش می‌آید.

همزمان با این صحنه، می‌بینید که اطلاع داده می‌شود بمب اتمی دیگری در شهر دیگری پیدا شده است. یعنی این کار کوچکی که در ذهن شما می‌نشیند و یک شوک روانی به شما به عنوان مخاطب وارد می‌شود. اینکه می‌شنوید بمب اتمی دیگری در جای دیگری پیدا شده است. شما پیش خود فکر می‌کنید حالا چگونه آن را خنثی می‌کنند. مورد قبلی دختر مأمور ضد تروریسم بود، ولی این شهری است که ناموس رئیس جمهور است. یعنی یک شهر یک میلیون نفری با خاک یکسان می‌شود. این سریال تا چه حد توانسته است این حس را به زیبایی القا کند! یکی از روش‌هایش در القا این است که در هر مرحله چهار تصویر نشان می‌دهد و وقایعی را که در حال حاضر در آن دقیقه به خصوص مثلاً در کاخ سفید، جک باوئر در سی.تی.یو، دختر جک و گروه تروریستی در حال رخ دادن است در چهار پنجره در یک تصویر نمایش می‌دهد و آن حس را به شما منتقل می‌کند. این کار بسیار حرفه‌ای انجام شده است.

توصیه می‌کنم دوستانی که کار هنری می‌کنند از این زاویه، این ابعاد و ارزش‌های این سریال را مطالعه کنند و اگر صد و نود قسمت تا سری هفتم را دیده‌اند، یک بار دیگر با این نگاه که آنجایی که یک اتفاق تروریستی می‌افتد و آنجایی که دختر جک هم گم و دچار مشکل می‌شود این سریال را ببینند. حتی در یکی از فصل‌های این سریال، خاطرم نیست سری دوم یا سوم، دختر جک پرستار بچه‌ای شده است و در خانه‌ای کودکی را نگهداری می‌کند. همه جا ناامن می‌شود. وقتی با این فکر وارد سی.تی.یو (واحد ضدتروریسم) می‌شود که اینجا امن است، اتفاقاً لحظه‌ای که اینها وارد سی.تی.یو می‌شوند، تروریست‌ها آنجا را بمب‌گذاری می‌کنند و این واحد را منهدم می‌کنند، ولی جک دوباره دخترش را بغل می‌کند و با هم فرار می‌کنند. این نشان می‌دهد مرکزی که باید امنیت را ایجاد کند خود ناامن است.

همزمان با این وقایع شما می‌بینید که در کاخ سفید همه چیز به هم ریخته است. این مجموعه یعنی استاندارد سیصد میلیون جمعیت کشور، کاخ سفید، رئیس جمهور و عوامل مرتبط با آن به قدری بزرگ است و اینکه چطور ممکن است ما پشت دیوارهای کاخ سفید را ببینیم. این موضوع برای مخاطب دیر باور است، وقتی صحنه مربوط به جک و دخترش، یعنی آن اشل کوچک و مینیاتوری را می‌بیند و آن را باور می‌کند و همزمان آن موضوع برای مخاطب قرینه‌سازی می‌شود. به این دلیل پاسخ به این پرسش که سریال 24 چگونه توانسته است از نظر قوت هنری تصویری از چهار مفهوم خاص استراتژیک قدرت، سیاست، امنیت و بحران را در ذهن مخاطب خود ایجاد کند، ساده است.

این سریال هرگاه می‌خواهد نشان بدهد سیستم از تعادل خارج شده است فاصله زن با مسئولین قدرت را به نمایش می‌گذارد

با استفاده از این المان، گزاره‌ها و نماد‌های هنری که توانسته است از زن به عنوان نماد سرزمین و عقیده طوری استفاده کند که وقتی زن به صاحبان قدرت و مسئولین سرویس امنیتی و ضدتروریسم نزدیک‌ است دچار خدشه هستند و سیستم مخدوش شده و دارای ثبات است. هرگاه می‌خواهد نشان بدهد از تعادل خارج شده است این فاصله را به نمایش می‌گذارد. این مقدمه‌ای که اشاره کردم از این جهت بود که با این ابعاد آشنا شوید. نکته آخر در مقدمه این است که سرویس امنیتی و جامعه اطلاعاتی و امنیتی کارکردهای خاص خود را دارد.

هر وقت سیاست، تقابل بین دو گروه "پوزیسیون" و "اپوزیسیون" شد، حتماً جامعه و حکومت در حال خارج شدن از تعادل هستند

دوستان عنایت داشته باشند از جنگ جهانی دوم به این طرف نوع حکومت‌های امنیت محور در دنیا شکل گرفتند و مهم‌ترین نهاد این حکومت‌ها شورای عالی امنیت ملی است. هر وقت سیاست تقابل بین دو گروه پوزیسیون و اپوزیسیون شد و تلاششان دستیابی قدرت به هر قیمت بود، حتماً می‌رود که جامعه و حکومت از تعادل خارج شود. حکومت و جامعه را مثل قایق و بلم باریکی فرض کنید که دو نفر بلند شده‌اند و در حال کشتی گرفتن در آن هستند.

مسئله این نیست که این دو زمین می‌خورند یا داخل آب می‌افتند. بلکه مسئله این است که در اثر کشتی گرفتن این دو قایق جامعه و حکومت واژگون می‌شود. امنیت یعنی اینکه برای دعوای این دو نفر مقرراتی را تعیین کنید که بیش از این همدیگر را هل ندهید. بیشتر از این تکان نخورید تا قایق واژگون نشود. اگر قایق غرق شد به این حالت "بحران" می‌گویند. قدرت یعنی اینکه چه کسی پشت این قایق بنشیند و پارو بزند. این دو نفر با هم بر سر این پارو دعوا می‌کنند و بلند شده‌اند و بین آنها کشمش است. معیارهایی که جلوی غرق شدن قایق را می‌گیرد، معیارهای امنیتی می‌گویند. وقتی معیارهای اداره یک جامعه امنیتی بود، مهم‌ترین شورا در یک کشور شورای عالی امنیت ملی می‌شود. این شورا مجموعه‌ای است که اجازه نمی‌دهد از خط قرمز حفظ تعادل سیستم تخطی صورت بگیرد. حالا ممکن است در چنین شرایطی قانون هم نقض شود. ایالات متحده آمریکا پس از جنگ جهانی دوم شورای عالی امنیت ملی را در کشور خود به وجود آورد و به تبع آن همه کشورها این الگو را به کار بردند. این امر چگونه محقق می‌شود؟ از طریق اشراف اطلاعاتی.

در حال حاضر پشت سرتان را نمی‌بینید، بلکه پرده را می‌بینید. اگر کسی بخواهد از نظر اطلاعاتی به این سالن اشراف داشته باشد باید چهار پنج دوربین بگذارد و بیرون از سالن در اتاقی بنشیند و از مانیتوری این سالن را از زوایای مختلف کنترل کند. به این کار اشراف اطلاعاتی می‌گوییم. برای آن که شما امنیتی ایجاد کنید باید به همه اطلاعات مشرف باشید. مثلاً یک مسابقه فوتبال در ورزشگاهی ساعت 10 شب در حال برگزاری است. پروژکتورها را روشن کرده‌اند و تیم «الف» و «ب» در حال بازی‌اند و بازیکنان جلوی پای خود را می‌بینند. تماشاچیان در جایگاه خود از بالا مسابقه را می‌بینند. آن گروهی اشراف اطلاعاتی دارد که بیرون از ورزشگاه است و از طریق دوربین‌ها تعبیه شده در جای جای ورزشگاه صحنه بازی را تحت کنترل دارد.

فربه‌ترین چیزی که شما در ایالات متحده می‌بینید دستگاه اطلاعاتی آنهاست

دستگاه‌های اطلاعاتی اشراف اطلاعاتی را به وجود می‌آورند. امروزه ایالات متحده جامعه‌ای به نام جامعه اطلاعاتی دارد. این جامعه 16 نهاد اطلاعاتی دارد. یعنی فربه‌ترین چیزی که شما در ایالات متحده می‌بینید دستگاه اطلاعاتی آنهاست. اولی سرویس سی.آی.اِی (Central Intelligent Agency) سازمان اطلاعات مرکزی است که مربوط به سرویس امنیت خارجی است و شما آن را می‌شناسید. دومی دی.آی.اِی (Defense Intelligent Agency) اطلاعات دفاعی آمریکا که اطلاعات نظامی آنها را کنترل می‌کند. سومی اف.بی.آی (Federal Bureau of Investigation) اطلاعات داخلی آمریکاست. چهارمی که مخوف‌ترین نهادی ایست که در دنیا وجود دارد ان.اس.اِی (National security Agency) آژانس امنیت ملی که همان مؤسسه‌ای است که اینترنت را به وجود آورده است.

از لحظه‌ای که به اینترنت وصل می‌شوید و برمی‌گردید،"NSA" در حال کنترل شماست

برخلاف تصور شما و افرادی که کامپیوتر می‌خوانند و به دکترای این رشته می‌رسند و فکر می‌کنند پدیده کامپیوتر یا اینترنت یک پدیده ارتباطاتی است و مربوط به مخابرات هر کشور است نه نهاد دیگری، در اشتباه‌اند. ان.اس.اِی سازمانی است که یک کار انجام می‌دهد آن هم ایجاد اینترنت و کنترل آن است. یعنی شما فکر می‌کنید وقتی وارد وبلاگ و وب‌سایت می‌شوید، تحت نظر چه سازمانی هستید؟ از لحظه‌ای که به اینترنت وصل می‌شوید و جستجو می‌کنید و برمی‌گردید، ان.اس.اِی در حال کنترل شماست. سرویس ان.اس.اِی تابع وزارت دفاع آمریکاست و در این وزارتخانه اینترنت به وجود آمده است.

مجموعه‌هایی مثل مایکروسافت که آقای بیل گیتس آن را تأسیس کرده است و شما این کامپیوترها را می‌بینید و پدیده‌ای به نام ویندوز را استفاده می‌کنند، اگر به آیین نامه‌های ان.اس.اِی مراجعه کنید می‌بینید ان.اس.اِی استاندارد ویندوزهای مختلف را به آنها می‌دهد و آنها را در اینترنت هم می‌گذارد. شما دقیقاً می‌دانید لینوکس، ویندوز و هر یک از سیستم‌های عاملی که روی کامپیوتر استفاده می‌شود آنها می‌گویند که چگونه باید طراحی شود تا ان.اس.اِی بتواند کنترل کند.

ان.اس.اِی در شمال شهر واشنگتن دی.سی زیر زمین در محوطه‌ای از بتون آرمه 9 هکتار سوپر کامپیوتر دارد. سوپر کامپیوترها کمدهای بزرگی هستند که پردازش اطلاعات فوق‌العاده را انجام می‌دهند، مغز جهان هستند. چگونه وقتی شما می‌خواهید درباره موضوعی فکر کنید راجع به آن تعمق می‌کنید یا وقتی کامپیوتر شما می‌خواهد جستجو کند یکباره صدای سیستم را می‌شنوید که با قدرت بیشتری کار می‌کند. مغز جهان برای آنکه بتواند روزی سه میلیارد پیام را از سراسر جهان بگیرد و دسته‌بندی و طبقه‌بندی کند، در شمال شهر واشنگتن دی.سی در کنار جاده‌ای که به سمت فیلادلفیا می‌رود نه هکتار سوپر کامپیوتر را مستقر کرده است.

در سری دوم سریال 24، اریک معاون ان.اس.اِی که آقای پالمر رئیس جمهور دستور می‌دهد که او را دستگیر کنند. علت این امر این بود که چون معاون ان.اس.اِی اشراف اطلاعاتی دارد رئیس جمهور را دور می‌زند. اتفاقاً در سری دوم افراد ان.اس.اِی رئیس جمهور را از کار بر کنار می‌کنند ومعاون رئیس جمهور را به جای او می‌گذارند چون می‌خواستند به یکی از کشورهای خاورمیانه حمله کنند که در این سری ظاهراً پاکستان بود.

اینترنت یک پدیده نظامی است

اتفاقی که در اینجا می‌افتد این است سرویس ان.اس.اِی، یک سرویس نظامی است. یعنی برخلاف نظر کسانی که دکترای کامپیوتر دارند و در رشته‌های نرم‌افزار، سخت‌افزار و سیستم‌های هوشمند و... درس می‌خوانند نمی‌دانند که اینترنت یک پدیده نظامی است و توسط وزارت دفاع آمریکا به وجود آمده و امروزه هم توسط این وزارتخانه در حال کنترل است. تور پهن کردن یک اصطلاح در سیستم‌های اطلاعاتی است. در واقع اینترنت توری است که همه مردم و شرکت‌ها، دستگاه‌ها و دولت‌ها در آن تجارت الکترونیکی می‌کنند. دولت الکترونیکی، مناسبات الکترونیکی و... انجام می‌شود. در این میان ان.اس.اِی همه این فعالیت‌ها را کنترل می‌کند.

آژانس امنیت ملی آمریکا کنترل جمعیت کل جهان را انجام می دهد

ان.اس.اِی چگونه این فعالیت‌ها را کنترل می‌کند؟ با کنترل جمعیت. شکل سنتی اصل کنترل جمعیت این است که شما گواهینامه، گذرنامه و کارت ملی گرفتید. تولد و مرگتان مشخص است، چون همه این موارد ثبت می‌شود. زمینی دارید. پلاک ماشینتان، شماره منزلتان و... همگی ثبت می‌شود. سرویس اطلاعاتی هر کشوری این اطلاعات را جمع می‌کند و برای شما یک آی.دی می‌سازد. هرگاه نیاز باشد به‏راحتی می‌توانند بفهمند شما چه زمانی کجا بودید و کجا تحصیل کرده‌اید و اطلاعاتی از این قبیل. سرویس‌های اطلاعاتی همه این موارد را جمع‌آوری می‌کنند. در همه کشورها به این کار کنترل جمعیت می‌گویند. هر کشور برای جمعیت آن کشور کنترل جمعیت را انجام می‌دهد.

آمریکا برای هفت میلیارد نفر روی کره زمین کنترل جمعیت را انجام می‌دهد. لپ‌تاپ‌هایی که وقتی باز می‌کنید و در قسمت اثر انگشت، انگشتتان را قرار می‌دهید تا فقط با اثر انگشت شما روشن شود. بلافاصله وقتی به اینترنت وصل شوید سیستم عامل کامپیوترتان یعنی همان لینوکس یا ویندوز شما بلافاصله این اثر انگشت را به ان.اس.اِی مخابره می‌کند. مثل اینکه شما به کنترل کشف جرایم آگاهی رفتید و از شما اثر انگشت گرفته‌اند. اولین باری که وب‌ کم بالای کامپیوترتان را روشن می‌کنید و به آن خیره می‌شوید چشم شما را اسکن می‌کند و به ان.اس.اِی منتقل می‌کند. کنکور شرکت می‌کنید، سازمان سنجش اطلاعات مربوط به کنکورتان مثل شماره شناسنامه، کد ملی و سال قبولی‌تان را روی اینترنت می‌گذارد. همچنین چه زمانی به صورت اینترنتی بلیط هواپیما و از رجا بلیط قطار گرفتید و به کجا رفتید. بالاتر از همه زمانی است که کارت اعتباری‌تان را برای بار اول در فروشگاهی می‌زنید و فلان کالا را با قیمت مشخص می‌خرید. یا در فلان پمپ بنزین کارتتان را می‌زنید و سوختگیری می‌کنید یا در فلان جا از موبایلتان استفاده می‌کنید. یا در فیس بوک برای خود ساز و کار زندگی اجتماعی رقم می‌زنید و دوستانتان هم اطلاعات جمعی دیگری برایتان می‌چینند.

از طرفی اشخاصی مثل ما که حاشیه هم داریم و پیرامون ما مسائل جنجالی زیادی هم اتفاق می‌افتد به عنوان مثال در اینترنت راجع به این ما هزار جور مطلب دیگر هم هست. همه این مطالب جمع‌آوری می‌شود. به این ترتیب ان.اس.اِی به همه این اطلاعات دست می‌یابد. در نهایت این اطلاعات درست یا غلط همگی در یکجا جمع می‌شود و به صورت اتوماتیک در مغز ان.اس.اِی دسته‌بندی می‌شود. به همین دلیل است که شما در سریال اِی.بی.اس یا سریال 24 هر زمان که نگاه می‌کنید می‌بینید شخصی پشت کامپیوتر نشسته است و اگر بخواهند سوابق فردی را در نقطه‌ای از دنیا به دست آورند فوری با استفاده از این بانک عظیم اطلاعاتی همه اطلاعات مربوط به زندگی خصوصی، گروه خونی، بیماری‌ها، سوابقش و اینکه کجا بوده را در می‌آورند.

با "اشلون" تردد شما را نیز کنترل می کنند

با استفاده از سیستمی به نام "اشلون" که در سریال 24 و اِی.بی.اس می‌بینید شما را کنترل می‌کنند که در حال حاضر شما کجا قرار دارید و از این طریق تردد و سایر اطلاعات شما را کنترل می‌کنند. به این اقدام کنترل جمعیت گفته می‌شود که نهادهای امنیتی و اِن.اِس.اِی این کار را انجام می‌دهند. همه کشورهای جهان مثل سازمان سی.آی.اِی را دارند، ولی فقط ایالات متحده آمریکا سازمان اطلاعاتی‌ای مثل ان.اس.اِی دارد.

سری دوم مجموعه، درگیری با ان.اس.اِی است. در اینجا باید اشاره کنم که هر سری از هفت سری ساخته شده سریال 24 راجع به ارتباط با یکی از سرویس‌‌های اطلاعاتی آمریکاست. تا آنجا که در خاطرم هست فصل هفتم درباره ارتباط با اف.بی.آی است. در ابتدای سری هفتم این سریال، جک را به دلیل کارهایی که تا به حال انجام داده‌ است، محاکمه می‌کنند. آن خانمی که در جلسه دادگاه می‌آید و اعلام می‌کند که به دلیل به وجود آمدن مشکل امنیتی باید به دستور رئیس جمهور او را آزاد کنید و او را از سر جلسه دادگاه برای انجام مأموریتی بیرون می‌برد، از اف.بی.آی بود.

در سری دوم درگیری‌ای که در سریال می‌بینید با ان.اس.اِی است. یعنی اریک که در کاخ سفید است، معاون ان.اس.اِی است و رئیس جمهور او را برکنار می‌کند.

در سری اول همکاری با سی.آی.اِی بود.

در سری چهار و پنج دختر وزیر دفاع روی کار می‌آید. در این سریال عبارت دی.اُ.دی که تکرار می‌شود مخفف (Department of Defense)، به معنی وزارت دفاع آمریکاست. در واقع در سری‌های مختلف این سریال گروهی که از واحد ضد تروریسم یا سی.تی.یو هستند با یکی از سرویس‌های جامع اطلاعاتی آمریکا همکاری و تعامل می‌کنند.

شورای عالی امنیت ملی آمریکا حرف اول را می‌زند و اصطلاحی به نام جامعه اطلاعاتی دارند که 16 دستگاه اطلاعاتی آمریکا، مدیریت مرکزی اطلاعات آمریکا را حمایت می‌کنند. دو سه تا از این دستگاه‌ها وزارتخانه هستند. یکی از آنها (Homeland Security)، وزارت امنیت داخلی آمریکاست. در مجموع دستگاه‌های ریز و درشتی هستند که از حوصله بحث ما خارج است. این دستگاه‌ها کیکی را اداره می‌کنند که به آن کیک اطلاعاتی می‌گویند. یک کیک سه طبقه را در نظر بگیرید که لایه اول آن (information) اطلاعات است. در این لایه همه نوع اطلاعات ریزی از افراد جمع‌آوری شده است. لایه دوم (investigation)، یعنی حرکت اطلاعات از جز به کل است. «آی» در اف.بی.آی هم همین (investigation) است

امنیت در جامعه آمریکا خط قرمزی است که حتی اخلاق را هم زیرپا می گذارد
کار لایه دوم مثل کار خانم مارپل و آقای پوآرو است. مثلاً در صحنه قتل می‌بینند روی لبه لیوان اثر رژ است، پس متوجه می‌شوند قبل از مرگ مقتول، خانمی در آنجا حضور داشته است. کارآگاهان در جایی که به آن آگاهی می‌گویند یا در اف.بی.آی از یک گزاره جزء یا سرنخ به اصل مطلب می‌رسند. به این ترتیب از جز به کل می‌رسند. به این کار (investigation) می‌گویند. به لایه سوم کیک (intelligence) می‌گویند. در این نوع اطلاعات از کل به جز می‌رسند. مثلاً اینکه به این کشور حمله می‌شود یا نمی‌شود. اگر بشود اتمی است یا غیراتمی. یعنی مباحث کلان را به صورت می‌شود نمی‌شود دسته‌بندی می‌کنند و از آنها اطلاعات کلان به دست می‌آورند. بنابراین به طور فهرست‌وار این سه لایه شامل information،Investigation و intelligence است. جامعه آمریکا پیچیده‌ترین جامعه اطلاعاتی جهان است. امنیت در این جامعه خط قرمزی است که قانون، اخلاق و همه چیز را در می‌نوردد و در آنجا به خاطر خط قرمز امنیت همه چیز مخدوش می‌شود.... ادامه دارد:

بخش دوم قسمت دوم این مطلب را در این آدرس ببینید: http://naghdefilm.parsiblog.com/1369659.htm


نوشته شده در  جمعه 88/12/28ساعت  3:52 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

ضریب نفوذ این سریال در شکل‌گیری یک دولت سیاه‌پوست مؤثر بود
اساس سریال، حفظ تعادل سیستم آمریکاست.
بخش 1 از قسمت اول را در این آدرس بخوانید:
 http://naghdefilm.parsiblog.com/1369655.htm

ادامه بخش اول از قسمت اول نقد سریال 24: ابتدا ریل اول یعنی سیاست را تبیین می‌کنیم تا ببینیم چه چهارچوبی دارد. سیاست (politics) به معنی فن دستیابی به قدرت و حفظ آن به هر قیمتی است. اگر کسی تلاش کرد که به هر قیمتی قدرت و حکومت را بگیرد، سیاست ورزیده است. اگر کسی هم در موقعیت قدرت بود و سعی کرد قدرت را حفظ کند، او هم سیاست ورزیده است. حالا دو مسئله داریم. یکی در موقعیت (position) قدرت است و می‌خواهد آن را حفظ کند و سیاست می‌ورزد. مسئله دوم این است که شخصی بیرون قدرت است یا در (opposition) قرار دارد. یعنی یکی در پوزیسیون و دیگری در اپوزیسیون است. یعنی یکی در قدرت و دیگری در بیرون آن قرار دارد. این دو می‌خواهند با هم تقابل کنند. شکل این تقابل هم این است که هر دوی آنها بر سر تصدی و تصرف یک حوزه قدرت عمل می‌کنند. در اینجا ما چگونه کار را ارزیابی می‌کنیم؟ چگونه مسئله را می‌بینیم؟ پس از یک سو سیاست فن تسخیر قدرت به هر قیمت و از سوی دیگر فن حفظ آن باز هم به هر قیمت است. ساز و کار‌های این به هر قیمتی که در تعریف سیاست مدرن می‌آید و یک دانشجوی علوم سیاسی با آن آشنا می‌شود، این است که یکی بیرون قدرت و دیگری درون آن است. تقابل این دو سیاست را می‌سازد. در این نگاه آن طور که شعار نیچه است، اراده معطوف به قدرت است. نیچه می‌گوید: «اراده بشری در هستی، معطوف به قدرت است.» در اینجا اراده بشری معطوف به قدرت سیاسی است. یعنی در این حوزه عامل محرک هر اراده و حرکت و موتور محرک جامعه دستیابی به قدرت است. حال اگر قدرت اقتصادی باشد در پول خلاصه می‌شود. اگر قدرت سیاسی باشد در جاه و مقام خلاصه می‌شود، یا اینکه قدرت امنیتی است.

اگر سیاست فن رسیدن به قدرت یا حفظ آن به هر قیمت شد، وقتی اراده بشری به قدرت از جنس سیاسی معطوف شد. پس چون یک قدرت وجود دارد و گروه‌های مختلف می‌خواهند آن را تصرف کنند، در اینجا تقابل، اصطکاک و زد و خورد به وجود می‌آید.

سه حالت اصلی داریم:

1- تلاش دو ریل موازی گروه پوزیسیون و اپوزیسیون. این دو با هم تلاش می‌کنند که به آن سیاست می‌گوییم.

2- هدف هر دو قدرت است. یعنی دو رشته علمی داریم. یکی سیاست و دیگری قدرت.

3- در این تقابل آنچه که خط قرمز محسوب می‌شود تعادل سیستم است. یعنی اگر تعادل سیستم بر هم بخورد و این امر سبب شود که قطار حرکت جامعه و حکومت از مسیر خود خارج شود و به قول عوام چپ کند، خط قرمز محسوب می‌شود. به این خط قرمز "امنیت" می‌گویند.

بسیار ساده است. یعنی یک دوره مباحث دکترای علوم سیاسی و علوم استراتژیک را در یک دقیقه مرور کردیم. پوزیسیون و اپوزیسیون برای حفظ و کسب قدرت با هم تقابل می‌کنند که به این کار سیاست می‌گوییم. اراده هر دو گروه معطوف به قدرت است. خط قرمز کار آنها جایی است که در اثر تقابل این دو، جامعه و حکومت از مسیر خود خارج می‌شود و تعادل آن به هم می‌خورد.پس در اینجا مفهوم سیاست، قدرت و امنیت با هم جزئی از دانش استراتژی را می‌سازد که به طور مشخص می‌توانیم به سادگی حس تعادل سیستم را امنیت بگوییم.

سریال 24، نمایش هنرمندانه این تصویر کلان در ذهن مخاطب است. اساس این سریال، حفظ تعادل سیستم آمریکاست. می‌خواهد بگوید گروهی در کاخ سفید و گروهی بیرون از آن‌اند. گروهی که خارج از کاخ سفید هستند با تروریست‌هایی که از بیرون مرزها می‌آیند ارتباط دارند. فساد به حدی بالاست که در کاخ سفید هم هست. همیشه یکی از اطرافیان رئیس جمهور مثل همسر، دختر، پسر، داماد، منشی، معاون اول او یا... فاسد است. آنچه که مهم است این نیست که سیاست در کشور نابود شد، آبروی کشور رفت، معلوم شد فساد در کاخ سفید وجود دارد.

همیشه در گروه دوم یعنی کسانی که در سی.تی.یو هستند و می‌خواهند امنیت را در کشور ایجاد کنند تعدادی هستند که فاسد و نفوذی‌اند، رشوه گرفته‌اند و جاسوس‌اند. اینجا هم بگوییم آبروی سیستم اطلاعاتی و امنیتی و انتظامی رفت و نشان دادیم که کشور ما چنین وضعیت نابهنجاری دارد. اما آنچه که در لوای این دو ریل و گزاره اهمیت دارد این است که جامعه، حکومت و دولت آمریکا از تعادل خارج نشود و این خط قرمز که همیشه امنیت آمریکا بر هر چیز مقدم است. سریال 24 توانسته است به صورت هنرمندانه این موضوع را تصویرسازی کند. تکلیف ما با سیاست روشن شد.

اما در حوزه امنیت. امنیت به معنی توازن آسیب و تهدید است. تهدید از بیرون و آسیب در درون ماست. اگر بین آسیب در درون و تهدید از بیرون ما توازن ایجاد شد، امنیت به وجود می‌آید. وقتی توازن آسیب و تهدید به هم می‌خورد، وضعیت "بحرانی" می‌شود. یعنی سیستم از تعادل خود خارج می‌شود. شخصی که تعادل خود را از دست می‌دهد، یعنی وضعیت آسیب‌پذیری‌هایش برجسته شده و علیه او تهدید موضوعیت پیدا کرده است. وقتی این حالت در جامعه‌ای به وجود می‌آید، معیارها و چهارچوب‌های آن جامعه به دو بخش اصلی تقسیم می‌شود. یکی سیاست و امنیت رسمی و دیگری سیاست و امنیت غیر رسمی است. آنچه که در جوامع می‌شناسید سیاست و امنیت رسمی است، ولی وقتی خط قرمزها درنوردیده می‌شود دیگر چیزی به نام حقوق بشر وجود ندارد، چیزی به نام قانون اساسی مطرح نیست. در آنجا یک سیستم می‌پذیرد که شکنجه کند و سراسر این سریال به ویژه از سری دوم به بعد، آکنده از توجیه مفهومی به نام شکنجه است. یعنی در آنجا دیگر حقوق بشر معنی ندارد، حفظ سیستم مطرح است. به همین دلیل وقتی در سری دوم این سریال، رئیس جمهور آمریکا از معاون ان.اس.اِی (سرویس امنیت ملی آمریکا) می‌پرسد: «بمب اتمی که قرار است در لس‌آنجلس منفجر شود چقدر تلفات دارد؟» او هم جواب می‌دهد: «یک میلیون و دویست هزار نفر» و در نقشه هم نشان می‌دهد. در لحظه‌ای از فیلم، وقتی افرادی را که می‌خواهند از آنها اعتراف بگیرند شکنجه می‌کنند، مخاطب می‌پذیرد که یک میلیون و دویست هزار نفری که کشته می‌شوند بهتر است یا اینکه این یک نفر شکنجه شود تا اعتراف کند بمب کجاست؟! دیگر شعارهای رسمی، قوانین و مقررات رسمی موضوعیت ندارد. در سری چهارم یا پنجم زمانی که دختر وزیر دفاع به رئیس سی.تی.یو یک خواسته قانونی را مطرح می‌کند و از او می‌خواهد که این کار را در چهارچوب قانون انجام بدهد، رئیس سی.تی.یو به او می‌گوید: "اینجا واشنگتن دی.سی نیست، اینجا دی.اوُ.دی (Department of Defense) "یعنی وزارت دفاع است. اینجا واشنگتن دی.سی نیست که قوانین و مقررات حکومت کند. اینجا بسته به شرایط قانون جدیدی وجود دارد. یعنی اساساً قوانین نانوشته است. چون اگر قرار باشد سیستم از تعادل خارج شود و قوانین موجود مانع باشد، باید آن قوانین را کنار گذاشت. نه اینکه اجازه داد آنها موجب شوند که سیستم از تعادل خارج شود.

"والتر باواراد" نویسنده کتاب «عملیات کنترل فکر» در CIA می‌‌گوید، در آمریکا چهره این نوع حکومت راپنهان سالاری (Cryptocracy) معرفی می‌کنند. یعنی به جای دموکراسی که ماهیت آن در شفافیت است، در اینجا بخشی از حکومت همانی است که مثل کوه یخ از آب بیرون آمده است و به آن دموکراسی می‌گویند که شفاف است. آن قسمتی که زیر آب است، مخفی است و کسی آن را نمی‌بیند و برای آن قانون و مقرراتی وجود ندارد. آن زمانی که آن وقایع در کشور بوسنی اتفاق افتاد و کشتار می‌کردند، در سری اول سریال 24، آنها می‌خواستند یک ژنرال صرب را در آمریکا بکشند. این شخص زنده ماند، چند سال بعد فرزندان او به آمریکا آمدند تا انتقام بگیرند. آمریکا زندان‌هایی در خاک خود دارد که همان طور که در این سریال نشان می‌دهد، اصلاً در نقشه وجود ندارد و کسی مسئولیت زندانیان این زندان‌ها را نمی‌پذیرد، این زندان‌ها مربوط به وزارت دفاع آمریکاست، ولی در عین حال کسی مسئولیت آنها را به عهده نمی‌گیرد. موقعی که قهرمان فیلم، "جک" ریشه‌یابی می‌کند و آنها را پیدا می‌کند و به دنبال همان تروریست وارد همان زیرزمین می‌شود و با هم درگیر می‌شوند، درخواست کمک می‌کند. رئیس سی.تی.یو به او می‌گوید که حکومت هیچ مسئولیتی در قبال آنجا ندارد. اساساً آن تروریست‌ها از دید حکومت مرده‌اند. آن تروریست‌های خارجی که آنها را دزدیده‌اند و به آنجا آورده‌اند. به عبارتی آن زندان‌ها مثل ابوغریبی در خاک آمریکاست.

لذا وقتی جک به دنبال آنها رفته است، جک هم کشته محسوب می‌شود و دیگر کسی این موضوع را پیگیری نمی‌کند. چون اساساً نام آن تروریست‌ها از اسامی افراد روی کره زمین خط خورده است. یعنی در خاک آمریکا زندان‌هایی وجود دارد که رسمی نیست. این سریال به راحتی این موضوع را نشان می‌دهد و می‌گوید که چنین محافل و محیط‌هایی وجود دارد و این قسمتی از سیاست غیر رسمی است. سریال 24، آن 24 ساعت بحرانی در هر روز بلند و حساس از دوره‌های مختلف جامعه و حکومت آمریکا را نشان می‌دهد که در آن لحظات و ساعات این جامعه و حکومت در حال خارج شدن از تعادل است. حال این امر می‌تواند با مداخله قدرت خارجی یا تروریست‌ها یا با فساد داخلی انجام شود. کلمه 24 از 24 ساعت یک روز بلند می‌آید. یعنی وقتی فیلم‌نامه سری اول را می‌بینید، کل این فیلم‌نامه در ششصد صفحه، در 24 ساعت از ساعت 12 شب تا 12 فردا شب به طور مشخص ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه و حتی ثانیه به ثانیه وقایع آن 24 ساعت را به تصویر می‌کشد.

در تمام قسمت‌های این سریال، در هفت، هشت سری پخش شده یک جمله ثابت را می‌شنوید، عمده افراد، رئیس جمهور، مسئولین سی.تی.یو و... می‌گویند، ما امروز یکی از طولانی‌ترین روزهای زندگی‌مان را طی می‌کنیم. این طولانی‌ترین روز زندگی، 24 ساعتی است که بسیار خسته کننده است و در آن 24 ساعت اگر یک بمب اتمی در جایی از آمریکا منفجر شود، رئیس جمهور آمریکا ترور شود، در واکنش به این اقدام دولت آمریکا تصمیم بگیرد به کشوری در خاورمیانه حمله اتمی کند که در سری دوم می‌بینید که هواپیماهای بمب افکن استراتژیک می‌آیند تا خاورمیانه را بمباران اتمی کنند که رئیس جمهور دستور می‌دهد برگردند. خاطرم نیست در سری 4 یا 5 است که معاون اول رئیس جمهور به زیردریایی‌های اتمی دستور می‌دهد که کشور سوریه را موشک‌ باران اتمی کنند. در واقع چنین فضایی 24 ساعتی است که می‌رود تا جهان با جنگ جهانی مواجه شود.

همان طور که در سری ششم، سه چهار بار کلمه جنگ جهانی سوم را تکرار می‌کنند که اگر این اتفاق بیفتد و زیردریایی‌ها بروند و به خاورمیانه موشک اتمی بزنند، جنگ جهانی سوم شروع می‌شود، این زمان دقیقاً 24 ساعتی است که هم آمریکا و هم نظام بین‌الملل در حال خارج شدن از تعادل است و چنین 24 ساعتی را یک روز محشر و جهان را صحرای محشر و کسانی که در این 24 ساعت می‌توانند مدیریت بحران کنند و مشکلات جامعه بشری را کنترل و جامعه را حفظ کنند، در این مرحله به عنوان ناجی‌های تمدن بشری نه ناجی‌های دولت و حکومت آمریکا شناخته می‌شوند.

پس این سریال بیانگر آن 24 ساعت بحرانی و آن روز بلند و حساسی است که می‌رود تا سیستم حکومت و جامعه آمریکا چه با مداخله قدرت‌های خارجی یا تروریست‌ها و چه با فساد داخلی خود سیستم از تعادل خارج شود. ارزش‌های این سریال در معرفی چگونگی بازگرداندن تعادل به سیستم است، یعنی "رفع وضعیت بحرانی". اهمیت این سریال در این نکته کلیدی است.

چگونه تصویری که به آن اشاره کردم از چهار مفهوم پایه در علوم استراتژیک یعنی قدرت، سیاست، امنیت و بحران در ذهن مخاطب نقش می‌بندد؟ اگر پاسخ به این پرسش را دادیم، در واقع به قوّت هنری این سریال پی برده‌ایم. چگونه این سریال چهار کلید واژه استراتژیک یعنی قدرت، سیاست، امنیت و مدیریت بحران را به صورت غیر مستقیم به ذهن مخاطب القا کند؟ در حالی که شما فکر می‌کنید در حال مشاهده یک سریال تفریحی و سرگرم کننده هستید.

راز کار هنرمندانه کسانی که این سریال را ساخته‌اند، در این نکته ظریف و پاسخ به آن مشخص می‌شود؛ راز آن در یک جمله این است؛ "هنر غرب نمادها و انگاره‌هایی را برای خود دارد". همان طور که اشاره کردم یکی از نمادها و انگاره‌ها این است که به زن به مثابه سرزمین و عقیده نگاه می‌کنند. از من می‌پرسند، آیا همه کارگردان‌های غربی به نقش زنی که در سناریویی نوشته شده است از این زاویه نگاه می‌کنند؟ بله، واقعیت این است که در بخش عمده سینمای کارشناسی‌ و سریال‌های تخصصی‌شان این گونه است. آیا واقعاً زن در سریال لاست به معنی سرزمین و عقیده است یا در سریال 24 هم این طور است؟ بله. همین طور است. سناریست و کارگردان وقتی می‌خواهد موضوع کلانی را ارائه کند، وقتی کاراکترها را کنار هم می‌چیند، در آنجا نقش زن به عنوان زمین و سرزمین است. طوری که گفته می‌شود مام میهن. وقتی به میهن این صورت اشاره می‌کنیم مؤنث می‌شود. همین طور درباره عقیده، عقیده تاء تأنیث دارد و مؤنث است. وقتی زن را از دوره یونان باستان تا به امروز نماد سرزمین و عقیده می‌گیرند، هرگاه زنی در مناسبات عاطفی در فیلمی این چنینی ازدواج می‌کند یا به کسی علاقمند می‌شود، یعنی آماده است تا برای آن فرهنگ یا سرزمین مقابل آغوش بگشاید.

اگر مردی میل کسی کرد، منظور آن مردی که نماد یک سرزمین است، می‌خواهد آن سرزمین یا عقیده را تصرف کند. ممکن است بگویید شاید خود کارگردان هم به این صورت به قضیه نگاه نکند و خود ما هم متوجه این موضوع نشدیم، اما کار هنر القای غیر مستقیم است. در القای غیر مستقیم است که این موضوع برای شما به وجود می‌آید. وقتی در یک فیلم ویتنامی می‌بینید کماندوی آمریکایی دوست آن عنصر اطلاعاتی که باید مسیر کور راه‌های جنگلی را به او نشان بدهد یک دختر ویتنامی است و اینها با هم رابطه عاطفی برقرار می‌کنند، القای غیر مستقیمی که صورت می‌گیرد این است که آن کماندو و سرباز آمریکایی، سرزمین و تفکر آمریکایی است و در اینجا سرزمین و تفکر ویتنامی آمادگی پذیرش و تسخیر را دارد. در عمده فیلم‌های سینمایی جنگی‌شان از این رابطه استفاده می‌کنند. همیشه یک زن عراقی با یک افسر آمریکایی، زن ویتنامی یا زن کره‌ای در جنگ کره با سرباز آمریکایی است.

اخیراً که درباره عرب‌ها خیلی فیلم می‌سازند، عمدتاً زن کشورهای عربی با یک مرد غربی تعامل دارد. در مورد ایران هم که در سال‌های اخیر چند فیلم سینمایی ساخته شد، یک هنرپیشه ایرانی را کنار یک هنرپیشه آمریکایی قرار می‌دهند. مثلاً دی‌کاپریو را روبروی فلان هنرپیشه زن ایرانی می‌شناسند و قرار می‌دهند. البته من بعید می‌دانم آن‌قدر عمق فکر و تفکر در جامعه سینمایی ما بالا باشد که این انگاره‌های فلسفی و فکری را بشناسند. همین طور وقتی هالیوودی‌ها سال گذشته به اینجا آمدند گفتند، وقتی شما از جلوی دوربین رد می‌شدید فکر کردید سینماگرید و به بعضی از سینماگران ما برخورد، واقعاً همین‌طور است.

متأسفانه یکی از رنج‌هایی که جامعه سینمای ما می‌کشد و یکی از مشکل‌ترین گذاره‌هایی که آن را عذاب می‌دهد این است که سواد تخصصی نمایش را ندارد. به شاخص آن اشاره کردم. وقتی فیلمی مانند از کرخه تا راین را می‌بینید، می‌بینید در این فیلم یک زن ایرانی به عقد یک مرد غیرایرانی در می‌آید. اگر به مدل غربی تصور کنیم، در این فیلم زن ایرانی یعنی سرزمین و عقیده ایرانی برای تفکر مدرن آلمانی و غربی آغوش گشوده است و اتفاقاً از او بچه‌دار هم شده است. اگر مدل اسلامی نگاه کنیم، طبیعتاً این ازدواج حرام است. قاعده نفی سبیل در فقه طبق قرآن می‌گوید، راهی قرار نداده‌ایم تا هیچ غیر مسلمانی بر مال و جان مسلمانی حاکم شود. جنبه فردی این قاعده می‌شود، هیچ مرد غیرمسلمانی نمی‌تواند با زن مسلمانی ازدواج کند و شرعاً حرام است و بچه‌ای هم که به دنیا می‌آید مشکل دارد و حرام‌زاده است و در سطح استراتژیک هیچ کشوری نمی‌تواند بیاید و حق ندارد سرزمین اسلامی را بگیرد. مثلاً اسرائیل بیاید و فلسطین را بگیرد، آمریکا بیاید و عراق را بگیرد. مبتنی بر قاعده نفی سبیل در فقه هر دوی آن خنثی است.

در مورد فیلم از کرخه تا راین اگر از هر دو زاویه وارد شوید، یعنی چه از زاویه فلسفه هنر غربی و چه از زاویه فقهی آن را بررسی کنید، این فیلم مخدوش است. اگر قرار باشد فیلم‌ها و سریال‌های کشور را از این زاویه بررسی کنیم به موارد متعددی برمی‌خوریم. مثل فیلم «کافه ترانزیت» که در آن بین آن راننده کامیون غربی و خارجی و زنی که در آن فیلم قهوه‌خانه دارد علاقه به وجود می‌آید و کشش و کنش عاطفی برقرار می‌شود. اینها حساب و کتابی دارد. اگر انتهای یک فیلم یا داستانی دیدید زنی که چهره محوری فیلم بود کشته شد، یعنی تفکر نابود شد. اگر آن زن زاد و ولد نداشت، یعنی آن ساز و کار زاد و ولد نداشته و آن تفکر عقیم و سترون بوده است. شناخت این المان‌ها نه برای مخاطب که مخاطب فهرست بلند بالایی از این گزاره‌ها و انگاره‌ها را بداند بعد هر فیلمی که برایش پخش کردند با این نمادها رمزگشایی کند و کلید بندازد و رمز آنها را باز کند و به جای آن که فیلم را یک کار هنری ببیند، مثل این است که یک کار علمی را بررسی می‌کند یا از روزنامه یک بیانیه می‌خواند. کار هنر این است که این مفاهیم را پشت این گزاره‌ها ببرد. در ادبیات به آن کنایه، جناس، تلمیح و... می‌گویند. روش‌هایی که در ادبیات می‌بینید که یک شعر را این‌قدر زیبا و لطیف می‌کند، در سینما یا در تلویزیون آن روش‌ها را با گزاره‌ها و ساز و کارهای دیگری پیاده می‌کنند و کار هنری لطیف می‌شود. قابل تحمل می‌شود و ارزش دیدن پیدا می‌کند.

از این منظر وقتی می‌خواهید به این سئوال پاسخ دهید که چگونه تصویر استراتژیکی که فیلم 24 از چهار کلیدواژه قدرت، سیاست، امنیت و بحران در ذهن شما ایجاد می‌کند، از کجا می‌آید و چگونه این تصویر رقم می‌خورد؟ پاسخ به این یک نکته است. در ریل اول شخص رئیس جمهور هرگاه به زنان اطرافش نزدیک می‌شود و رابطه‌اش حل می‌شود، به قدرت، حکومت و کشور خود نزدیک شده است. هر وقت شیرازه مناسبات خانوادگی‌اش نسبت به همسر و دوست دخترش یا هر کس دیگری سست و جدا می‌شود، در واقع کشور و اداره آن در حال خارج شدن از دست اوست. عبارت "حفظ تعادل سیستم" را به خاطر بیاورید. انگار راننده‌ای که تعادل ماشین را در دست ندارد و پشت فرمان حکومت نشسته است و این فرمان دارد از دست او در می‌رود. چگونه این در ذهن شما به صورت غیرمستقیم القا می‌شود؟ در جایی که او نسبت به زنان اطراف خود دچار اعوجاجاتی است و از آنها فاصله دارد و بین او و آنها شکافی به وجود آمده است. مثلاً در سری 4 یا 5 وقتی لوگان آن شخص سفیدپوست رئیس جمهور می‌شود، زنش را "ابله" و "دیوانه" نشان می‌دهد و اجازه نمی‌دهد وارد کاخ سفید شود. نمی‌گذارد وارد صحن بیاید و همیشه او را از نظاره دیگران دور می‌کند. خودش شخص ضعیفی است. در واقع سعی می‌کند با دور نگه داشتن مردم و جامعه خود، ضعفش را بپوشاند. می‌دانید در سری پنجم یا ششم که فکر می‌کنم ششم است، بعد از این رئیس‌جمهور از قدرت کنار رفت و علیه دولت بعدی توطئه کرد و این خانم که حالا با محافظ شوهرش ازدواج کرده است همسر خود را می‌کشد. یعنی یک سرزمین، عقیده و تفکر آن دولتمردی را که قبلاً خودش او را به عنوان رئیس جمهور و مسئول انتخاب کرده است حذف می‌کند. چون آن دولتمرد، فرد بی‌عرضه‌ای بود و ماهیتی مثل شاه‌سلطان حسینی داشت و حال سرزمین، عقیده و تفکر چنین فردی را حذف می‌کند.

پس چگونه هنرمند در ریل اول توانسته است در این سریال سیاست، قدرت و امنیت را به بیننده القا کند؟ در آنجایی که شما به طور غیرمستقیم متوجه می‌شوید که آیا هم اکنون اداره کشور در دست شخص رئیس جمهور هست یا نیست. آن هم از طریق رابطه او با خانم‌های اطرافش که آیا آن اقتدار و هماهنگی را دارد یا ندارد. در سری اول، آقای "دیوید پالمر سیاه‌پوست" که کاندیداست و می‌خواهد رئیس جمهور شود، اراده همسرش یعنی "شری" این نیست که با یک مرد زندگی کند بلکه نیتش این است و به همسرش می‌گوید، ما 25 سال است که در سیاست تلاش می‌کنیم تا اینکه تو یک سناتور شدی حالا هم می‌خواهیم تو از حزب دموکرات رئیس جمهور شوی. ما 25 سال سرمایه‌گذاری کردیم. تو باید وارد کاخ سفید بشوی. وقتی وارد کاخ سفید بشوی من کنار تو هستم، ولی پالمر او را نفی می‌کند و می‌گوید، تو لیاقت و صلاحیت بانوی اول آمریکا شدن را نداری. در آنجا آن خانم، قدرت طلب است و مستقیماً به دنبال قدرت آمده است. به دختر دیوید پالمر تجاوز شده است. یعنی به سرزمین و عقیده آمریکایی تجاوز شده است. بخشی از پیکره این قدرت و عقیده طوری فاسد است که باید دفع کند، لذا در انتهای سری اول وقتی رئیس جمهور می‌شود همسرش را کنار می‌گذارد و اجازه نمی‌دهد وارد ستاد انتخاباتی‌اش و کاخ سفید بشود.

در سری هفتم، رئیس جمهور خانمی می‌شود که همسر او مرد بی‌عرضه‌ای است. طوری که هنرمند به خوبی توانسته است این بی‌عرضگی را نشان بدهد. آدم باعرضه‌ای نیست که بتواند با این خانم زندگی کند و عملاً این خانم از دست رفته است. اهمیت این مسئله بسیار زیاد است. ما می‌گوییم همه انبیا معصوم بوده‌اند یعنی گناه نمی‌کردند. زنان معصوم هم داشتیم. زن معصومی به نام مریم داشتیم. مریم‌سلام‌الله‌علیها تنها زن معصومی است که در زمانی که زنده بود هیچ مرد معصومی برایش پیدا نشد. در قاعده نفی سبیل این را داریم. مرد معصوم می‌تواند با زن غیرمعصوم زندگی و ازدواج کند، اما یک زن معصوم و زنی که گناه نمی‌کند نباید به تسخیر مردی که غیرمعصوم است درآید. لذا شما می‌بینید او بدون اینکه با مردی تماس داشته باشد، عیسی‌علیه‌السلام را حامله می‌شود.

این وضعیت در مورد حضرت زهراسلام‌الله‌علیها متفاوت است. تنها موردی که در تاریخ سراغ داریم که یک زن معصوم با یک مرد معصوم امکان ازدواج داشت، مورد علی‌علیه‌السلام و زهرا‌سلام‌الله‌علیها است. پس این انگاره که در یک ساختار حکومتی و یک جامعه زنی باشد که برای آن زن حتماً مردی که لیاقت و توانایی شایسته‌تر و بالاتری از او داشته باشد و بخواهد با او زندگی کند، مانند آن را وقتی می‌بینید که در فیلم‌ها، کتاب‌ها و در تاریخ زنان به قدرت رسیده‌اند. این مشکل همیشه وجود داشته است. لذا می‌بینید که یک شخص بی‌عرضه و زهوار دررفته همسر این خانم است.

دختر این خانم رئیس جمهور، شخص فاسدی است و برای آن که تروریست‌ها به اهدافشان برسند از نفوذ او در کاخ سفید استفاده می‌کنند و مهم‌تر از همه این که تروریست‌ها نفوذ می‌کنند و تا کاخ سفید هم می‌آیند و خانه آنها را می‌گیرند و درگیری مسلحانه به داخل کاخ کشیده می‌شود.

این فضایی است که ارزش هنری 24 را بالا می‌برد. یعنی وقتی در سریال 24 حسی به شما دست می‌دهد که رئیس‌جمهور دیگر نمی‌تواند جامعه را اداره کند، کجا این موضوع را به شما القا می‌کند؟ نه در خبری که به او رسید که تا چند دقیقه دیگر فلان بمب اتم در فلان جا منفجر می‌شود، بلکه در این که می‌بینید روابط و مناسبات او با زنان اطراف خود دچار تزلزل می‌شود. اما در ریل دوم که مسئله امنیت است، موضوع کلان حکومت‌داری را در واحد ضد تروریسم کوچک آورده است، کاملاً مینیاتوری و کاریکاتور آن را برای شما ترسیم کرده است. می‌بینید دختر آقای جک باوئر در همه این قسمت‌ها دچار مشکل است. نماد سرزمین و عقیده برای جک باوئر قدرت و حکومت کشور نیست، بلکه دختر اوست. وقتی دو ریل راه‌آهن (آقای جک باوئر و دخترش) به هم نزدیک می‌شوند یعنی ثبات و تعادل در حکومت و جامعه به وجود آمده است. هر وقت این دو دچار مشکل می‌شوند و تروریست‌ها دخترش را می‌دزدند و مشکل امنیتی برایش به وجود می‌آید، هر چه این فاصله بیشتر می‌شود تعادل حکومت و جامعه آمریکا بیش از پیش به هم می‌خورد و سیستم رو به متلاشی شدن می‌رود. این ارزش کار هنری 24 است.

سال گذشته هم در کلاس‌های دانشگاه سوره روی این موضوع دست گذاشتم که بعضی از دوستان جوان که نقد سینمایی می‌کنند، دوربین به دست می‌گیرند، سناریو می‌نویسند و کار هنری می‌کنند به این ظرافت‌ها توجه کنند. شما ببینید مثلاً سریال یوسف در کشور ما ساخته می‌شود. آن صحنه‌ای که قرار است برادران بیایند تا از حضرت یعقوب اجازه بگیرند بنیامین را نزد یوسف ببرند، چون یوسف گفته بود باید بروید و برادرتان را بیاورید، 18 دقیقه طول می‌کشد تا در یک القای مستقیم از یعقوب اجازه بگیرند تا بنیامین را نزد یوسف ببرد و یعقوب هم می‌گوید، نه، قبلی را دادم بردید و او را گم کردید و گرگ او را خورد. یعنی کاری که باید حداکثر در سی، چهل ثانیه با المان‌های تصویری، نور، صدا، وضعیت مینیک صورت یعقوب و هر کس دیگر و واکنشی که وقتی او این حرف را می‌شنود، به مخاطب القا می‌شود که او ناراحت است و به آنها اعتماد ندارد تا برادر دومی را هم به دست آنها بدهد.

شما می‌بینید هنرمند ما فقط بلد است القای مستقیم کند. یعنی بیانیه سینمایی می‌خواند. اول سریال که شروع می‌شود یک سوره قرآن روایت می‌شود. یعنی ابتدای آن را با آیه شروع می‌کند. در صورتی که هنر در این است که شما وحی را به عقل و عقل را به حس تبدیل کنید و حس را منتقل کنید. اگر وحی را مستقیم بخوانید مثل این است که وقت اذان مغرب و اذان ظهر است و شما دارید از تلویزیون و رادیو قرآن پخش می‌کنید، مستقیماً کلام وحی را اعلام می‌کنید. این گام اول می‌شود. اگر آن را به عقل تبدیل کردید مثلاً به صورت عقلانی قاعده نفی سبیل را بیان کردید و گفتید که چرا نباید یک مرد مسلمان بر مال و جان یک زن مسلمان حاکم شود و چرا نباید یک سرزمین غیرمسلمان بر سرزمین مسلمان حاکم شود، در اینجا شما آیه را نمی‌خوانید بلکه دلایل و ادلّه عقلانی می‌آورید. یعنی شما از همان آیه بحث عقلی درآورده‌اید.

چنین بحث‌هایی در تفسیر قرآن و بحث‌های علمی انجام می‌شود. ابتدا قرآن را مستقیم تلاوت کردید و بعد از دل آن یک چهارچوب درآوردید و حرف عقلانی زدید. در گام سوم آن را به حس تبدیل می‌کنید و این حس را منتقل می‌کنید. می‌خواهم پرانتزی باز کنم و یک فیلم سینمایی را در ذهن شما به تصویر بکشم. زمانی بود که پیامبر همراه مسلمانان از مکه به مدینه هجرت کرد. تعدادی از زنانی که در مکه بودند مؤمن شدند در حالی که شوهرانشان کافر بودند. شوهران عده‌ای از زنانی که در مدینه بودند مؤمن بودند، در حالی که آن زنان کافر بودند. این زنان می‌خواستند از مدینه بگریزند و به اردوگاه کافران در مکه بروند و زنان مؤمن در مکه هم دوست داشتند فرار کنند و به مردان مؤمن بپیوندند. در اینجا قرآن می‌گوید، زنان کافری که اینجاست اگر مسلمان نشد بگذارید بروند، هر زن مؤمنی هم که آن سمت وجود دارد هر آنچه که آن طرفی‌ها می‌خواهند به آنها بدهید، به زور هم که شده است زنان را از آنان پس بگیرید. یعنی زنی که مؤمن شده است نباید دست آنها بماند.

این یک آیه است. فکر کنید از آن یک فیلم سینمایی ساخته شود. آیا باید همین طوری که من در عرض یک دقیقه گفته‌ام بگویید؟ آیا باید برای آن ادلّه عقلی بیاورید؟ نه، یک فیلم سینمایی امروزی می‌سازید. در آن یک زن جوان ایرانی عاشق آمریکا یا لس‌آنجلس است. می‌خواهد فرار کند و به آنجا برود و پناهنده شود. بگذارید برود. از آن سو می‌بینید خانمی است که آن طرف زندگی می‌کند و مؤمن شده است، ولی به او فشار می‌آورند، حق ندارد حجاب بگذارد و تحت فشار و تهدید است. ترسیم می‌کنید که او چگونه خود را به هر آب و آتشی می‌زند تا این طرف بیاید و فضا برای او متفاوت بشود. آن خانمی که اینجا بوده فکر می‌کرده اینجا در زندان است. می‌خواهد به آنجا برود تا هر طوری که راحت است زندگی کند. می‌خواهد به دیسکوتک یا دانسینگ برود و حجابش را بردارد و هر طوری که دوست دارد بگردد. او هم دوست دارد جایی باشد که حجاب داشته باشد و پوشیده باشد. این ظاهر سبک زندگی این دو است.

از نظر باطن هم یکی مؤمن است و دیگری شرک و یا کفر دارد. در اینجا اگر شما بیایید بدون آنکه این آیه را بخوانید و ادلّه علمی بیاورید، مناسباتی را بین این کاراکترها در این سناریو ترسیم کنید و نشان دهید که در زندگی امروزی شخصی از پاریس فرار می‌کند و به اینجا می‌آید تا راحت باشد یا شخصی هم از اینجا به پاریس فرار می‌کند که آنجا راحت باشد. هر دو در هر دو جا احساس راحتی می‌کنند، اما شما این آیه را به حس تبدیل و آن را منتقل کردید، وقتی مخاطب آن را دید و در ذهنش نشست، زمانی که آن آیه را بخواند فوری تصویری که شما در آن فیلم سینمایی، رمان یا داستان برای او ایجاد کردید زنده می‌شود. کار اول این است که وحی را مستقیم بخوانید.

کار دوم این است که آن را تفسیر و به عقل تبدیل کنید یعنی کار علمی کنید. کار سوم این است که آن را به حس تبدیل کنید، این کار هنری می‌شود. این چیزی نیست که شما در سریال یوسف ببینید یا در بسیاری از سریال‌هایی که به اسم سریال‌های دینی ساخته می‌شوند. اینها سریال‌های دینی نیستند.

مناسبات، مناسباتی است که در خیلی جاها و کارکردهای دیگر هم هست. با این تفاوت که در چنین سریال‌هایی اسم آن افراد نام فلان نبی است. نمی‌خواهم کار هنرمندان کشورمان را سخیف کنم. بلکه می‌خواهم آنالیز و تحلیل کنیم که فیلم از کرخه تا راین را که انسان‌های متعهد و متدین ما ساخته‌اند، واقعاً از نظر سطح فکری و سواد علمی تا کجا بوده است و دیدیم که چقدر مخدوش است.حداقل آن خانمی که نقش خواهر آن رزمنده را ایفا کرده است خود و همسرش دو تن از چهره‌های شاخص تئاتر کشور هستند. چطور ممکن است ندانند زن نماد سرزمین و عقیده است. یا کارگردان محترم فیلم یکی از رزمندگان دفاع مقدس بوده و شخص متعهدی است، چگونه ممکن است قاعده نفی سبیل در فقه را نشناسد؟

دقت کنید. در سریالی مثل سریال یوسف پیامبر همین مشکل وجود دارد. به جای اینکه کار سوم را انجام دهیم و وارد حوزه حسی شویم، کار دوم و حتی کار اول را انجام می‌دهیم، یعنی همان اول القای مستقیم می‌کنیم. یک بیانیه می‌خوانیم و ابتدای امر آیه‌ای از قرآن را می‌خوانیم. اساساً کسی نباید متوجه شود شما دارید درباره قرآن صحبت می‌کنید. یعنی باید قرآن را به صورت القای غیرمستقیم باید به فرد معرفی کنید و آن را به حس تبدیل کنید. کار چهارم این است که آن حس را به مخاطب برسانید. به این رسانه می‌گویند. پس اول وحی را مستقیم خواندید، یعنی تلاوت قرآن. دوم کار علمی و عقلانی است و آن وحی را به عقل تبدیل کردید. سوم آن را به حس تبدیل کردید که این یعنی هنر. کار هنر این است که عقل را به حس تبدیل می‌کند. کار رسانه این است که حس را به غیر منتقل کند. منبع اصلی بخش اول و دوم قسمت اول: http://rajanews.com/Detail.asp?id=46493  ادامه دارد... 
***قبلا در همین وبلاگ درباره سینمای استراتژیک در این ادرس ها مطالبی آمده بود: http://naghdefilm.parsiblog.com/Archive132517.htm  و همچنین خلاصه چند نقد استاد عباسی:‏ http://naghdefilm.parsiblog.com/1369651.htm  و همچنین قسمت اول و دوم نقد استاد عباسی بر سریال گمشدگان(لاست) را نیز می توانید در این دو آدرس همین وبلاگ ببینید: http://naghdefilm.parsiblog.com/1369652.htm  و http://naghdefilm.parsiblog.com/1369653.htm

***پیشنهاد می کنم متن کامل اولین بحث دقیق استاد عباسی را در بیست و هفت صفحه به نقل از مجله هیات اسلامی هنرمندان (آیینه هنر) بخوانید: فایل پی.دی.اف را از این آدرس میتوان ذخیره کرد: http://andishkadeh.ir/documents/download.aspx?id=2083&fn=sc.pdf و  http://www.andishkadeh.ir/news/content/?n=17  ***درباره سینمای استراتژیک، سایت راسخون نیز مقالات متعددی را گردآوری کرده است که در این آدرس ها ببینید: http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-1.aspx و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-2.aspx  و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-3.aspx  و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-4.aspx 


نوشته شده در  جمعه 88/12/28ساعت  3:50 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

ضریب نفوذ این سریال در شکل‌گیری یک دولت سیاه‌پوست مؤثر بود
اساس سریال، حفظ تعادل سیستم آمریکاست.

اشاره: متن زیر قسمت اول سخنرانی حسن عباسی پیرامون تحلیلی بر سریال 24می‌باشد که در فرهنگسرای ارسباران تحت عنوان سلسله بحث‌هایی پیرامون نقد و تحلیل برفیلم‌ها و سریال‌های هالیوودی ایرادشده است.

سریال 24 محصول سال 2001 آمریکا با محتوایی درام و جناییمی‌باشدو در حال حاضر سری هشتم آن در حال پخش است. هر سری از سریال 24 ماجراهایی است که در یک شبانه‌روز اتفاق می‌افتد.

نقش اول این داستان "جک باوئر" (با بازی Kiefer Sutherland)است که دراداره CTU کهواحد ضد تروریستی آمریکاست مشغول به کار استو هر فصل (Season) یک روز از زندگی او را، در حال مبارزه با یک نقشه‌ی تروریستی بزرگ و خطرناک نشان می دهد. هر قسمت (Episode) از سریال، یک ساعت از روز جک باوئر را نشان می‌دهد.

داستان یکی از فصل‌های سریال 24 ماجرای روز انتخابات اولیه ریاست جمهوری آمریکا در ایالت کالیفرنیاستکه در آن فردی سیاه‌پوستبنام سناتور پالمر شانس اول پیروزی را دارد. در این‌ میان گروهی قصد ترور سناتور را دارند و وظیفه‌ی مبارزه با تروریست‌ها به گروهی با سرکردگیجک باوئر محول شده است.

اعوذ ‌بالله ‌من ‌الشیطان الرجیم. بسم‌‌الله‌‌الرحمن‌الرحیم و به نستعین. إنّه خیر ناصر و معین

بررسی سریال‌های دارای مؤلفه‌های استراتژیک را با بحث سریال 24 پی می‌گیرم. سال گذشته که به طور مبسوط در دوازده جلسه این سریال را در محافل دانشگاهی تدریس می‌کردم هنوز سری هفتم آن به طور کامل پخش نشده بود.

امروز هم که این بحث را ارائه می‌کنم، سری هشتم آن در شرف پخش است. طبیعتاً بحث درباره این سریال ادامه دارد و هنوز تمام نشده است. سینما و سریال‌های استراتژیک و اساساً هنر استراتژیک، از این حیث به این نام خوانده می‌شود که در ذهن مخاطب، تصویری از یک تلقی استراتژیک را ارائه می‌کند. در یک فیلم سینمایی، سریال، تئاتر، نقاشی یا یک مجسمه آنچه را که می‌بینید و یا موسیقی‌ای را می‌شنوید، اولین چیزی را که هنرمند در هنر خود دنبال می‌کند این است که در ذهن شما یک تصویر(Image) درست کند. اساس کار هنری همین است. البته رسانه هم همین کار را می‌کند. منتهی ممکن است رسانه یک خبر جدی را به شما ارائه کند. مثلاً فقر در جایی، طوفان یا بلایای طبیعی در جایی دیگر، تورم یا گرانی در حوزه‌ای، وضع مناسب اقتصادی یا اجتماعی در جای دیگری، این تصویری که رسانه در خبر یا هر چیز دیگری برای شما می‌سازد، ممکن است دور از انگاره‌های هنری باشد، ولی هنر با القای غیر مستقیم نه به صورت مستقیم، در ذهن شما تصویر می‌سازد.

وقتی صحبت از یک کار هنری می‌کنیم و نقد هنری را مد نظر قرار می‌دهیم، ابتدا به ساکن، مسئله ما آن تصویری است که در ذهن‌ها ساخته می‌شود. شما وقتی یک نقاشی را می‌بینید چه تصویری در ذهنتان می‌ماند؟ وقتی یک موسیقی را می‌شنوید چه ذهنیتی پیدا می‌کنید؟ یک سریال یا فیلم سینمایی به شما چه ذهنیتی را القا می‌کند؟ چون القای تصویر، مستقیم نیست ممکن است شما خیلی زود متوجه این موضوع نشوید. این القا عموماً باید غیر مستقیم باشد. لذا در هر کار تصویری، تصویرسازی در ذهن مخاطب اوج کار هنری آن هنرمند است. به‌گونه‌ای آن تصویر در ذهن شما ایجاد شود و به باور شما تبدیل شود که خود شما هم متوجه نشوید. این امر کار هنری است، اما اگر القا مستقیم بود کار رسانه‌ای علمی می‌شود.

یک شخصیت دانشمند پزشکی در یک برنامه رسانه‌ای اطلاع می‌دهد که آنفلوآنزای خوکی نوع A این بیماری‌ها را ایجاد می‌کند و این تبعات را دارد، پس باید این مراقبت‌ها را انجام داد. این یک باور را در شما ایجاد کرده است و شما باید مراقبت‌ها و مراعات بیشتری در مراوده با دیگران صورت دهید، اما در اینجا القا مستقیم بود و مستقیماً یک مطلب به شما منعکس شد. هشدارهایی که درباره کم مصرف کردن آب، گاز و برق در برنامه‌های رسانه‌ای داده می‌شود از همین زاویه است.

اما القا در کار هنری غیر مستقیم است. قرار است شما با یک القای غیر مستقیم به یک باور برسید و باورمند شوید. هرگاه یک گزاره هنری در ذهن شما تصویری ایجاد کرد که ذهنیت شما ذهنیت قدرت، انگاره سیاسی و انگاره‌های استراتژیک برای اداره یک تمدن و جامعه بود، این عملکرد هنر، هنر استراتژیک می‌شود. یعنی اگر موسیقی چنین حسی را در شما ایجاد کرد و چنین ذهنیتی به شما داد، اگر یک تئاتر، اثر سینمایی، فیلم داستانی یا یک سریال چنین کارکردی داشت، ما آن را به عنوان "هنر استراتژیک" می‌شناسیم. وقتی کار هنری در ذهن مخاطب خود به یک تصویر تبدیل می‌شود یعنی اینکه هنر برای هنر بی‌معناست.

نمی‌توانیم بگوییم سناریویی که نوشته شده یا فیلمی که ساخته شده است سازنده آن به دنبال این نبوده است که تصویری در ذهن مخاطب خود بسازد، پیامی به مخاطبش بدهد و القایی را صورت دهد؛ اگر این طور نبوده پس کار عبثی کرده است. اینکه صرفاً بگوییم یک فیلم برای تفریح و سرگرمی است، یک تئاتر برای تفریح و سرگرمی است. یک نقاشی برای تفنّن و سرگرمی است و پیامی پشت آن نیست هم اقدام خالق آن اثر عبث و بیهوده است و هم تلاش جستجوگر برای ارزیابی آن. پس کار هنری در نهایت می‌خواهد باوری را ایجاد کند، می‌خواهد تصویری بسازد. لذا هنر برای آن تصویر است. در اینجا دیگر هنر برای هنر وجود ندارد، بلکه هنر برای یک تصویر مطرح است. اینکه گفته می‌شود این سریال‌ها به وفور در دسترس مردم است و مردم از روی تفنّن و سرگرمی اینها را می‌بینند، خود را به جهالت و خواب زدن است. این طور نیست. از این قبیل سریال‌های تلویزیونی ساخته می‌شود. چندین سناریست و کارگردان پشت هر کدام از اینها هستند. افراد اندیشمند و متفکری مشاوره می‌دهند و این کارها در بهترین کیفیت ساخته می‌شود. حال ما بگوییم این سریال‌ها صرفاً برای تفریح و سرگرمی است. همان طور که اشاره کردم مثل این است که کسی فکر کند فوتبال برای تفریح و سرگرمی است. نداند که ارزش‌های مستتر در فوتبال در حوزه سیاست کلان در اداره یک جامعه، زمینه‌سازی توده و عوامل جامعه در مناسبات دو حزبی در هر کشوری با فوتبال صورت می‌گیرد. نداند که اساساً کار هنر ساختن تصویر است و هدف، تصویری است که هنر در ذهن مخاطب ایجاد می‌‌کند.
حالا این تصویری که ساخته می‌شود و اصطلاحاً می‌گوییم ذهنیت چیست و ذهنیتی که پدید می‌آید و باوری که به طور غیر مستقیم شکل می‌گیرد چیست، در واقع هنر برای این باور است.

به آن دسته آثاری که در پس سناریو و کارگردانی آن تولید شده‌اند تا ذهنیتی در حوزه قدرت، سیاست، امنیت و مناسبات اداره یک جامعه و تمدن به مخاطب داده شود و تصویری از این حوزه‌ها در ذهن او ایجاد تا مخاطب آن را باور کند، اصطلاحاً هنر استراتژیک می‌گویند.

سناریوی استراتژیک و به ویژه سریال‌های استراتژیک، سریال‌هایی هستند که در این زمینه ید طولایی دارند. یکی از مهم‌ترین آنها سریال 24 است. در واقع سریال 24 برای چند تا نقطه ساخته شده است،که این چند نقطه، فهرست بلند بالایی است که می‌توانیم به تعداد محدودی از آنها اشاره کنیم.

سال گذشته که سریال 24 را درس می‌دادیم زمانی بود که آقای اوباما در آمریکا رئیس جمهور می‌شد. فصل یک این سریال تلاش برای رئیس جمهور شدن یک کاندیدا و سناتور سیاه‌پوست در آمریکاست که رئیس جمهور آمریکا می‌شود. در سال 1380 شمسی یا 2001 میلادی یعنی 8 سال پیش در هفته‌هایی حول و حوش 11 سپتامبر، اولین سال کار جورج دبلیو بوش جمهوری‌خواه این سریال در حال پخش بود. یعنی همان سال اولی که جمهوری‌خواهان در کاخ سفید مستقر شدند، پخش این سریال شروع شد و هشت سال بعد یک سیاه‌پوست از حزب دموکرات ـ‌چون در این فیلم رسماً اعلام می‌شود که آن کاندیدا از حزب دموکرات است‌ـ رئیس جمهور آمریکا شد.

وقتی می‌گوییم سریالی کارکرد استراتژیک دارد یعنی در کسوت یک فیلم تبلیغاتی ظاهر شده است. تصویری که در ذهن یک مخاطب آمریکایی ایجاد کرد این بود که به دنبال تغییر باشید. تغییری که هفت سال بعد آقای باراک اوباما اعلام کرد همین بود. یعنی تا الان سفیدپوست بودند حالا تغییری ایجاد شود و یک شخص سیاه‌پوست بیاید. حداقل در حد دکور و ویترین سیاست و گزاره‌هایی که در حد شعارها و استعاره‌هایی درون فیلم آمده است نشان می‌دهد که این کار هنری که پشت آن آقای دونالد رامسفلد وزیر دفاع دولت جمهوری‌خواه، دیک چنی معاون اول دولت جمهوری‌خواه جورج ‌دبلیو ‌بوش و همچنین مدیر مایکروسافت یکی از ثروتمندترین افراد جهان، آقای "بیل گیتس" حامی‌های این سریال هستند و در پشت صحنه و سر صحنه این فیلم حاضر می‌شوند و کمک می‌کنند.

ضمن اینکه با توجه به گزاره‌هایی که در حد شعارها و استعاره‌هایی درون فیلم آمده است نمی‌توان گفت که این سریال برای مقاصد سرگرمی ساخته شده است. وقتی عالی‌ترین مقامات سیاسی آن کشور علاقه نشان می‌دهند و حمایت و پشتیبانی می‌کنند و پیش‌بینی‌ها و جهت‌گیری‌هایی که در چنین فیلمی صورت می‌گیرد، باعث می‌شود تا هشت سال بعد ساختار دولت و حکومت را در آن کشور تا حدودی جابجا ‌کنند. اینکه می‌گوییم هنر برای هنر حرف بی‌ربطی است، یعنی اینکه اگر هنر برای هنر باشد، قرار است هنر برای هنر در ذهن مخاطب تصویرسازی کند. در صورتی که اینجا بحث بر این است که در کار هنری تصویری که در ذهن مخاطب ساخته می‌شود جهت دارد.

در سریال 24، غلظت و شدت بحث امنیتی و مهم‌تر از آن سیاست و مهم‌تر از همه اینها بحث قدرت بسیار برجسته است. شاید در نوع خود یکی از بی‌نظیرترین آثار برای تحلیل در جوانب چنین مسئله‌ای با بالاترین ضریب نفوذ باشد. ضریب نفوذ این سریال در شکل‌گیری ذهنیت انسان آمریکایی نسبت به وقایع بعد از 11 سپتامبر، امنیتی کردن فضای جامعه آمریکا، پلیسی کردن فضای تمدن غرب، توجیه حمله به افغانستان و عراق و از همه مهم‌تر شکل‌گیری یک دولت سیاه‌پوست بعد از حزب جمهوری‌خواه بسیار مؤثر بوده است. این نکته اصلی است که به عنوان چهارچوب مفهومی مدنظر ماست.

قطار سریال 24 روی ریلی حرکت می‌کند که دو خط آهن دارد؛ یکی از آنها سیاست و دیگری امنیت است. این از ویژگی‌های این فیلم محسوب می‌شود که همزمان دو موضوع مستقل را در هم تنیده است و قطار فیلم بر روی این دو ریل حرکت می‌کند. از شاخصه‌ها و ارزش‌های فیلم‌نامه آن چنین در هم تنیدگی‌ای موضوعیت دارد. در این سریال ریل امنیت نسبت به ریل سیاست تعریف می‌شود. یک پای این فیلم در کاخ سفید و آمریکا در واشنگتن دی. سی است و پای دیگر آن در واحد ضد تروریسم(Counter Terrorism and Unit) که مخفف آن سی.تی.یو است که این عبارت در فیلم دائماً شنیده می‌شود. این افراد در جایی در لس‌‌آنجلس، در ایالت کالیفرنیا وکاخ سفید در منتهی الیه شمال شرق آمریکا در واشنگتن دی.سی هستند. از طرف دیگر در جنوب غرب آمریکا در لس‌آنجلس واحد سی.تی.یو یا واحد ضد تروریسم فدرال مستقر است و با مسائل امنیتی مقابله می‌کند. پس دو لوکیشن یا محل اصلی داریم که تصمیمات در آنجا گرفته می‌شود؛ یکی در حوزه ریل اول یعنی حوزه سیاست در کاخ سفید و دومی ریل امنیت که مربوط به سی.تی.یو در لس‌آنجلس است. منبع اصلی بخش اول و دوم قسمت اول: http://rajanews.com/Detail.asp?id=46493  

ادامه دارد...  بخش دوم از قسمت اول را در این آدرس همین وبلاگ ببینید:  http://naghdefilm.parsiblog.com/1369657.htm

 

***قبلا در همین وبلاگ درباره سینمای استراتژیک در این ادرس ها مطالبی آمده بود: http://naghdefilm.parsiblog.com/Archive132517.htm  و همچنین خلاصه چند نقد استاد عباسی:‏ http://naghdefilm.parsiblog.com/1369651.htm  و همچنین قسمت اول و دوم نقد استاد عباسی بر سریال گمشدگان(لاست) را نیز می توانید در این دو آدرس همین وبلاگ ببینید: http://naghdefilm.parsiblog.com/1369652.htm  و http://naghdefilm.parsiblog.com/1369653.htm

***پیشنهاد می کنم متن کامل اولین بحث دقیق استاد عباسی را در بیست و هفت صفحه به نقل از مجله هیات اسلامی هنرمندان (آیینه هنر) بخوانید: فایل پی.دی.اف را از این آدرس میتوان ذخیره کرد: http://andishkadeh.ir/documents/download.aspx?id=2083&fn=sc.pdf و  http://www.andishkadeh.ir/news/content/?n=17  ***درباره سینمای استراتژیک، سایت راسخون نیز مقالات متعددی را گردآوری کرده است که در این آدرس ها ببینید: http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-1.aspx و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-2.aspx  و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-3.aspx  و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-4.aspx 


نوشته شده در  جمعه 88/12/28ساعت  3:50 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

نقد و بررسی استادحسن عباسی بر سریال گمشدگان(لاست)+فایل صوتی

قسمت اول را در این آدرس ببینید: http://naghdefilm.parsiblog.com/1369652.htm

قسمت دوم:

پیام بعدی فیلم این است که جزیره جهانی همان بهشت لیبرالیسم است که بشر راه برون رفتی برای آن ندارد (حفظ وضع موجود) و اگر رفته باید برگردد. اتوپیاگرایی و مدینه فاضله لیبرالیسم را به بهترین نحو نشان می‌دهد. ببینید اصل بحث مردم‌سازی، دولت سازی و نظام‌سازی است. در این 47 نفر اینقدر اینها قشنگ تمرین نظام سازی کردند، می‌گویند مردم چینی(Nation bulding)، دولت سازی (State bulding)، تمدن سازی (System bulding) به دو روش صورت می‌گیرد یا مردم از ترس دور هم جمع می‌شوند یا از سر محبت اینها از ترس مشکلاتی که در جزیره وجود دارد دور هم جمع می‌شوند، از سر محبت بین آنها علاقه‌های عاطفی به وجود می آید، ملات رابطه‌شان می‌شود. لذا در عراق اصلی‌ترین مسئله‌شان دولت چینی است.

علوم استراتژیک، سه کار اصلی می‌کند، دولت چینی، مردم‌چینیونظام‌چینی. در افغانستان ملت سازی می‌کنند، کتابهای جدید فوکویاما را ببینید. در عراق دولت چینی می‌کنند. در لبنان و فلسطین دولت چینی می‌کنند. ما با آمریکاییها رقابت می‌کنیم، آمریکا در لبنان یک دولت به وجود آورده است یک شق‌ آن جریان حزب‌الله است. در فلسطین یک دولت آنها به وجود آوردند که ابومازن است، در کرانه باختری یک دولت به وجود آمده که جریان اسلامگراست و در نوار غزه است. یعنی این حکومتها دو سر دارند. در جمهوری آذربایجان، پاکستان، افغانستان و عراق اینها دارند دولت چینی- ملت چینی می‌کنند.

در این فیلم روش‌های دولت‌چینی، ملت‌چینی توسط اینها را به خوبی نشان می‌دهد. گروه دیگری از اینها که افتادند گوشه‌ای از جزیره، همه لت و پار می‌شوند، یعنی نمی‌توانند دولت چینی کنند. آنهایی که لیدر آنها اسپانیایی است. اما جک شفرد که چوپان اینهاست وقتی تهدید می‌شود 4 اسلحه در هواپیما بوده است. یک زن را صدا می‌کند که پلیس بوده است. می‌گوید می‌خواهیم ارتش راه بیندازیم، چه چیزی نیاز داریم؟ خودش بخش سیستم بهداشت و درمان را راه می‌اندازد، سیستم شکنجه راه‌ می‌اندازد.

فرد مسلمان را می‌گذارند که ساویر را شکنجه کند، همه وسایل را جمع کرده بود، نمی‌داد؛ یکی از اینها آسم دارد، ساویر وسایل این را می‌گرفت و از آنها باج می‌خواست. او را سیستم امنیتی و شکنجه گر این گروه می‌گذارند. ببینید دولت چینی ملت چینی نشان می‌دهد که آمریکاییها و انگلیسیها چقدر در این قضایا مسلط هستند. سیطره آنگلوساکسون‌ها بر جزیره جهانی را نشان می‌دهد، تقابل و همکاری آنگلوساکسون‌ها و یهود در مدیریت و سیطره جهان؛ تمام این فیلم بنجامین یهودی با جک ضد و دشمن هم هستند. یک موقع این اسیر اینها می‌شود، یک موقع آن اسیر اینها می‌شود. اما آخر سر غده‌ی در کمر یهودی را همین دشمن معروف یعنی جک درمی‌آورد. درواقع می‌گویند برای مدیریت بر جهان همکاری ما یعنی یهودی‌ها با آنگلوساکسون‌ها ضروری است.

در این فیلم و در این جزیره یک عدد رمزی وجود دارد که باید صفرش بکنند. عدد "108" مدام این کنتور می‌اندازد یک تأسیساتی زیر جزیره پیدا می‌کنند که اگر این کار را انجام ندهند جهان منهدم و متلاشی می‌شود. آن عدد 108 را وقتی در سایت اصلی فیلم لاست می‌بینید، می‌گویند این عدد را از بودا گرفته‌اند.

در اندیشه بودائیسم و هندوئیسم 108 گناه وجود دارد. یعنی هرکدام یک دقیقه است و هر 108 دقیقه یکبار باید اینها رمزی را وارد کنند که جهان منهدم نشود. چه کسی قبلاً پای کامپیوتر بود؟ هیوم ملحد انگلیسی، از اینجا به بعد جان لاک و جک می‌نشینند پای کامپیوتر کارشان این است که هر 108 دقیقه که این کنتور می‌اندازد یعنی هر 108 باری که بشر یک دور همه گناهان را انجام می‌دهد اینها هستند که نمی‌گذارند جهان متلاشی شود. القا از این آشکارتر؟ در هیچ کار سینمای اینها انجام نداده بودند.

یک آدم دارند العیاذبالله امام زمان آنهاست. در این فیلم یک فیزیکدان آوردند که فارادی (Dan Faraday)است. کاملاً المانها اصلی است. در خود این دائرة‌المعارف فیلم هم در اینترنت هم گفته‌اند همان فرادای فیزیکدان معروف انگلیسی است. وقتی که اینها می‌آیند در جزیره پیاده می‌شوند با همان زن مردم شناس با چتر سقوط می‌کنند، می‌آیند در فیلم یک موشک از روی کشتی تست می‌کنند، یک موشک کوچک آزمایشی که به جزیره برخورد کند. ساعت می‌گیرد می‌بیند دودقیقه اختلاف ساعت دارد. یک دقیقه و 30 ثانیه باید می‌آمده، 3دقیقه و 30 ثانیه می‌آید، همانجا متوجه می‌شوید این جزیره وجود ندارد، اصلاً در عالم برزخ است؛ یعنی از زمان عبور این جزیره وقتی که این موشک دو دقیقه اختلاف داشته است. وقتی گروه اول با هلی‌کوپتر می‌رود هیوم هم همراه آنها است، هیوم وقتی از زمان عبور می‌کند و وقتی برمی‌گردد درعالم واقع، ذهنش به هم‌ می‌ریزد. مثل کامپیوتر که می‌ریزد به هم، فارادای تلفن را به دست مرد عرب می‌دهد و بعد امامت می‌کند بر زمان.

ببینید ما یا در زمان هستیم مثل ما. بعضی‌ها با زمان هستند و بعضی‌ها بر زمانند. فارادای در این فیلم بر زمان است. چطور؟ تلفن را دستش می‌گیرد به دیوید هیوم می‌گوید بیا او را می‌برد 16 سال پیش. از لندن برو آکسفورد بیا در فلان طبقه و فلان کلاس و او را در کلاس خودش می‌برد. 16 سال پیش همین معادلات جزیره را طرح می‌کرده است. یعنی "بدون زمانی" تلقی که ما از امام زمان داریم این است که امام در زمان نیست که مثل ما شامل زمان باشد. امام با زمان هم نیست، امام بر زمان است. بقدری زیبا توانسته این امامت بر زمان را توسط این آدم القا کند که شما به سادگی متوجه می‌شوید آنها امام زمان دارند. یعنی غولی مثل دیوید هیوم معادلاتش ریخته به هم حالا تلفن را می‌دهد دستش بعد هدایت می‌کند از زمان فعلی به 16 سال پیش آرام آرام می‌گوید بیا اینجا بعد می‌بیند همین زمان فعلی است. یعنی این معادله ذهنی او را با تماس تلفنی درست می‌کند.

سینمای استراتژیک ناتوی فرهنگی در دوره جنگ سرد و بعد از جنگ سرد و دوره جدید هردفعه یک پیام داشت؛ اگر یک روز جیمز باند را در مقابل شوروی می‌ساختند اگر علیه سیستم هسته‌ای مس‌ساختند الآن مسئله‌شان تروریسم و اسلام‌هراسی و مواجهه با اینکه اسلام تمدن سازی نکند.

انگاره‌هایی که اسلام با آنها تمدن سازی می‌کند "تقوا"، "حیا"، "ایمان" و "یقین" است. در این فیلم‌ها هر چهار انگاره، مورد هجوم قرار می‌گیرد. من برای اینکه نقد فیلم لاست را جاهای مختلف انجام می‌دهم، دوبار مجبور شدم کامل ببینم و ابعاد مختلف آن را ارزیابی کنم. واقعاً اگر ما یک روز جوانانمان در هنر سینما به جایی برسند که جامعه آرمانی موردنظر جمهوری اسلامی و اسلام و انسانهای تراز اسلام و قرآن را با این ابعاد و هنر بتوانند انجام دهند، اندازه میلیونها جلسه سخنرانی و هزاران منبر و صدها کتاب ارزش دارد. ولی لیبرالیسم آمده حیازدایی، مقابله با تقوا، اصالت خرافه و جادو، تثبیت اینکه شما هر 108 گناه را انجام دهید ما آنگلوساکسون‌ها نشستیم پای آن و دنیا را رِست می‌کنیم، صفر می‌کنیم تا از نو شروع شود.

همان کاری که در فیلم کنسانتین(Constantine)، لوسیفر (Lucifer) انجام داد. یعنی پزشک به کنسانتین گفت اگر اینگونه سیگار بکشی ریه‌ات نابود می‌شود و می‌میری، تو سرطان گرفتی، در آخر فیلم کنسانتین، لوسیفر دست کرد در ریه‌های این تمام لجن‌ها و دود ریه‌اش را بیرون آورد. یعنی تو به آن اینکار را بکن و این کار را نکن‌ها گوش نکردی راحت باش من لوسیفر آخرمی‌خواهم گناهانت را ببخشم، اینجا در این فیلم القا می‌کند که 108 گناه را که هر بار بشر انجام می‌دهد یک دور این صفر می‌شود، یعنی آنگلوساکسون‌ها دوباره کنتور حرکت جهان را می‌زنند.

فضای کلی سینمای ناتوی فرهنگی القای بی حیایی است(Porn). فقط در دو سال قبل آمریکایی‌ها 35میلیون وب‌سایت پورن ثبت شده داشتند. یعنی آن تعداد وب‌سایت پورن و تصاویر مستهجنی که قبلاً ثبت شده هیچ، از دو سال پیش 35 میلیون وب سایت ثبت شده است. دفاع از همجنس‌گرایی و موارد از این قبیل، مگر غیر از این بود که قوم لوط بخاطر همین چیزها از هم پاشید.

پس سینمای ناتوی فرهنگی در یقین زدایی و ایمان زدایی و حیازدایی و تقوا زدایی پایه اصلی را دنبال می‌کند. پیام آن مثل فیم لاست این است که بهشت موعودی که گفته شده همین لیبرالیسم است. ببینید که تصاویر چقدر کارت پستالی است و شما راه برون رفت از این ندارید. اما یادتان باشد جوانهای مختلف جهان شما نمی‌توانید هیچ زن آنگلوساکسونی یعنی سرزمین و تفکر و تمدن آنلگوساکسون را صاحب شوید. در این فیلم در ماجرای آن پسر عرب، نه فقط دختر آمریکایی را می‌کشند که اینها با همدیگر علاقمند شدند، بچه دار نشوند، تمدن اسلامی نتواند حتی جزئی از آن قسمت لمپنی تمدن غرب را هم اشغال کند، بلکه خود نامزد این که یک دختر عراقی بود و زمان صدام انقلابی بود و شکنجه می‌شد، توسط خود اینها کشته می‌شود، یعنی در قسمت‌های آخر فیلم حتی خود تمدن اسلامی که نماینده آن، این آدم لمپن صدامی می‌شود، خود این از مسلمانها نیز نمی‌تواند زاد و ولد داشته باشد و ادامه دهد. اما تمدن آنگلوساکسون دارد، یعنی آن دختر کره‌ای برمی‌گردد سرزمین خودش و بچه دار می‌شود. پس بقای تمدنی را چگونه می‌بینند؟ ‌با نگاه نئولیبرالیسم.

دوست داشتم در این سینماگرهای ما یکی وجود داشته باشد مثل این، یک فیلم درست کند. مثلاً فرض کنید یک کاراکتری مثل "باربی" بیاید عاشق یک پسر ایرانی شود و پیام اینگونه بدهد. نه تنها نیست، بلکه ضربه آخری که زدند این بود که یک هنرپیشه ایرانی بازی کرده بود با بازی دی کاپریو. از این دلم می‌سوزد من 4 سال پیش در حوزه علمیه کلاس داشتم سر برخی از کلاسها خبرنگارها هم می‌آمدند.

من فیلمی را در سینما دیدم به نام "جایی دیگر" همین خانم بازی کرده بود. من اعتراض کردم خبرگزاری های مثل مهر، فارس این را منعکس کرد که فیلم جایی دیگر این فیلم در سینمای استراتژیک است و بسیار خطرناک است. فیلم جایی دیگر ماجرای فرار چند ایرانی بود به یک جزیره که یکی بیاید اینها را خارج ببرد. یک آدم دو جنسیتی است یک آدم سیاسی است که از شوهرش فرار کرده این خانم در فیلم یک دختر جنوبی است که حامله شده معلوم نیست که چه کسی حامله اش کرده برای اینکه بچه اش را سقط نکند از ترس خانواده‌اش فرار کرده که از اینجا بیرون رود. یکی از هنرپیشه‌ها باصطلاح روشنفکر در این فیلم هست که این فرد قبلاً جبهه می‌رفته عکاس بوده در جنگ. یعنی کسی که وقایع جنگ را ثبت می‌کرده این در فیلم می آید می شود محافظ و مراقب دختر. یعنی کسی که به این دختر نماد سرزمین و عقیده تجاوز کرده این را بچه دار کرده و این سرزمین و عقیده نمی‌خواهد این چیزی را که از آن حامله شده زمین بگذارد.

وقتی می‌خواهد از اینجا بیرون رود و از کشور فرار کند حالا چه کسی محافظش می‌شود کسی که از این سرزمین دفاع می‌کرده. لحظه دفاع مردم این سرزمین ثبت می‌کرده و خون دادن آنها که به عنوان اینکه مام میهن و زنان میهن عقاید را حفظ کنند.

خیانت فرهنگی که افراد این فیلم، آن را ساختند و پخش کردند و آمریکایی بودن آنها امروز که فیلم جدید این خانم را ساخته شده رو می‌شود که همه با هم خواب بودند.

هیأت اسلامی هنرمندان در سال 83 یک برنامه‌ای گذاشت، رفتم گفتم این فیلم جایی دیگر خطرناک است این ادامه دارد، امام می‌فرمود: "اینها برای صد ساله‌ آینده برنامه ریزی می‌کنند." از این خانم چرا در فیلم‌های انقلابی استفاده می‌کنید؛ "میم مثل مادر" این سینماگران که غول سینمای دفاع مقدس و روشنفکری محسوب می‌شوند، حداقل این ادبیاتی که من امشب برای شما گفتم نمی‌دانند!

این فیلم پخش شد، یک صحنه دارد در این فیلم که آقای مصفا با همین خانم می‌رود خرابه‌های همان جزیره، خرابه‌هایی که در جنگ‌های قدیم این ایرانیها دفاع کردند از آن و ویران شده است؛ (نقل به مضمون) می‌گوید: "چرا قدیمی‌های ما مقاومت می‌کردند، مرزها برای چیست؟!" یعنی چرا اجازه نمی‌دهید هر تجاوزی صورت گیرد؟! چرا می‌ایستید؟! یعنی پیام این فیلم در گفتگوی تمدنها، تسلیم مطلق است. بگذارید تمدن غرب بیاید بگیرد، چکار دارید که این از کجا حامله شده است؟‌ بگذارید عقیده‌تان حامله شود، بگذارید سرزمین‌تان اشغال شود، نطفه انسان غربی در این سرزمین ریشه بدواند.

عراق را گرفته‌اند، یک میلیون و ششصد هزار کشته ره‌آورد همین فضای باز فکری و فرهنگی و ناتوی سیاسی، نظامی و اقتصادی است. آن روز گفتم این داستان ادامه خواهد داشت؛ حالا این فیلم را با دی کاپریو بازی کرده است. این فرد خودش هنرپیشه‌ای همجنس باز است. زن در ادبیات سینمایی یعنی نماد سرزمین. وقتی این می آید عاشق خانم می‌شود، اولین برخوردی که با همدیگر دارند می گوید "تو ایرانی هستی؟" می گوید "نه! پدرم ایرانی است" این فیلم برای مصرف داخل ساخته شده و با استانداردهای هالیوود نیست. گفتند که گونه‌ای بسازیم فعلاً ‌داخل ایران مقاومت زیاد نشود، خیلی به هنرمندها فشار نیاورند، خیلی بد نشود، سنگین نشود.

بله! خانم در این فیلم پوشیده است. ارزشهای نیکول کیدمن، دمی مور و دیگر بازیگران توالت‌ها و رختخواب‌هایشان در این فیلم نیست. اما علناً‌ می‌گوید "انسان ایرانی! من این فیلم را برای جامعه تو ساختم، تو که از زمان کشتی تایتانیک تا به امروز دی‌کاپریو را می‌شناسی"، از دار و دسته نیویورکی‌ها تا بحال دی کاپریو را می‌شناسی و فکر می‌کنی این چهره علاقمندی است و تو جوان ایرانی که با او سمپاتی داری، می‌گوید که او عاشق سرزمین توست، عاشق عقیده توست.

آخر فیلم وقتی می‌آید از بیرون نگاه می‌کند به آن بیمارستان و آن دختر را در داخل می‌بیند؛ یعنی من از بیرون سرزمین تو ایستاده‌ام و عاشق تو هستم. "القای روانی" آنوقت یک احمقی به نام هنرمند در روزنامه‌ها می‌نویسد "بالاخره داریم دیده می‌شویم!" اگر ناموست را هم بخوابانند در رختخوابهایشان می‌نویسی دیده می‌شویم؟

روزی که داد زدم سر قضیه‌ی دختران ایرانی که به دوبی می‌رفتند، آخر بحثم گفتم این یک مسئله امنیت ملی است، مسئله 4 دختر نیست. قاضی در دادگاه گفت: "اگر خانمی خودش دلش خواست برود چی؟" گفتم: "مثل اینکه بقیه‌اش گوش ندادی، من به عنوان یک متخصص علوم استراتژیک می‌گویم مسئله امنیت ملی است." برای این تمدن "حیا" مطرح است که اگر زده شد نابود می‌شود. اینها آمدن سراغ زنان و دختران جامعه ما. حالا اگر خودش خواست برود، برود! آن هنرپیشه و سینماگر نفهم که این را بت می‌کند، به او نقش می‌دهد در فیلم سینمای شاخص دفاع مقدس، اگر نگفته بودم آن روز در قم، اگر خبرگزاری‌ها منعکس نکرده بودند، اگرهیئت اسلامی هنرمندان برنامه نگذاشته بود، همه اینها را جمع نکرده بود، می‌گفتم، نگفتیم.

می‌گفتند محیط روشنفکری کشور، مدیران فرهنگی سیاسی اجتماعی را توجیه نکرده است. اما امروز این فیلم را ساختند، ببینید چه وقت بوده، اگر همین آدمها را در رختخواب دراز نکردند و فیلم درست نکردند و القا نکردند به جوان ایرانی که ببین انسانی مثل دی‌کاپریو، شومپن و دیگران مثل ال پاچینو و رابرت دنیرو، عاشق سرزمین و عقیده تو هستند، آنوقت احمق می‌نویسد که "دیده می‌شویم" شاید تو دوست داشته باشی ناموست را بخوابانی کنار دست انسان غربی، اما این مملکت هفت‌هزار سال با غیرت روی پا مانده است، حتی زمانی که اسلام نبوده.

شما آنروز کجا بودی که خون داده می‌شد تا این مملکت ذره به ذره و میلی‌متر به میلی‌مترش دست غربی‌ها واسرائیلی‌ها و عراقی‌ها و دیگران نیافتد شما که حداقل ادبیات سینمایی را نمی‌دانید. حداقل سینمای دیونیزس و آپولونیس را نمی‌دانید، حداقل نمادها را نمی‌شناسید. دیدید یک آدمی از راه رسید یک فیلم "اخراجیها" ساخت، گفتید که شما حزب‌اللهی‌ها اصلاً سواد ندارید، ولی روی دست همه محیط روشنفکری سینمایی شما زد. حالا ما در این محیط می‌خواهیم چیزی نگوییم، حرفی نزنیم، آخر این چه مصیبتی است که بر سر مملکت آمده است. وقتی گفتند این خانم فیلم جایی دیگر را بازی کرده، دعوت می‌کند که بیایید ما را تصرف کنید، دعوت می‌کند که ما را اشغال کنید، اگر جنگ خواست صورت گیرد مقاومت نکنید، این پیام ضد مقاومت دارد.

چرا دستگاه اطلاعاتی ما با این فیلم برخورد نکرد. چرا دستگاه قضایی ما با این فیلم برخورد نکرد. حالا همه ماندند چه کنند با خانم که رفته این فیلم را بازی کرده است. حالا پوشیده بوده، مثل اینکه کلاه گیس سرش بوده! مگر فرقی هم می‌کند؟ صحنه‌های دیگری که این خانم برهنه ایستاده، مصاحبه می‌کند، کلاه گیس سرش است؟ چرا کلاه شرعی سر خودتان می‌گذارید؟ امروز اسنادش موجود است که این آدم را مطرح می‌کنند که یک روز بگذارند رو‌به‌روی هنرپیشه‌های غربی، حواسشان نبود! حیثیت سینمای کشور اینگونه می‌رود. این خانم -مثل همان فاحشه‌ای که می‌رود دوبی- با اختیار خودش می‌رود، این فیلم را بازی می‌کند، اما این خانم ایرانی نیست. سرزمین ایران به هیچ‌وجه توسط هیچ سرباز آمریکایی اشغال نخواهد شد؛ خطبه 27 نهج‌البلاغه این را به ما گفته که ذلیل و خوار نشد مگر کسی که در خانه خودش با دشمن جنگید.

ما پیرو علی علیه‌السلام هستیم، اجازه نمی‌دهیم که سرباز آمریکایی در سرزمین ما بیاید؛ اندیشه اسلامی و ایرانی توسط اندیشه لیبرالیسم حامله نخواهد شد، این را یادتان باشد روشنفکران سکولارهای ایرانی و استراتژیست‌های غربی، مادامی که ما اینجا ایستادیم چشم ما باز است، ذهن ما باز است، طول و عرض ابعاد تفکر شما را شفاف می‌کنیم و بزرگترین ضربه به یک تفکر مهاجم این است که مشتش را باز کنید.

من نگفتم که نئولیبرالیسم دارد نابود می‌شود، "ژوزف استیک لیتس" گفت؛ خیلی قبل از اینکه "فرانسیس فوکویاما" گفته که آمریکا از هم می‌پاشد گفته بودم، لذا باز هم می‌گویم شاید وزارت ارشاد جمهوری اسلامی خواب باشد، شاید دستگاه تبلیغاتی ما نداند، شاید نظام روشنفکری ما متوجه نباشد، اما صرف بازی یک خانم کنار دست یک هنرپیشه همجنس‌باز مسئله این نیست، بلکه مسئله این است که زن در ادبیات نمایشی یعنی سرزمین و عقیده و وقتی یک کسی به او دل می‌بندد یعنی می‌خواهد که سرزمین و عقیده را تصرف کند و این از اندیشه ایرانی، سرزمین ایرانی، تفکر ایرانی و زن ایرانی بدور است؛ مگر مرد ایرانی مرده باشد این اتفاق بیافتد. گفتم که بدانند که ما می‌دانیم و ما بیداریم، حالا هرکسی می خواهد برود هالیوود و هر غلطی دلش می‌خواهد بکند، هرکسی می‌خواهد در این مملکت بانک بسازد، هرکسی می‌خواهد منطقه آزاد تجاری ایجاد کند، هرکسی می‌خواهد لیبرالیسم را در فرهنگ و اقتصاد و سیاست به هر شکل آن پیاده کند، ما بیداریم و می‌ایستیم و ایستادیم.

پیام قرآن این است که "فإن حزب‌الله هم الغالبون" غلبه می‌کند. فساد و انحطاط و تمدن لیبرالی در جامعه آمریکا از درون مثل خوره، آن را می‌خورد. با فیلم دستگاه هالیوود می‌توانند روی پا نگاه دارند؟ به این خاطر و از این منظر گفتم که دوستان بدانند چهار سال پیش گفتم، دستگاه فرهنگی کشور از خواب بیدار نشد. امروز می‌گویم برای 4 سال دیگر.

سینمای ناتوی فرهنگی سربازانی دارد، سربازان آن از آن طرف مرزها نیستند، داخل هستند. اسم آنها استاد دانشگاه می شود، خبرنگار می‌شود، مدیر اقتصادی و مدیر بانک می‌شود، آدم منطقه تجاری می‌شود، سخنرانی و‌آدم فکری و دانشگاهی می‌شود. سینماگر و هنرپیشه می‌شود. سربازان ناتوی فرهنگی خود ما هستیم. هرکس که اجازه داد نفسش را شیطان قلاده بزند، ببرد.

این فیلم پیام می‌دهد به جهان که لیبرالیسم و نئولیبرالیسم و جزیره جهانی یک محیط گم شده است. راه به کجا می‌برید!؟ بیایید به همین محیط، وقتی هم از آن محیط برمی‌گردید، مجبورید که برگردید. پیامبران آنها کیانند؟ جان لاک و دیوید هیوم. آدمهایی که در آن فیلم هستند همه حرامزاده. جوانهای مملکت ریسه می‌روند که فیلم لاست را ببینند، ما واهمه نداریم؛ ما پیرو مکتب آن مطهری هستیم که می‌گفت روبروی دپارتمان اسلام شناسی دپارتمان مارکسیسم شناسی بگذارید، تازه بگویید خودشان بیایند درس بدهند. من نمی‌گویم که تبلیغ شود برای فیلم‌ها، می‌گویم بروید ببینید، ما نسل خودمان را واکسینه می‌کنیم. کلید پشت این فیلم‌ها را به آنها نشان می‌دهیم، حتی اگر استادان فلسفه و هنر در دانشگاه‌های ما نتوانند این مسائل را تبیین کنند.  *** فایل صوتی را از اینجا بگیرید...   
*** منبع: تهیه و تنظیم: رسول عبادی  http://www.rajanews.com/detail.asp?lang_id=&id=41463

***تصویریش رو هم میتونید از لینک ها ببینید: سه قسمته: فا یل تصویری تحلیل سریال لاست قسمت 1 _دکتر عباسی http://www.4visit.com/play.php?vid=1540   تحلیل سریال لاست قسمت 2 - دکتر عباسی http://www.4visit.com/play.php?vid=1542   تحلیل سریال لاست قسمت 3 ( آخر ) _دکتر عباسی http://www.4visit.com/play.php?vid=1543

***قبلا در همین وبلاگ درباره سینمای استراتژیک در این ادرس ها مطالبی آمده بود: http://naghdefilm.parsiblog.com/Archive132517.htm

و همچنین خلاصه چند نقد استاد عباسی:‏ http://naghdefilm.parsiblog.com/1369651.htm


نوشته شده در  جمعه 88/12/28ساعت  3:34 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

نقد و بررسی استادحسن عباسی بر سریال گمشدگان(لاست)+فایل صوتی
اشاره: متن زیر مشروح سخنرانی دکتر حسن عباسی درباره نقد و بررسی سریال لاست (Lost) است که سال گذشته در دانشگاه سوره انجام شده است.گمشدگان یا لاست (Lost) مجموعه‌ای تلویزیونی است که پخش آن از ?? سپتامبر ???? از شبکه ABC آمریکا و تعداد زیادی از شبکه‌های خارجی آغاز شد.این مجموعه تلویزیونی داستان 47 نفر از بازماندگان یک هواپیما را نشان می‌دهد که از سیدنی استرالیا به مقصد لس آنجلس در حال حرکت بوده که بر فراز جزیره‌ای ناشناس در اقیانوس آرام سقوط می‌کند.افراد مختلف این مجموعه هر کدام به عنوان نماینده یک تمدن به شمار می‌روند که مخاطب بعد از دیدن این مجموعه تحت تأثیر القائات فراوانی درباره تمدن‌های مختلف قرار می‌گیرد.مشروح سخنرانی را در زیر می‌خوانیم:

... اینها با تلویزیون استراتژیک امروزبه جان جهان افتادند. از سینمای استراتژیک عبور کردند. ناتوی فرهنگی امروز در تلویزیون استراتژیک است. امروز در ایران جوانان صرفاً به پای فیلم سینمایی نمی‌نشینند، سریال‌های بالای 40،‌50 قسمت می‌بینند. دانشجوی ما می‌آید می‌گوید سه شب غذا نخوردم، 86 قسمت سریال لاست (Lost) دیدم، زحمت بکش اینها را ببین بگو این استنباط من درست است و شما هم این را می‌بینید؟ سریال‌های 24، فرنس و لاست، دوره‌ای که اینها شروع کردند، با فیلم سینمایی صرف نیست. من فقط ابعاد یکی از این سریال‌ها را اجمالی معرفی می‌کنم، خیلی از شما دیدید. منتهی ملاحظات استراتژیک پشت صحنه فیلم را می‌گویم.

سریال لاست که هم، گمشده معنا می‌دهد و هم گمشده‌ها، داستان یک هواپیمایی است که از سیدنی استرالیا راه می‌افتد برود لس آنجلس بین راه گم می‌شود و سقوط می‌کند، در یک جزیره‌ای می‌افتد پایین مجمع‌الجزایر اندونزی، گوشه‌های اقیانوس آرام. 47 نفر زنده می ماند؛ اولاً آنجایی که سقوط می‌کنند در جزایر هاوایی است که عین بهشت است، یعنی تمام این فیلم کارت پستال است. القای اینکه بهشتی که مدنظر بود، همین است. در این فیلم برای شما یک بهشت ترسیم می شود. بروید در اینترنت ببینید فقط به زبان فارسی درباره این فیلم چه خبر است! اگر افلاطون بود می‌خواست امروز "جمهورش" را بنویسد فیلم لاست را می‌ساخت. اگر سر توماس مور می‌خواست کتاب "اتوپیا" را بنویسد، لاست را می‌ساخت. اگر بیکن بود می‌خواست "آتلانتیس نو" را بنویسد، لاست را می‌ساخت.


جزیره جهانی جزیره‌ای است که اینها در آن گمشده‌اند. 47 نفر باقی ماندند، که اینها افراد و عناصری هستند از مکان‌های مختلف جمع شدند. این 47 نفر را به تمدن‌های مختلف در کره زمین تقسیم کرده‌اند.

از تمدن اسلامی با یک میلیارد و 300 میلیون نفر یک نفر را آورده است. یک افسر شکنجه‌گر عراقی زمان صدام. اسم‌ آن سعید جراح (Sayid Jarrah) که یک هنرپیشه بسیار فاسد آمریکایی است. این هنرپیشه یک رگش هندی است، یک رگش غربی است، همانند سلمان رشدی؛ این در زندگی خانوادگی‌اش یکی از فاسدترین هنرپیشه‌های غرب است. یعنی بک‌گراندی که مخاطب از او دارد، این را انتقال می‌دهد به جامعه اسلامی. یعنی نماینده‌‌‌ی یک میلیارد و 300میلیون مسلمان، در آن جزیره جهانی این آدم است.

نماینده ‌کل 2میلیارد نفر شرق، یعنی چینی‌ها، ژاپنی‌ها، ویتنامی‌ها، لائوسی‌ها و کره‌ای‌ها، یک زوج کره‌ای هستند.

برای تمدن آمریکای لاتین که اسپانیولی زبان هستند یک زنی را در فیلم به نام آنالوسیا (Ana Lucia Cortez) قرارداده‌اند که این زن در خود امریکا در ایالت کالیفرنیا پلیس بوده است.

برای تمدن آفریقایی 3، 4 سیاه پوست گذاشته، اما پنبه کار آنها را زده! یعنی اصلاً حل شدند در فرهنگ امریکایی. می‌ماند بقیه که همه آنگلوساکسون (Anglo-Saxons)هستند.

از روسها یک نفر منفی که یک چشمش بسته است.

از فرانسوی‌ها یک زنی به عنوان نماد فرانسه ایفای نقش می‌کند، بقیه دو قطب اصلی هستند؛ یهود که نماینده اصلی آن بنجامین (Benjamin Linus) است و بازیگر آن اصلاً یهودی است، از یهودیان اشکنازی که قیافه‌اش کاملاً یهودی است و اسمش هم یهودی است. این از یکی دستور می‌گیرد بنام جکوب (Jacob) که ما به آن یعقوب می‌گوییم. یک اسم یهودی است. یعنی پشت صحنه اداره جزیره جهانی، یهود است. بازیگران اصلی همه آنگلوساکسون هستند، همه انگلیسی تبار هستند. یعنی آمریکایی، کانادایی و استرالیایی.

نقش اول فیلم یک آمریکایی است به نام "جک شفرد" (Jack Shephard) یعنی چوپان. مسیحی‌ها معتقدند که هرکسی مسئولیت دارد، چوپان گله است. یعنی از اول صحنه که هواپیما سقوط کرده، چوپانی گله را شروع می‌کند. اسم پدرش "کریستین شفرد" است. کریسیتین (Christian) یعنی مسیحی. چوپان مسیحی. این انسانِ تراز لیبرالیسم است. انسان باکلاس لیبرالها. بلافاصله انسان منفی لیبرالها را معرفی می کند. یعنی ساویر (Sawyer). از داستان "تام ساویر" این عنوان را گرفته است. ساویر، انسان تراز پایین است.

یک پرانتز بازکنم یک دقیقه فلسفه هنر بگویم. در فلسفه هنر می‌گویند که شما باید تراژدی ارائه کنید. هرکس کار هنری می‌کند باید تراژدی بدهد. تراژدی کشمکش بین دوگروه دیونیزوس(Dionysus)و آپولون (Apollonius). آپولون مرد است و نظم ایجاد می‌کند، باصطلاح خوب است. دیونیزوس نماد زن است بی‌نظمی و هرج و مرج را دنبال می‌کند و آشوب و به‌هم‌ریختگی را می‌خواهد. از زمان ارسطو قراربود بین این دو شخصیت کاتارزیس (Catastasis) صورت بگیرد. یعنی انسان تصفیه شود. از تقابل بین این دو مثلاً ما بزرگترین تراژدی را قضیه عاشورا می‌بینیم، می‌گوییم خوب‌ها یک طرف و بدها یک طرف اینها به تقابل رسیدند، تصفیه ما در این صورت می‌گیرد که نگاه کنیم و از آن درس بگیریم. از نیچه به این طرف، فلسفه هنر تغییر می‌کند؛ می‌گوید نظام آپولونی را کنار بگذارید. بچسبید به دیونیزوسی.

نمونه آن را ماه رمضان امسال در تلویزیون دیدید. این سری فیلم‌ها که اخیراً ساخته می‌شود مثل سریالهای 80 قسمتی و در طول سال می‌بینید، آن مدل که هیچکس در آن قهرمان نیست، همه عوضی هستند، همه کارهایشان بد است. همه از یک سطح بخصوصی به پایین است، این را "هنر دیونیزوسی" می‌گویند. سر افطار مردم می‌روند توالت دستهایشان را خشک می‌کنند، حرفهای زشت و رکیک می‌زنند، صدای مردم را درمی‌آورند. به این می‌گویند هنر دیونیزوسی. یعنی همه چیز بی‌نظمی و بی‌اخلاق. هیچکس انسان تراز ندارد. اصلاً در این فیلم آدم بزرگ نمی‌بینید. یک سریال هم بود شخصیتی داشت به نام "داداشی" که همه بچه پیغمبر بودند. از اول آن شما می‌دانستید بالاخره یک روز همه جمع می‌شوند، همه چیز درست می‌شود، نظم برقرار می‌شود. به آن می‌گویند هنر آپولونی.

این که سریالهای ما جذابیت ندارد و فیلم‌های خوبی نداریم، بدین علت است که آن ابزاری که از آن طرف آوردند بنیادش ایراد دارد. این که یک هنرپیشه زن را گریم کنند این که نمی‌شود هنر. کارگردان‌های ما را جمع کنید یک امتحان فلسفه هنر از آنها بگیرید 99 درصد آنها رد می‌شوند. دلیل اینکه این فیلم اینقدر جذابیت دارد، بدین خاطر است که انسان تراز لیبرالیسم با انسان دیونیزوسی آن، اینگونه نیستند. از صفر تا 100، انسانهای تراز لیبرالیسم را معرفی کرده است یعنی شما هرچه در سرزمین خود بودید آن را رها کنید! در تفکر لیبرالی وقتی آمدی اینجا حالا استعداد خود را بروز بده. اول سردر تمام فرودگاه‌های آمریکا وقتی پیاده شوید این جمله نوشته شده است: "آمریکا سرزمین فرصت‌ها". یعنی این سرزمین، سرزمین فرصت‌هاست. اگر پیاده شدی کار نداریم که در دنیای قبل تو چه بودی، بارها در این فیلم این جمله تکرار می‌شود، لذا هرکس امکان دارد استعداد خود را بروز دهد. یعنی لیبرالیسم از صفر آن "ساویر" و 100 آن "جک شفرد" که چوپان اینهاست.

جان لاک (John Locke) پدر لیبرالیسم است. نفر سوم این فیلم جان لاک است. تمام نکات اصلی کتابهای فلسفه لیبرالیسم را درآوردند و در دهان این آدم قرار دادند، درتمام این 86 قسمت. مثلاً جمله معروف دارد که می‌گوید "این تو نیستی که می‌توانی به من بگویی که چکار نمی‌توانم بکنم" ببینید جمله پیچیدگی دارد. این تو نیستی که به من بگویی چکار نمی‌توانم بکنم. این را در این فیلم تا شماره 5 آن 5 بار تکرار می‌کند. یعنی شما از پای فیلم بلند می‌شوید بدون اینکه خودتان متوجه شوید دوره ایدئولوژی لیبرالیسم را گذراندید. اندیشه جان لاک در القای غیرمستقیم کامل متوجه شدید.
نفر بعدی که نقشش خیلی مهم است در این فیلم دزموند (Desmond Hume)، یا دیوید هیوم (David Hume) همان که کانت(Immanuel Kant)می‌گوید "این مرا از خواب جزمی بیدار کرد" کسی که رسماً می‌گوید من ملحدم؛ یعنی پدر امپریسم (Empiricism) پدر حس‌گرایی، یعنی هرچه در حس و تجربه نگنجید، باورپذیر نیست. پدر فلسفه انگلیس؛ اینقدر علنی اعلام کردند که این جزیره جهانی است، هرکدام از تمدنها یک درصدی دارند اما مدیران این تمدن که با یکدیگر دعوا می‌کنند، انسانهای لیبرال آمریکایی و انگلیسی هستند.

نفر بعدی مجموعه زنهای این فیلم هستند 10 نفر زن اصلی دارد. زن در ادبیات استراژیک یعنی سرزمین (Land) و عقیده(Oponion). مثلاً می‌گوییم مام میهن. عقیده هم تاء تأنیث دارد، مؤنث است. در ادبیات نمایشی زمان یونان می‌گفتند که زن را در تئاتر وقتی می‌آورید یعنی سرزمین و عقیده‌ای که تصرف می‌شود. یعنی در این فیلمها وقتی خانمی سیبی به کسی دیگری می‌دهند، نمادش این است که اجازه می‌دهد تصرف شود؛ نماد شب زفاف.

شما نگاه کنید 10 زن اصلی که در این فیلم است اولین که مهمترین آنهاست "کیت" (Kate) است. این دختر یک موسیونر(missioner) مذهبی بوده است. فامیلی اصلی او، لیلی اوانجلین (Evangeline Lilly) است. مدتی در فیلیپین بوده که برود موسیونر مذهبی شود. این کانادایی الاصل است.

نفر دوم یک زن آمریکایی است به نام "ژولیت" (Juliet Burke) که این کارش در جزیره که هیچ بچه ای به دنیا نمی‌آید تلاش می‌کند در این جزیره بچه به دنیا بیاورد و هر زنی که حامله شود، می‌میرد. وقتی یهودیان او را می‌آورند این جزیره به خاطر این است که زاد و ولد تمدنی ایجاد کند. زن یادتان باشد نماد سرزمین است. کسانی که تصرف می‌شوند.

نفر سوم اسمش "کلیر" (Claire Littleton)، هنرپیشه استرالیایی است. تنها کسی که در این جزیره حامله است و بچه به دنیا می‌آورد و به‌عنوان تنها تمدنی که زاد و ولد می‌کند و در آینده باقی می‌ماند این زن است و اسم بچه او "هارون" (Aarun) است. هارون در نگاه ما برادر "موسی(ع)" است، در کارکردی که وقتی موسی‌علیه‌السلام می‌رود کوه طور و برمی‌گردد، وقتی اینها گوساله پرست می‌شوند می‌گوید زورم به آنها نرسید. اما در یهود و مسیحیت هارون همان کسی است که "گوساله" را ساخت. تکرار می‌کنم هارون در اندیشه مسیحی و یهودی کسی است که خود سامری است یعنی آن گوساله را ساخت. تا برادرش رفت کوه طور و برگشت همه را گوساله پرست کرد. تنها کسی که در تمدن بشری باقی می‌ماند و از آنگلوساکسون‌هاست، سامری است و می‌نویسند که مسلمانها در قرآن به حرف ما اعتقاد ندارند. می‌گویند هارون، سامری نیست. اما یهود و مسیحیت معتقدند که سامری است. نسلی که باقی می‌ماند از آنگلوساکسون‌ها در نظام تمدن آینده سامری است.

زنبعدی، زنی است به نام "پنلوپه" (Penelope) در اندیشه یونانی یعنی زن وفادار. کسی است که تا وقتی شوهرش اودیسیوس رفت جنگ و برگردد 108 خواستگار داشت، ماند به پای شوهرش. انگلیس کشوری بود که ریخت در دریاها و سرزمین‌ها را گرفت. در این جزیره، کسی که بدون هواپیما آمده باشد، هیوم است. هیوم، پدر فلسفه انگلیس و پنلوپه نماد سرزمین و عقیده انگلیس که نمی‌خواهد غیر از خود هیوم با کس دیگری ازدواج کند، با یک کشتی سه سال دربه در دنبال هیوم می‌آید. زنی وفادار و آخر فیلم هم او افراد را از جزیره نجات می‌دهد. پدرش لرد (Lord) است. انگلیسیها طبقه اشراف دارند. نماد سرزمین انگلیس که به غیر از دیوید هیوم به کسی توجه ندارد.

زن بعدی آنگلوساکسون شانون (Shannon Rutherford) است. هتل هیلتون درتمام دنیا را می‌شناسید. این شخص، دختری داشته که مانکن و بسیار زن فاسدی است. نماد بخشی از زندگی آمریکایی با هیکلی مشابه هیکل باربی، شانون است. این پسر مسلمان، عاشق این می‌شود و در فیلم این القا را می‌کند که انسان مسلمان، فقط در علاقه و تصرف سرزمین غرب فقط حق دارد با بخش "لمپن" سرزمین غرب ارتباط برقرار کند. بسیاری از جذابیتهایی که غرب برای جوانهای ما دارد جدابیتهای بخش لمپنی غرب است، نه جذابیتهای به درد بخور غرب.

زن بعدی یک زن سیاه پوست است به نام "رز" (Rose Henderson). زن پیری است که نماد آفریقاست. آنالوسیا که اشاره کردم نماد آمریکایی لاتین است.

"سان" (Sun) که در زبان انگلیسی خورشید معنا می‌دهد، نماد سرزمینهای شرقی است و دَنیله (Danielle Rousseau)هم نماد سرزمین‌ فرانسه است. نسبت اینها چگونه تعریف می‌شود؟

چرا این فیلم جذابیت دارد و خط تعلیقش را جوانها دنبال می‌کنند؟ تعلیق یعنی پادرهوا بودن. فیلمی اگر تعلیق داشته باشد می‌گویند، کشش دارد. خط تعلیق فیلم به خاطر این 5،6 کاراکتر است.

عشق مثلثی، جک با ساویر نسبت به کیت. یعنی جک که که چوپان اینهاست و انسان لیبرال تراز آنهاست و ساویر که لمپن آن جامعه است (نمی‌آیند در جامعه‌شان فقط بگویند مثلاً ما یک بسیجی معرفی می‌کنیم مطلق انسان دینی است) هنرمند آنها می‌گوید ما لیبرال درجه یک و دو و سه و 88 و درجه 100. ما نمی‌آییم بگوییم بچه مسلمان انسان ایرانی یک، دو، سه تا 100 ما صرفاً می‌خواهیم یک ضرب بگوییم یک نفر مطلق ما است. بعد مردم نگاه می‌کنند که این دست یافتنی نیست. این شهیدی که شما معرفی می‌کنید نمی‌شود به آن رسید، "آسمانی" است. حالا یک فیلمی ساخته می‌شود بنام "اخراجیها" مردم می‌بینند که در جبهه بعضیها پشتک- وارو هم می‌زدند. چرا ما می‌آییم اینگونه برخورد می‌کنیم. طرف می‌آید بین این دو آدم، این زن را قرار می‌دهد، یعنی کیت، عشق مثلثی این دو یعنی خوب و بد تفکر لیبرال، سرزمین کانادا را می‌خواهند تصرف کنند و سرزمین کانادا به این دو گرایش دارد، پیامی که آمریکاییها می‌گویند (چون کانادا را مکانی لمپنی می‌دانند) که می‌خواهد متمایل شود به نماد آمریکا یعنی سرزمین کانادا می‌خواهد تصرف شود از سوی ساویر که آدم پست است. این عشق مثلثی اول.

عشق مثلثی دوم عشق بین جک، با آن یهودی یعنی بنجامین درباره ژولیت آن دکتر آمریکایی است. یعنی اصل سرزمین تمدن اصلی غرب نماد آن می‌شود ژولیت، بنجامین یهودی تا الآن دنبال او بوده است، برای تفکر یهود رقیب پیدا شده است، یعنی تفکر آمریکایی. آن صحنه‌ای که با هم شطرنج بازی می‌کنند جک و یهودی آن نماد این است که شطرنج بازی می‌کنیم تا جزیره را تصرف کنیم. مدیریت بر این جزیره، او می‌گوید "جزیره من" یعنی آن فرد یهودی می‌گوید دنیا برای من است، من شما را از این جزیره‌ام بیرون می‌کنم و جک می‌ایستد روبه روی او و آخر آن به توافق می‌رسند.

در آخرین قسمت این فیلم وقتی همه از جزیره فرار می‌کنند، می‌روند آمریکا دوباره مجبور می‌شوند برگردند که پیام آن این است که از اتوپیا و مدینه فاضله‌ی لیبرال هیچکس نمی‌تواند فرار کند، هرکجا بروید باید برگردید. ایدئولوژی متفاوتی وجود ندارد. آقای ژوزف استیک‌لیتس وقتی می‌گوید نئولیبرالیسم دوره آن تمام شد یا فرانسیس فوکویاما می‌گوید نابود شده است، در این فیلم این خبرها نیست، حرف اول و آخر شده لیبرالیسم و این جزیره و بهشت همین وضع موجود است و باید برگردیم. نیمه شعبان امسال مقام معظم رهبری فرمود: "منتظر کیست؟ کسی که به حفظ وضع موجود قانع نیست" در این فیلم برعکس است. می‌گوید که وضع موجود همین جزیره جهانی است و شما هیچ راه دیگری ندارید، اگر از اینجا بیرون بروید دوباره باید برگردید. دو نفری که توافق می‌کنند برگردند همین دو رئیس هستند، یعنی بنجامین یهودی و جان لاک. بالای سر چه کسی؟ بالای سر جنازه جک شفرد، بالای سر جنازه جان لاک. آخرین پلانی که در این سریال می‌بینید این است.

بین انسان تراز پایین لیبرال و انسان تراز بالای لیبرال دعوا بر سر سرزمین است. یعنی کیت نماد کانادا، دعوا بر سر خود اصل آمریکا یعنی سرزمین اصلی آنگلوساکسون‌ها، دعوا بین یهود، یعنی بنجامین و جک است. این عشق دوم بود.

عشق سوم عشق مثلثی زن کره‌ای با شوهرش و با فاسقش که علاقه به آمریکا دارد.

عشق بعدی عشق پنلوپه به همان دزموند که همان دیوید هیوم است که موجب تعلیق فیلم است.

عشق بعدی عشق سعید یعنی فرد مسلمان به زن آمریکایی که شانون(Shannon) است که نشان می‌دهد مسلمانان نمی‌توانند سرزمین آمریکا را تصرف کنند و از آنها بچه دار شوند. از پیوند تمدن اسلامی با تمدن غربی بچه‌ای به دنیا نمی‌آید آن یک نفر هم که از بیرون تمدن انگلوساکسون علاقه داشت کشته می‌شود وسط فیلم. یعنی این زن را حذف می‌کنند، یعنی اثری نماند از اینها که یکی ازآنها تصرف می‌شود و بچه‌ای که قرار است تمدن دورگه بوجود بیاورد.

عشق آنالوسیا به ساویر است. یعنی تمدن لمپنی یعنی آمریکای لاتینی‌ها، عشقشان به تمدن لمپنی آمریکاست. عشق رز به همسر آنگلوساکسونش است. شما صحنه‌ای که در این فیلم می‌بینید، صحنه علاقه این پیرزن سیاه پوست به یک شوهر پیرمرد سفیدپوستی است. القا می‌کند که این دو نفر را می‌بینید چقدر به هم علاقه دارند این زن تمدن آفریقایی بوده در جوانی‌هایش علاقه مند شد به تمدن سفیدپوست آغوشش را بازکرده و تصرف شده. حالا ببینید چه در فراغ همدیگر عین دو مرغ عشقی که از هم دور می‌افتند مریض می‌شوند.

عشق دَنیله، این فرانسوی قبلاً زن بنجامین بوده و از او دختری دارد به نام "الکس" (Alex). پیامی که در این فیلم القا می‌کند این است: اولاً تمام آدمهای این فیلم حرامزاده است، یعنی در هر قسمت، گذشته این افراد جزیره را بررسی می‌کند، تمام آدمهای این فیلم حرامزاده هستند از جمله این بچه‌ای که در این جزیره به دنیا می‌آید. یعنی به کلیر می‌گویند این بچه پدرش کیست؟ می‌گوید من اوپن (Open) هستم، فکرم باز است. خیلی امروزی هستم. یعنی چی پدرش کیست؟ یعنی تمدن حرامزاده. تمام کاراکترهای این فیلم همه حرامزاده هستند. زندگی آنها را نشان می‌دهد.

در آمریکاآمارهای رسمینشان می‌دهدبین 54 تا 56 درصد از بچه هایی که به دنیا می‌آیند پدرشان معلوم نیست چه کسانی هستند، اخیراً در شمال غرب آمریکا نیویورک، بوستون تا خود واشنگتن دادگاه‌هایی به وجود آمده که مجوز می‌دهد به پدرها که بروند فرزندان خود را تست ژنتیک کنند تا معلوم شود که بچه متعلق به خودشان است یا نه، کار به این افتضاح کشیده آمار غیررسمی فقط متعلق به خود فرانسه 92% است، یعنی92% از بچه‌هایی که در فرانسه به دنیا می‌آیند پدرانشان معلوم نیست که چه کسانی هستند! یعنی یک تمدن زنازاده؛ حالا پیام جامعه لیبرال در این فیلم این است که این بهشتی که می‌بینید وجود دارد، هیچ کدام از این آدمها سرجای خودشان نیستند. البته در این فیلم کشیش مسیحی که سیاه پوست است و آفریقایی است یک گانگستر قاچاقچی مواد مخدر است که هارون را غسل تعمید می‌دهد.

پیام دوم فیلم این است که نئولیبرالیسم آخرین راه است. بشر هیچ راهی ندارد. در این فیلم سهم هر تمدن را روشن کرده است، می‌گوید در این جزیره جهانی مسلمانها فقط تابعند. باید ما به آنها بگوییم. یعنی آن سفیدپوستها می‌گویند تو کجا برو کجا بیا، برای سیاه پوستها، چینی‌ها، ژاپنی‌ها و کره‌ای‌ها تصمیم می‌گیرند. تنها کسانی که تصمیم می‌گیرند برای سرنوشت جزیره آنگلوساکسون‌ها هستند. خود به خود کسی که این فیلم را می‌بیند به او القا می‌شود که اگر رفت در سازمان ملل بنشیند تا آگلوساکسون‌ها برای او تصمیم بگیرند....ادامه دارد...

 *** فایل صوتی را از اینجا بگیرید...   

*** منبع: تهیه و تنظیم: رسول عبادی  http://www.rajanews.com/detail.asp?lang_id=&id=41463

***تصویریش رو هم میتونید از لینک ها ببینید: سه قسمته: فا یل تصویری تحلیل سریال لاست قسمت 1 _دکتر عباسی http://www.4visit.com/play.php?vid=1540   تحلیل سریال لاست قسمت 2 - دکتر عباسی http://www.4visit.com/play.php?vid=1542   تحلیل سریال لاست قسمت 3 ( آخر ) _دکتر عباسی http://www.4visit.com/play.php?vid=1543

***قبلا در همین وبلاگ درباره سینمای استراتژیک در این ادرس ها مطالبی آمده بود: http://naghdefilm.parsiblog.com/Archive132517.htm

و همچنین خلاصه چند نقد استاد عباسی:‏ http://naghdefilm.parsiblog.com/1369651.htm


نوشته شده در  جمعه 88/12/28ساعت  3:31 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

خلاصه ای از چند نقد استاد حسن عباسی بر سریال های استراتژیک

 

 قبلا در همین وب نقد کلی ایشانبر سینمای استراتژیک را بصورت خلاصه آورده بودم http://naghdefilm.parsiblog.com/Archive132517.htm

   
.

فرهنگی: حسن عباسی با توجه به گسترش روزافزون سریال های آمریکایی معتقداست: غرب از سینمای استراتژیک عبور کرده و ناتوی فرهنگی امروز در تلویزیون است.

خبرگزاری شبستان: امروز با یک کلیک ساده در اینترنت با انبوهی از وبلاگ ها و سایت های فروش سریال های آمریکایی روبرو می شوید که طبیعتا نشان دهنده استقبال نسبی از این سریال هاست و این استقبال تا آنجا پیش رفته که موسسات رسانه ای خصوصی به دوبله این سریال ها ترغیب شده اند. اگر مقوله ورود سریال های آمریکایی را پس از فیلم های دی وی دی زیرنویس فارسی، پدیده ای نوظهور بدانیم تحلیل وبررسی ابعاد این گرایش حداقل به برقراری دیالوگ در میان اقشار مختلف فکری جامعه می انجامد که امروزه بیش از هرچیز مورد نیاز است و به قول شهید آوینی: ظهور حق جز از طریق تضارب و تعامل آرا حاصل نمی شود.
به گزارش خبرگزاری شبستان، سلسله نشست های "سینمای استراژیک - سریال استراتژیک" با سخنرانی دکتر حسن عباسی، رئیس مرکز بررسی های دکترینال بدون مرز و با محوریت تحلیل محتوایی سریال های استراتژیک هالیوودی، با همکاری فرهنگسرای رسانه و دفتر سینمایی دانشگاه امام صادق (ع) در فرهنگسرای ارسباران برگزار می شود. پنجمین جلسه از این سلسله جلسات، امروز دوشنبه 19 بهمن ماه، از ساعت 15 الی 17 در آمفی تئاتر فرهنگسرا به بررسی سریال "جریکو Jericho" اختصاص یافته است.
"جریکو" نام سریال تلوزیونی امریکایی است که داستان مقاومت مردم یک شهر خیالی به نام جریکو در ایالت کانزاس آمریکا را در جریان انفجارات هسته ای در 23 شهر بزرگ امریکا حکایت می کند. داستان با مجموعه ای از انفجارهای هسته ای که منبع آن ها در ناحیه نامشخصی در نزدیکی شهر دنور در ایالت کلرادو ( ایالت مجاور کانزاس ) آغاز می شود . این حادثه خسارت سنگینی به جریکو وارد می نماید. شخصیت اصلی سریال ، جیک گرین 32 ساله و پسر شهردار جریکو است. او که برای مدت کوتاهی درست چند روز قبل از این حادثه و برای دیدن خانواده به زادگاهش جریکو بازگشته ؛ پس از وقوع این حادثه به همراه پدرش به بازسازی و ایجاد دنیای تازه ای در شهر مذکور مشغول می شود . جیک کم کم به یک رهبر در جریکو تبدیل می شود و به حمایت از شهر و شهروندان آن می پردازد.
این سریال تلوزیونی از تاریخ 20 سپتامبر 2006 تا 25 مارچ 2008 از شبکه تلوزیونی CBS پخش شد. پس از پایان فصل اول با 22 اپیزود در تاریخ 9 می2007 CBS اعلام کرد بدلیل مشکلات مالی و استقبال کم تماشاگران پخش سریال متوقف خواهد شد. ولی بعد از اعتراض تماشاگران تصمیم گرفته شد هفت اپیزود دیگر به عنوان فصل دوم و پایانی سریال ساخته و پخش شود. اخیرا نیز اعلام شده که قرار است یک فیلم از روی این سریال با بازی همان بازیگران ساخته شود و در ضمن ادامه ای برای داستان در نظر گرفته شده که به صورت داستانهای کمیک منتشر خواهد شد.
فرهنگسرای ارسباران پیش از این در چهار دوشنبه متوالی و با حضور حسن عباسی سریال های اسم مستعار، بیست و چهار، فرار از زندان وخانه داران عاجز را به نقد گذاشته و قرار است پس از این سریال های یونیت، قهرمانان ماوراء الطبیعه، مرد دیوانه، دلاوران، دوستان، فلش فوروارد، سیمپسونز، پوست، فرینج، تئودورز و گمشدگان را نیز دوشنبه هفته های بعد به نقد بگذارد.
گفتنی است شرکت در این سلسله نشست ها برای عموم آزاد است. همچنین علاقه مندان جهت کسب اطلاعات بیشتر می توانند به آدرس خیابان شریعتی، خیابان جلفا، فرهنگسرای ارسباران مراجعه نمایند.

 
 

   
.

برای آشنایی بیشتر مخاطبان با نگرش دکتر حسن عباسی در نقد این سریال ها به بخشی از نقد او به سریال معروف "گمشدگان" اشاره می کنیم.این مجموعه تلویزیونی داستان 47 نفر از بازماندگان یک هواپیما را نشان می‌دهد که از سیدنی استرالیا به مقصد لس آنجلس در حال حرکت بوده که بر فراز جزیره‌ای ناشناس در اقیانوس آرام سقوط می‌کند:
" ... اینها با تلویزیون استراتژیک امروزبه جان جهان افتادند. از سینمای استراتژیک عبور کردند. ناتوی فرهنگی امروز در تلویزیون استراتژیک است. امروز در ایران جوانان صرفاً به پای فیلم سینمایی نمی‌نشینند، سریال‌های بالای 40،‌50 قسمت می‌بینند. دانشجوی ما می‌آید می‌گوید سه شب غذا نخوردم، 86 قسمت سریال لاست (Lost) دیدم، زحمت بکش اینها را ببین بگو این استنباط من درست است و شما هم این را می‌بینید؟ سریال‌های 24، فرنس و لاست، دوره‌ای که اینها شروع کردند، با فیلم سینمایی صرف نیست. من فقط ابعاد یکی از این سریال‌ها را اجمالی معرفی می‌کنم، خیلی از شما دیدید. منتهی ملاحظات استراتژیک پشت صحنه فیلم را می‌گویم.
سریال لاست که هم، گمشده معنا می‌دهد و هم گمشده‌ها، داستان یک هواپیمایی است که از سیدنی استرالیا راه می‌افتد برود لس آنجلس بین راه گم می‌شود و سقوط می‌کند، در یک جزیره‌ای می‌افتد پایین مجمع‌الجزایر اندونزی، گوشه‌های اقیانوس آرام. 47 نفر زنده می ماند؛ اولاً آنجایی که سقوط می‌کنند در جزایر هاوایی است که عین بهشت است، یعنی تمام این فیلم کارت پستال است. القای اینکه بهشتی که مدنظر بود، همین است. در این فیلم برای شما یک بهشت ترسیم می شود. بروید در اینترنت ببینید فقط به زبان فارسی درباره این فیلم چه خبر است! اگر افلاطون بود می‌خواست امروز "جمهورش" را بنویسد فیلم لاست را می‌ساخت. اگر سر توماس مور می‌خواست کتاب "اتوپیا" را بنویسد، لاست را می‌ساخت. اگر بیکن بود می‌خواست "آتلانتیس نو" را بنویسد، لاست را می‌ساخت.
جزیره جهانی جزیره‌ای است که اینها در آن گمشده‌اند. 47 نفر باقی ماندند، که اینها افراد و عناصری هستند که از مکان‌های مختلف جمع شده اند. این 47 نفر را به تمدن‌های مختلف در کره زمین تقسیم کرده‌اند. از تمدن اسلامی با یک میلیارد و 300 میلیون نفر یک نفر را آورده است. یک افسر شکنجه‌گر عراقی زمان صدام. اسم‌ آن سعید جراح (Sayid Jarrah) که یک هنرپیشه بسیار فاسد آمریکایی است. این هنرپیشه یک رگش هندی است، یک رگش غربی است، همانند سلمان رشدی؛ این در زندگی خانوادگی‌اش یکی از فاسدترین هنرپیشه‌های غرب است. یعنی بک‌گراندی که مخاطب از او دارد، این را انتقال می‌دهد به جامعه اسلامی. یعنی نماینده‌‌‌ی یک میلیارد و 300میلیون مسلمان، در آن جزیره جهانی این آدم است.نماینده ‌کل 2میلیارد نفر شرق، یعنی چینی‌ها، ژاپنی‌ها، ویتنامی‌ها، لائوسی‌ها و کره‌ای‌ها، یک زوج کره‌ای هستند.برای تمدن آمریکای لاتین که اسپانیولی زبان هستند یک زنی را در فیلم به نام آنالوسیا (Ana Lucia Cortez) قرارداده‌اند که این زن در خود امریکا در ایالت کالیفرنیا پلیس بوده است.
برای تمدن آفریقایی 3، 4 سیاه پوست گذاشته، اما پنبه کار آنها را زده! یعنی اصلاً حل شدند در فرهنگ امریکایی. می‌ماند بقیه که همه آنگلوساکسون (Anglo-Saxons)هستند.از روسها یک نفر منفی که یک چشمش بسته است.
از فرانسوی‌ها یک زنی به عنوان نماد فرانسه ایفای نقش می‌کند، بقیه دو قطب اصلی هستند؛ یهود که نماینده اصلی آن بنجامین (Benjamin Linus) است و بازیگر آن اصلاً یهودی است، از یهودیان اشکنازی که قیافه‌اش کاملاً یهودی است و اسمش هم یهودی است. این از یکی دستور می‌گیرد بنام جکوب (Jacob) که ما به آن یعقوب می‌گوییم. یک اسم یهودی است. یعنی پشت صحنه اداره جزیره جهانی، یهود است. بازیگران اصلی همه آنگلوساکسون هستند، همه انگلیسی تبار هستند. یعنی آمریکایی، کانادایی و استرالیایی.
نقش اول فیلم یک آمریکایی است به نام "جک شفرد" (Jack Shephard) یعنی چوپان. مسیحی‌ها معتقدند که هرکسی مسئولیت دارد، چوپان گله است. یعنی از اول صحنه که هواپیما سقوط کرده، چوپانی گله را شروع می‌کند. اسم پدرش "کریستین شفرد" است. کریسیتین (Christian) یعنی مسیحی. چوپان مسیحی. این انسانِ تراز لیبرالیسم است. انسان باکلاس لیبرالها. بلافاصله انسان منفی لیبرالها را معرفی می کند. یعنی ساویر (Sawyer). از داستان "تام ساویر" این عنوان را گرفته است. ساویر، انسان تراز پایین است.
یک پرانتز بازکنم یک دقیقه فلسفه هنر بگویم. در فلسفه هنر می‌گویند که شما باید تراژدی ارائه کنید. هرکس کار هنری می‌کند باید تراژدی بدهد. تراژدی کشمکش بین دوگروه دیونیزوس(Dionysus)و آپولون (Apollonius). آپولون مرد است و نظم ایجاد می‌کند، باصطلاح خوب است. دیونیزوس نماد زن است بی‌نظمی و هرج و مرج را دنبال می‌کند و آشوب و به‌هم‌ریختگی را می‌خواهد. از زمان ارسطو قراربود بین این دو شخصیت کاتارزیس (Catastasis) صورت بگیرد. یعنی انسان تصفیه شود. از تقابل بین این دو مثلاً ما بزرگترین تراژدی را قضیه عاشورا می‌بینیم، می‌گوییم خوب‌ها یک طرف و بدها یک طرف اینها به تقابل رسیدند، تصفیه ما در این صورت می‌گیرد که نگاه کنیم و از آن درس بگیریم. از نیچه به این طرف، فلسفه هنر تغییر می‌کند؛ می‌گوید نظام آپولونی را کنار بگذارید. بچسبید به دیونیزوسی.
نمونه آن را ماه رمضان امسال در تلویزیون دیدید. این سری فیلم‌ها که اخیراً ساخته می‌شود مثل سریالهای 80 قسمتی و در طول سال می‌بینید، آن مدل که هیچکس در آن قهرمان نیست، همه عوضی هستند، همه کارهایشان بد است. همه از یک سطح بخصوصی به پایین است، این را "هنر دیونیزوسی" می‌گویند. حرفهای زشت می‌زنند، صدای مردم را درمی‌آورند. به این می‌گویند هنر دیونیزوسی. یعنی همه چیز بی‌نظم و بی‌اخلاق. هیچکس انسان تراز ندارد. اصلاً در این فیلم آدم بزرگ نمی‌بینید. یک سریال هم بود شخصیتی داشت به نام "داداشی" که همه بچه پیغمبر بودند. از اول آن شما می‌دانستید بالاخره یک روز همه جمع می‌شوند، همه چیز درست می‌شود، نظم برقرار می‌شود. به آن می‌گویند هنر آپولونی.
این که سریالهای ما جذابیت ندارد و فیلم‌های خوبی نداریم، بدین علت است که آن ابزاری که از آن طرف آوردند بنیادش ایراد دارد. این که یک هنرپیشه زن را گریم کنند این که نمی‌شود هنر. کارگردان‌های ما را جمع کنید یک امتحان فلسفه هنر از آنها بگیرید 99 درصد آنها رد می‌شوند. دلیل اینکه این فیلم اینقدر جذابیت دارد، بدین خاطر است که انسان تراز لیبرالیسم با انسان دیونیزوسی آن، اینگونه نیستند. از صفر تا 100 انسانهای تراز لیبرالیسم را معرفی کرده است یعنی شما هرچه در سرزمین خود بودید آن را رها کنید! در تفکر لیبرالی وقتی آمدی اینجا حالا استعداد خود را بروز بده. اول سردر تمام فرودگاه‌های آمریکا وقتی پیاده شوید این جمله نوشته شده است: "آمریکا سرزمین فرصت‌ها". یعنی این سرزمین، سرزمین فرصت‌هاست. اگر پیاده شدی کار نداریم که در دنیای قبل تو چه بودی، بارها در این فیلم این جمله تکرار می‌شود، لذا هرکس امکان دارد استعداد خود را بروز دهد. یعنی لیبرالیسم از صفر آن "ساویر" و 100 آن "جک شفرد" که چوپان اینهاست......"
منبع:‏ http://www.shabestannews.com/newsdetail.asp?newsid=88111902364416


نوشته شده در  جمعه 88/12/28ساعت  3:23 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

تبیین سینمای استراتژیک غرب، برای حرکت به سمت برنامه ریزی استراتژیک سینمای اسلامی-ایرانی.

خلاصه گفتگوبا استاد حسن عباسی درنشریه داخلی هیات اسلامی هنرمندان،آیینه هنر

حدود 60 سال پیش به دانش نظامی می گفتند فن ژنرالی. واژه استراتژی اصولا به مسائل نظامی گفته می شود ولی اخیرا در هنر و فرهنگ هم از این واژه استفاده می شود. استراتژی یک واژه یونانی است و امروزه به علم بقا تعبیر می شود. هر کشوری آن را تبیین کند در راه بقای کشورش قدم برداشته است. وقتی دو نفر با هم دشمنی می کنند. نفر اول لیستی از ضعف های نفر دوم تهیه می کند  و بعد تهدیدات را بر مبنای نقاط ضعف اعمال می کند.

در داستانهای اساطیری یونان فردی به نام آشیل وجود دارد که نقطه ضعفش زرد پی بالای پاشنه اش بود که این زرد پی را هم اکنون آشیل می خوانند. جز این نقطه از هیچ نقطه از بدنش آسیب نبود و دشمنش پاریس از همین نقطه به او آسیب رساند. در شاهنامه ما هم آدمی هست به نام اسفندیار که در حین رویین تن شدن تمام بدنش را داخل آب رویین تنی کرد و برای نسوختن چشمش پلکش را بست و در نتیجه چشمش رویین تن نشد و از همین نقطه آسیب دید. رستم در مواجهه با اسفندیار تیر دو زبانه به چشم او پرتاب می کند چون نقطه ضعف دشمن را می دانست. یهودیان هم در اسطوره های خود فردی دارند به نام سامسون که قدرت مافوق اش در موهایش بود. وقتی با دلیله روبرو می شود و عاشق او می شود مشخص می شود که در صورت نداشتن مو سامسون هیچ قدرتی نخواهد داشت و پس بنا به درخواست عشقش که واقف به این قضیه بود موهایش را می تراشد  و از همین زاویه نیز آسیب می بیند.

در فرهنگ وایکینگ ها و اسکاندیناوی فردی هست به نام زیگفرید که با برگی چسبیده به کمرش معروف است. وی در حین رویین تن شدن روی زمین مایع رویین تنی غلت خورد و در نقطه ای برگی به کمرش چسبیده و در نتیجه مایع به آن قسمت نمی رسد و همین نقطه می شود نقطه ضعفش و از همین ناحیه خنجر می خورد  . اینها همه داستانهایی اند که به صورت نمادین به ما نشان می دهد که هر فردی نقطه ضعفی دارد و در مقیاس بزرگتر کشورها هم دارای نقایصی هستند که رقبا و دشمنان از آنها استفاده بهینه می کنند.

نقطه مشترکی که در همه قهرمانان اسطوره ای بالا دیده می شود این است که حرص و طمع دارند. ضعف اساسی بشر از ابتدا طمع و حسد و کبر بوده است . هر کشوری که به این ضعف ها رسید و طغیان کرد شکست سهمگینی خواهد خورد . آمریکا نیز به استکبار رسیده و از همین نقطه ضعف شکست خواهد خورد. ما سه نوع تهدید داریم که دشمنان مستکبر بر سر ما و امثال ما پیاده می کنند.

1 – تهدید سخت: جنگ و تهدیدات نظامی را می گویند.

2 – تهدید نیمه سخت: سیاسی اقتصادی است و گماشتن حکومت دست نشانده و وارد کردن مواد مخدر و ... و ضعیف کردن کشور ها از داخل

3-تهدید نرم:تصرف مغزهاوقلبهاست که به تسخیرمغزها خلاصه شده است:HEART’S & MIND’S BATTLE FIELD

راه تصرف قلب ایجاد عشق و نفرت است و راه تصرف مغز ایجاد شبهه و شک و یقین است که از دومی بیشتر استفاده می کنند. در سینمای استراتژیک تهدید نرم و راه تصرف مغز پیگیری می شود. قبل از سینما، ادبیات استراتژیک انگلستان این مقوله را دنبال می کرد.

داستان رابینسون کوروزوئه را تقریبا همه شنیده اید که از روی آن چندین فیلم هم ساخته شده است . داستان مردی است که در جزیره ای گیر می افتد و با آدم خواران آنجا رابطه برقرار می کند و بعد از آن از جزیره فرار می کند. ابتدا رابینسون را کافر می پندارند ولی به مرور این رابینسون است که آنها را تربیت می کند. این داستان زمانی نوشته شد که آفریقا و استرالیا و هندوستان و آمریکا دست انگلیس بود. محاسبه کنید این داستان چقدر در توجیه صاحبان اصلی سرزمین های اشغال شده مورد نیاز و مفید بوده است. معروفترین داستان استراتژیک سفرهای گالیور است. در این داستان هم دنیای اطراف یک سفید پوست لی لی پوتی و کوچک و کف دستی دیده می شود که نجات می یابند. در داستان اصلی صحنه ای هست که شاه لی لی پوت در حال سوختن است . گالیور وسیله ای برای خاموش کردن او نمی یابد پس بر روی شاه ادرار می کند. همسر شاه خطاب به گالیور می گوید که چرا این جسارت را کردی ؟ گالیور در جواب می گوید اگه این کار رو نمی کردم شاه می سوخت. پدر معنوی نئو کانسرواتیست ها یا نئو محافظه کاران لوی اشتراوس بود که ریشه این قشر را تربیت کرد. وی علاقه خاصی به داستان گالیور داشت. سال 1382 مادلین آلبرایت وزیر امور خارجه زمان کلینتون در خطابی به جمهوری خواهان گفت:"چرا شما به دنیا نگاه لی لی پوتی و گالیوری دارید؟"

(قلعه حیوانات جرج اوروول هم جزو این نوع ادبیات است.)

تارزان قصه ادگار باروز است در 1912 خلق شد . 22 مجموعه کتاب به 56 زبان در 15 میلیون کپی انتشار یافت. نگاه نژاد پرستانه و توجیه برتری سفید پوستان در یان داستان دیده می شود.

فیلم پوکوهانتس انیمیشنی است که دختر و پسر سرخپوستی را در شمال آمریکا نشان می دهد  که قرار است با هم ازدواج کنند . ولی وقتی انگلیسی ها به این سرزمین می آیند پسر موبلوند چشم آبی دل دختر را می برد. زن اصولا نماد سرزمین است (مام میهن و نماد عقیده. عقیده نیز مونث است )

در اکثر فیلمهای استراتژیک در کنار یک مرد آمریکایی دختری غیر آمریکایی تسخیر می شود و با این کار گویی تسخیر سرزمین دختر را القا می کنند. سری فیلمهای جنگ عراق و ویتنام و ... همه نشان دهنده این مقوله هستند. رمبو یک دزد است. از جنگ ویتنام برگشته. او یک افسر نیروهای ویژه هوابرد است. انسانی ناراحت و ناراضی که جامعه آمریکا را به هم می زند. می خواهند آن سرکوب و ذلالت و تحقیر به وجود آمده را با دادن این قدرت و ابهت به سربازان جبران کنند که یک تنه ارتشی را حریف اند. در سری فیلمهای رمبو وی به ماموریت های مختلف فرستاده می شود تا غرور از دست رفته را بازگرداند.

در سری فیلمهای راکی هم رینگ بوکس محل رقابت های بین المللی بود که راکی از آمریکا همه را شکست می دهد و در راکی 3 هم که دولف لانگرن از روسیه رقیبش بود . راکی تمرین کرده در طبیعت با دولف لانگرن دوپینگ کرده و تمرین کرده با تکنولوژی در گیر می شود و راکی پیروز می شود.

مجموعه های دیگر سری فیلمهای دلتا فورس با بازی چاک نوریس بودند. نیروی دلتا فورس همان نیرویی است که در طبس زمین گیر شدند. چارلی بکویت فرمانده این عملیات بود. تا زمان مرگش غم شکست عجیب  این ماموریت رهایش نمی کرد. این فیلمها برای برقراری اعتبار دلتا فورس ساخته می شدند. چاک نوریس هم خودش افسر سابق نیروی هوایی امریکا بود. در جنگ با کره 1953 شرکت داشت. در این سرزمین ورزش تانگ سودو را از پیرمردی کره ای یاد گرفت و در آمریکا آن را بسط داد. وی زمان جمهوری خواهان و رونالد ریگان هنرپیشه بود. در این فیلمها نیز آمریکا هر وقت با کشوری مشکل داشت به آن می پرداخت و نیروهای شر فیلمش را تامین می کرد. در شماره 2 این سری فیلمها با باند موادمخدر پانامایی روبرو می شوند . آن سالها با پاناما مشکل داشتند و با این فیلم چهرهای کریه از پاناما نشان دادند تا گیر دادن به این کشور را توجیه کنند . چند ماه بعد پاناما واقعا اشغال شد.

کارتون هایی مثل خانواده دکتر ارنست و مهاجران و .. که در راستای مهاجرت انگلیسی ها به استرالیا ساخته شد در جهت نشان دادن چهره مهربانی از مهاجرین متمدن بودند . اینکه ساکنان اولیه استرالیا رئوف بودند و با صلح و آرامش در آنجا سکونت کرده اند. در حالی که در تاریخ ثبت است که پوست قوم تاسمانی را کندند و بعد استرالیا اشغال شد. ( از قدیم گفته اند تاریخ را قوم غالب می نویسند.)

البته سینمای استراتژیک تا حدودی می تواند پیشتاز باشد. بعدها به علت وجود نقطه ضعف های فراوان در پشتوانه ایدئولوژی اش به ضد خود تبدیل می شود. مثلا همین رمبوها زمانی دنیا را تسخیر کرد و ارتش و سرباز آمریکایی را به عرش برد ولی وقتی دنیا می بیند که همین ارتش پیشرفته تر از پس یک شیره ای لاغر مردنی به نام بن لادن بر نمی آید تمام دودمان آنها به باد می رود. در نتیجه موج نفرت روز به روز نسبت به سیاست های خصمانه آمریکا را فرا می گیرد.

آمریکا از سیستم گوبلز استفاده می کند. ژنرال گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر بود. یک استراتژی داشت. او می گفت:"دروغ بزرگ بگویید. دروغ هرچه بزرگتر باشد باور پذیر تر است." البته این محل تامل است. 

آمریکا، چهار چیز را دنبال می کند: ?-دموکراسی?- تحقق لیبرالیزم (که در ایران اشتباها آزادی تلفظ می شود) ?-هیومن رایتز(که در ایران به غلط حقوق بشر ترجمه می شود) ?-جامعه مدنی. سینمای استراتژیک تحقق این چهارعنصر را دنبال می کندو کار دیگر و مهمتر ترویج سبک زندگی آمریکایی است. AMERICAN LIFE STYLE   آمریکا این چند راه را دنبال می کند ولی می بینید که با قطر و عربستان و بحرین و کویت و امارات و اردن و مصر  و مغرب و مراکش و تونس که همگی دیکتاتورند دوست تر است. پس آمریکا دروغ می گوید. اگر آمریکا خواهان استقلال و آزادی کشور هاست باید سریع با اینان قطع رابطه کند . چرا نمی کند و دخالت می کند  ؟ آمریکا کاری ندارد که در این کشورها زن حق رای دارد یا نه. حقوق بشر رعایت می شود یا نه . ولی در ایران همکلام دختری است که خواهان رفتن به استادیوم است و از موضع فلان دانشجو که حرفی زده و خود نیز نمی داند چه گفته حمایت می کند  . اگر آمریکا به مردم عراق می گفت قصد داریم به کشورتان حمله کنیم و صدام را برداریم ولی از هر 27 نفرتان 1 نفر را خواهیم کشت آیا مردم عراق قبول می کردند؟

در زمینه مواد مخدر منابع را به سه دسته تقسیم کرده اند: تامین مواد مخدر برای دو میلیارد نفر از کلمبیا. دو میلیارد نفر از افغانستان و دو میلیارد نفر از لائوس و کامبوج. این سه منبع را برای سست کردن اراده جوانان نباید از دست دهند پس زیر زمینی با آنها هماهنگ هستند. این برنامه در پی منازعات کم شدت تعریف می شود که برایش برنامه ریزی های کلان کرده اند. هدف مدیریت بر مردمان جاهل و ضعیف است و بس. در حوزه سبک زندگی آمریکایی 22برابر تولیدات سالیانه هالیوود فیلم پورنو (سکسی شدید)  است. اف بی ای حامی این آثار است و معاونت اجتماعی این نهاد همه این آثار را می بیند و تایید می کند. آرم رعایت کپی رایت را می زنند و با رقبای غیر خود هم می جنگند. با این وجود خود را نجات دهنده بشر معرفی می کنند و از اخلاق گرایی دم می زنند. تبلیغ می کنند که آمریکا کشور فرصت هاست و بی قید و آزاد است و نوع زندگی متعالی در آن جریان دارد.

از این سو مردم دنیا را از اسلام رهایی بخش انسانها می ترسانند و واژه ISLAM FOBIA (اسلام هراسی) را تولید می کنند ولی وقتی به یهود می رسند از واژه ANTI SEMITISM ضد یهود گرایی صحبت می کنند. اسلام می شود ظالم و یهود می شود مظلوم. فیلم های مروج هولوکاست و مظلومیت نمایی یهودیان وصهیونیست ها در همین راستا ساخته می شود.

آمریکا را با همه ندانم کاری هایش مدینه فاضله معرفی کردند و لیبرالیزم را آخر دنیا و معنویت و همه چی جار زدند. می گویند همه به سوی لیبرالیزم باز می گردند و هرجاباشید به آن خواهید رسید. طبق نظریه مارکس که می گفت دین افیون توده هاست اعتقاد دارند که دین اراده را از جامعه می گیرد. اتوپیا را منتفی کرده اند و همه را به لیبرالیزم محدود کرده اند. می گویند حقیقتی وجود ندارد. تلاش نکنید که به آن برسید. اگر هم برسید مطلق گرا و انحصار گرا خواهید شد. پس می شوید فاشیست.

در فریاد مورچگان مخملباف چنین دیالوگی آمده است که می گوید: من با هرکس که به حقیقت رسیده مشکل دارم. چون کسی که به حقیقت می رسد فاشیست می شود.

جامعه آرمانی را به راحتی با جامعه هیتلری که برگرفته از افکار هگل و نیچه بود مقایسه می کنند. در حالی که نمی بینند این آمریکاست که خودش انحصار گر و فاشیست و متوهم شده است. به این دلیل آمریکا پیشروی ندارد و درجا می زند و به پوچی رسیده است. دائما هم اسلام و ایران را مزاحم معرفی می کنند و به بن بست رسدن خود را این چنین توجیه می کنند.

انسان ابتدا خدا گرا بود (تئوئیسم) و بعد انسان گرا شد (اومانیسم) ولی چون مصداق انسان گرایی 6 میلیارد انسان بود و باید به این 6 میلیارد انسان احترام گذاشته می شد این مرحله را نیز گذر کردند و به خود گرایی ( اگوییسم ) رسیدند و حالا از این مرحله نیز گذر کرده و به شیطان گرایی (سیطانیسم) و استکبار رسیده اند. همین شیطان گرایی را لعاب دینی می دهند و می شود کابالیسم یا عرفان یهودی

تمام موعود گرایی شان این است که بگویند دنبال هیچ منجی نباشید. نابودی و پوچی که در فیلمها از ان دم می زنند  نتیجه احساس نابودی و پوچی خودشان است که به آخرالزمان نسبت می دهند. خودشان به آخر الزمان حکمرانی خود رسیده اند و در حال گرفتن ختم آن هستند.

***تلخیص از دوست بزرگوارم حمید در وبلاگ سینمای ایران و جهان با حمید خان با عنوان: مقدمه ای بر سینمای استراتژیک(منجی سلطه گر 1+12) 

***پیشنهادمی کنم متن کامل رادر ??صفحه بخوانید: فایل پی.دی.اف را از این آدرس میتوان ذخیره کرد: http://andishkadeh.ir/documents/download.aspx?id=2083&fn=sc.pdf و  http://www.andishkadeh.ir/news/content/?n=17 

***درباره سینمای استراتژیک، سایت راسخون نیز مقالات متعددی را گردآوری کرده است که در این آدرس ها ببینید: http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-1.aspx و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-2.aspx  و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-3.aspx  و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-4.aspx 

 

استقبال هنرمندان از «برنامه استراتژیک سینمای ایران»

دبیر هیات اسلامی هنرمندان گفت: واکنش چهره های برجسته به برنامه استراتژیک سینمای ایران مثبت است. سیدعلیرضا سجادپور درباره برنامه استراتژیک سینمای ایران و واکنش هایی که به همراه داشته به مهر گفت: این برنامه از سوی تعدادی از مقام های برجسته نظام در حال مطالعه است و یکی از آنها درباره اصول جدی پیشنهادی این برنامه واکنش کاملاً مثبت نشان داده است. وی در ادامه افزود: مفاد ریز این برنامه بعد اعلام خواهد شد و دلیل آن هم این است که می خواهیم در این مدت با برخی چهره ها که در زمان تنظیم استراتژی سینمای ایران با آنان صحبت نشده، مذاکره و از نظرات آنان اطلاع پیدا کنیم. دبیر هیات اسلامی هنرمندان گفت: این روزها تعدادی از سینماگران و مسئولان مشغول کار و مطالعه روی این برنامه هستند تا با در نظر گرفتن این اظهار نظرها و تنظیم نهایی، جزئیات برنامه استراتژیک سینمای ایران اعلام عمومی شود.

منبع:روزنامه ایران،شماره 4086 7/9/87،صفحه24(صفحه آخر) http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1755071 


نوشته شده در  دوشنبه 88/8/4ساعت  4:35 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
سواد رسانه ای درحوزه:تحلیل و برررسی شبکه های اجتماعی و موبایل
معرفی تفصیلی کتاب «اسطوره های صهیونیستی در سینما»
نقد وبررسی چند فیلم ایرانی جدید توسط سعید مستغاثی
نقد وبررسی ابعادشخصیت مرد درسینمای ایران/بررسی\تسویه حساب\
نقد و بررسی انیمیشن ظهور نگهبانان/ rise of guardian
مروری بر فیلم های بازگوکننده جنایات صهیونیسم غاصب درفلسطین اشغال
حقیقتاچرارسانه های آمریکایی نسبت به ایران،اینقدر کینه جو هستند؟!
هالیوودوبازنمایی محرف تاریخ واندیشمندان ایرانی-نقدفیلم پزشک
بررسی سینمای اسراییل[غاصب]:شرق،غرب وسیاست بازنمایی
آشنایی با الکس جونز اندیشمند و منتقد ومستندساز آمریکایی...
[عناوین آرشیوشده]